واکنش دولت موقت با موضوع تسخیر سفارت آمریکا در تهران چه بود؟
دولت موقت و مرحوم آقای بازرگان از همان اول سفت برخورد کردند و مخالف بودند. شاید برخورد اول ایشان هم طبیعی باشد، ولی بعد از اینکه حضرت امام این حرکت را تأیید کردند، چرا ایشان به مخالفت خود ادامه داد و همکاری سازندهای نکرد؟ وزیر خارجهاش، آقای قطبزاده خیلی اذیت کرد. یادم هست که والدهایم دبیرکل سازمان ملل به ایران آمده بود و ما میخواستیم سندهایی را که گواه دخالت واضح آمریکا در ایران است را به او بدهیم و آقای قطبزاده مانع میشد. میخواستیم به وزارت امور خارجه برویم و اسناد را به او بدهیم و مانع شدند. آخرین چیزی که به ذهنمان رسید این بود که من اسناد را به پاویون (تشریفات) دولت ببرم و موقعی که والدهایم میخواهد از ماشین پیاده بشود به او بدهم. هر چه کردم، والدهایم نگرفت. آخر اسناد را روی ماشینش گذاشتم و گفتم ما اینها را منتشر میکنیم و خوب است که شما داشته باشید. نگرفت. در اینجا بین من و قطبزاده یک درگیری لفظی اتفاق افتاد که تبدیل به عکس وسط مجله تایم شد. من یک طرف بودم و قطبزاده طرف دیگر و تحلیل میکردند که دولت مخالف است و دانشجویان این کارها را میکنند و الی آخر. آقای قطبزاده و آقای بنیصدر با این موضوع برخورد شایستهای نداشتند و دائماً کارشکنی میکردند.
نماینده هم که نمیفرستادند. بدترین کاری که بنیصدر عاملش بود، دیدار به اصطلاح نمایندگان صلیب سرخ با گروگانها بود که برای من به همان اندازه که تلخ هست، به همان اندازه هم دارای خاطرات شیرین است. تلخ است به خاطر اتفاقی که بعد از آن افتاد. ما میدانستیم که آمریکاییها درصدد آزادی این گروگانها هستند، آبرویشان در دنیا رفته و به هر شکلی ممکن است عملیات بکنند. یک عده را پراکنده در تهران نگهداری میکردیم و یک عده را هم به شهرستانها فرستاده بودیم. ما نمیدانستیم چرا، ولی صلیب سرخ فشار بسیار زیادی آورد و به تبع آنها بنیصدر، شاید هم داغتر از آنها فشار آورد که این حق گروگانهاست که صلیب سرخ آنها را ببیند و آخر هم امام زیر فشارهای بنیصدر و وزارت امور خارجه قبول کردند که از صلیب سرخ بیایند و آنها را ببینند. اینها آمدند و قرار شد ما همه گروگانها را جمع کنیم. نمایندههای صلیب سرخ از خارج آمدند که به نظرم من بدون شک جاسوس CIA بودند. یکی یکی گروگانها را دیدند و معاینه کردند. همه را دیدند که چه کسی در کجاست و شب بعد از آن، حادثه طبس اتفاق افتاد. کاملاً مشخص بود که اینها میخواستند بدانند که هر گروگانی کجاست. ماهواره داشتند و مستمراً تهران و لانه جاسوسی را کنترل میکردند. سند هست که CIA دستور داده است که همه ماهوارههایی که از این منطقه عبور میکنند، مستمراً روی لانه جاسوسی و آنچه که در آن اتفاق میافتد زوم کنند و گزارش بدهند. قضیه برای آمریکا حیثیتی شده بود. بعد از اینکه مشخص شد از چه کسی در کدام اتاق لانه جاسوسی نگهداری میشود، شب بعدش حادثه طبس اتفاق افتاد و مشخص شد که این فشار از طرف به اصطلاح صلیب سرخ و بنیصدر برای چه بود. همین مسئله شک مرا بیشتر میکند که بنیصدر به نیروی هوایی دستور میدهد هلیکوپترهایی را که در صحرای طبس به جا مانده بودند، بزند و نیروی هوایی هم به دستور ایشان میرود و میزند. البته شهید محمد منتظر قائم که خدا روحش را شاد کند، یک مقدار از اسناد را که بعداً برای ما روشن کرد که این حمله چگونه طراحی شده بود و قرار بوده چه کاری را انجام بدهند، از آنجا سالم بیرون آورد. این هواپیماهایی که رفتند، خود محمد منتظر قائم را هم شهید کردند. در آن شب حمله تمام رادارهای کشور و تهران از کار افتادند و این نشاندهنده نفوذ آمریکاییها در ساختار دولت بود.
درباره بحث سیستم رادارها هم یک کمی بیشتر توضیح بدهید.
من نمیدانم چگونه، ولی آمریکا از تمام تواناییهای خود و همپیمانانش برای این حمله استفاده کرده بود. این هلیکوپترها بعد از اینکه در طبس سوختگیری میکردند، قرار بود به تپهای در تهران بیایند که عکس ماهوارهای آن هست. وقتی به این تپه نگاه میکنید، دور تا دور آن دیوار و مثل یک دژ است. روی این تپه مینشستند. چند نفر قرار بوده از آن تپه پایین بیایند و به انباری بروند که چند ماشین و موتور تریل از قبل در آنجا نگهداری شده بوده. شب در آنجا میخوابیدند و هنگام شب، این اتوبانی که الان به آن اتوبان بسیج میگوییم میآمدند و به اتوبان مدرس میرفتند و از زیر پل میرداماد دور میزدند و به امجدیه (شهید شیرودی) میآمدند و آنجا را برای فرود هلیکوپترهایی که روی آن تپه نشسته بودند، آماده میکردند. امجدیه یک زمین فوتبال بزرگ داشت که برای فرود هلیکوپتر مناسب بود و ما وسط زمین تیر و بلوک گذاشته بودیم که هلیکوپتر بتواند فرود بیاید. آنها که حالا دیگر میدانستند گروگانها دقیقاً کجا هستند، با اسلحههای ویژه و نفرات آموزشدیده حمله میکردند و گازهای بیهوشکننده ـ تعدادی از اسلحههایشان بعداً به دست ما افتاد ـ میآمدند و گروگانها را به امجدیه منتقل میکردند. در گزارش آنها آمده که در تاریکی هوا مشعلهای پالایشگاه تهران را میبینید. این پالایشگاه در جنوب تهران است. اصلاً دغدغه نداشته باشید، چون هیچ راداری در سراسر کشور کار نمیکند و جنگندههای ما هم بالای سرتان هستند و پوشش هوایی کامل دارید. مسیر را ادامه بدهید و روی ناو در خلیج فارس یا دریای عمان بنشینید و از آنجا دیگر مأموریت شما تمام میشود. این شاید بزرگترین عملیات جاسوسی آمریکا باشد که برای آزادی گروگانها تنظیم شده بود. وسایل آماده کرده بودند و همه عناصر خود را به داخل ایران وارد کرده بودند. با اطلاعات ماهوارهای میدانستند که صحرای طبس چه جور جایی است و منطقه مناسب را انتخاب کرده بودند و عدهای برایشان چراغ گذاشته بودند که آنها منطقه را درست ببینند و در آنجا بنشینند و هواپیمای سی ـ ۱۳۰ بنشیند. خدا خیلی با ما بود و اوست که تعیین میکند.
گروگانهای مهم را میگفتید.
یکی از آنها از همه مهمتر بود آقای آهرن رئیس CIA بود که هجده سال در ویتنام جنایت کرده بود. استاد فلسفه بود و تا آخر هم نبرید. برنامه بسیار منظم و منسجمی بود. البته بسیاری از اطلاعات را به من داد، ولی به خاطر این بود که دیگر فکر نمیکرد آزاد بشود، همین اطلاعاتی که عرض کردم، بیشترش را او به من داد. من نمیدانستم براساس اسناد چه کسی و چگونه و کجاست. بسیاری از اسنادی که CIA برای منابع خودش تولید میکند اسم رمز دارند. کسانی که در ایران بودند، اسم رمزشان با sd شروع میشد. ما میدانستیم که یکی از شخصیتهای مهم و نزدیک به امام و متخصص اقتصاد است، ولی دقیق نمیدانستیم کیست. اطلاعات هم جمع کرده و به این رسیده بودیم که این آقای بنیصدر است، ولی نیاز به شاهد دیگری داشتیم که مطمئن بشویم که این را آقای آهرن (Thomas L. Ahern, Jr) گفت. نمیدانم این مصاحبه که پخش بشود به ضرر او خواهد بود یا نه و اصلاً بعد از سی و چند سال زنده هست یا نه، چون آن موقع بیش از شصت سال داشت. بسیار آدم مسلطی بود و تا آخر هم نبرید.
یکی از افراد دیگری که به یادم مانده، آقای لیمبرت (John w Limbert) بود که خانمش ایرانی بود و زبان فارسی را بدون لکنت و لهجه و مثل بلبل صحبت میکرد. عضو کادر سیاسی سفارت بود. بعد هم مسئول میز ایران در وزارت امور خارجه آمریکا شد. بازنشسته شده بود، اما به خاطر حساسیت موضوع در زمان آقای اوباما و خانم کلینتون، رئیس میز ایران شد. نظراتی داشت که به نظر من معقولتر از نظرات کسانی مثل آقای دنیس راس است که در آمریکا نوشت رابطه آمریکا با ایران را رقم میزنند و کار به دست صهیونیستها افتاده است.
خاطره تلخ لانه جاسوسی را گفتم، ولی خاطره شیرینش را هم برایتان بگویم. حضرت آیتالله خامنهای که خدا طول عمرشان بدهد، نماینده حضرت امام در شورای عالی دفاع بودند. ایشان مکلف شده بودند آقای خویینیها یا کسان دیگر که بروند و حالا قرار است نمایندگان صلیب سرخ بیایند، وضع لانه جاسوسی را بررسی و با گروگانها ارتباط برقرار کنند که اگر مشکلی دارند، چندان در ذهن صلیبسرخیها انعکاس نداشته باشد. اگر چه ما نمیدانستیم که اینها جاسوس cia هستند و اصلاً قضیه ربطی به صلیب سرخ و این حرفها ندارد. غیر از اوقاتی که حضرت آقا سخنرانی میکردند و من از دور ایشان را دیده بودم، اینجا اولین جایی بود که من ایشان را از نزدیک دیدم. در مورد هر گروگانی از ما میپرسیدند که چه کاره است و چه جور شخصیتی دارد و بعد با هر گروگانی با نهایت کیاست و درایت و براساس شخصیت خود او صحبت میکردند. یکی از گروگانها به اسم وترینگو یا مترینکو (Michael Metrinko) که بسیار چموش بود، فارسی را خوب میفهمید و چندین بار سرش را به دیوار زده بود که خودکشی کند، وقتی حضرت آقا رفتند و با او صحبت کردند و آمدند، بعداً او با ما دعوا کرد که چرا به من نگفتید که چه شخصیتی میخواهد بیاید مرا ببیند که اتاقم را تمیز کنم، کثیف نباشد. خدا گواه است که اغراق نمیکنم. میگفت ممکن بود که باز یک حرف پرت و پلایی بزنم. باید به من میگفتید. مترینکو چون سیاست میفهمید و جایگاه افراد را میشناخت، برایش خیلی مهم بود که ایشان به دیدنش آمده بودند. لیمبرت هم بسیار برخورد دوستانهای با حضرت آقا داشت. ایشان همه جا را دیدند که مرتب باشد و از همه گروگانها تفقد کردند و بعد صلیب سرخیها آمدند.
هر چه از ماجرای لانه جاسوسی میگذشت، موضوع هم در سیاست داخلی و هم در سیاست خارجی مهمتر میشد و با افزایش اهمیت آن، نفوذ عناصر خائن داخلی و خارجی در این ماجرا برایشان حیاتیتر میشد. خیلی تلاش کردند که در فعالیتهای داخل لانه جاسوسی نفوذ کنند. چریکهای فدایی خلق، مجاهدین خلق که بعداً مشخص شد واقعاً منافق هستند. یادم هست که نهضتهای آزادیبخش را دعوت کردیم و یکی از اشتباهاتی که اتفاق افتاد این بود که مسعود رجوی را دعوت کردند تا در آن جلسات شرکت کند. خلاصه همه جور آدمی در لانه بود، ولی مهم این بود که سکان به دست حضرت امام بود و ماجرا را امام اداره میکرد. اینکه امام فرمودند این انقلابی بود بزرگتر از انقلاب اول و با تمام عظمتی که انقلاب اول داشت، نام این را انقلاب دوم گذاشتند، شاید به خاطر اثری بود که در شکستن هیمنه آمریکا داشت. انقلاب اول انقلاب علیه استبداد بود و اگرچه سیاست دنیا را به ویژه در منطقه ما عوض کرد، تا حدودی برای ایران و مشخصاً علیه استبداد داخلی بود. قضیه لانه جاسوسی هیمنه آمریکا را در سطح دنیا شکست و نشان داد که آمریکا یک ببر کاغذی است، علیالخصوص اصطلاح «شیطان بزرگ» که امام به آمریکا دادند و تا امروز هم روی او مانده است.
آیا تمام اسناد منتشر شدند؟
نه، اختلاف نظر بین برادرانی که روی اسناد زحمت میکشیدند با تیم آقای خویینیها وجود داشت و میگفتند باید با اسناد، صادقانهتر برخورد بشود و باید منتشر شوند. همانها تا امروز هم شاکی هستند. ولی بعداً باقیمانده اسناد به وزارت اطلاعات تحویل داده شدند.
اکثر کسانی که با آمریکا ارتباط داشتند، بعد از فرار شاه علیالخصوص در فاصله تشریف آوردن حضرت امام تا پیروزی انقلاب فرار کردند، ولی وقتی لانه اشغال شد، کسانی که احتمال میدادند افشا شوند، فرار کردند، ولی باز هم عدهای ماندند که اطلاعات آنها دراختیار اطلاعات سپاه قرار گرفت. یکی از کسانی که در آن مقطع خدمات زیادی کرد، شهید سیدکاظم کاظمی است. ایشان از طرف اطلاعات سپاه با برادران لانه در تماس بود که اطلاعات دراختیارشان قرار میگرفت که به نحو شایستهای با عناصر وابسته برخورد بشود.
مواردی که شما میگویید برای یک فرد داخلی که صحنه را دیده و به تاریخ هم نزدیک است، خیلی ملموس است، یعنی این حرفها را میطلبد و میپسندد، اما برای نسل جدید یا برای خارجیها یا برای آمریکاییها که سفارتشان را گرفتیم، آیا این میتواند توجیه خوبی باشد؟ دوم اینکه قبل از این مورد آیا در جای دیگری از دنیا هم این اتفاق افتاده بود که سفارت کشوری را اشغال کرده باشند؟
من دلم میخواهد که ملت آمریکا، حرف ملت ایران را بفهمد، ولی متأسفانه ملت آمریکا در این تاراجی که آمریکا دارد دنیا را میکند، شریک هستند. آمریکاییها با قدرت دلارشان همه دنیا را چپاول میکنند. آمریکاییها در سال ۱۹۴۸ در کنفرانس برتون وودز (Bretton-Woods Conference) قول دادند که در مقابل هر یک اونس طلا ۳۶ دلار میدهند، ولی زیر قولشان زدند و آقای نیکسون در سال ۱۹۷۱ اعلام کرد تصمیمی را که همه دنیا مشترکاً گرفته بودند، یکجانبه لغو میکند. تا امروز دلار و طلا به هم ارتباط داشتند (در اوت ۱۹۷۱) و از امروز دیگر به هم ارتباط ندارند. امروز یک اونس طلا بیش از ۱۵۰۰ دلار است. یعنی همه کسانی که دلار داشتند، پنجاه برابر ضرر کردند. آمریکا با دلارش دارد سرتاسر جهان را میمکد و آمریکاییها از این استفاده میکنند و لذا همه آنها ندانسته حرامخوارند و همه آمریکاییها دارند خون مردم همه کشورها را به میزانی که به دلار وابسته هستند، میمکند. من نمیخواهم ملت آمریکا را در این قضیه مقصر بدانم. شاید ناآگاه باشند، ولی اثر وضعی دزدیای که از دنیا میکنند، در این ملت مشخص است. یعنی هریک از آمریکاییها هزاران دلار بیش از آنچه که تولید میکنند، مصرف میکنند. مرکب و کاغذ چاپ میکنند و به دست دنیا میدهند و کالا وارد میکنند و این مرکب و کاغذ هم هر روز بیارزشتر میشود. علیالخصوص که این نهضت ما ۹۹ درصد هستیم در مقابل یک درصد، به راه افتاده و ملت آمریکا و ملل کشورهای غربی فهمیدهاند که در داخل خود سیستم آمریکا و سیستم غرب، چگونه سرمایهداری خون آنها را به نفع بانکدارها و سرمایهدارهای بزرگ میمکد، ولی آمریکا همین کار را هم در کل جهان برای آمریکاییها میکند. نمیدانم ما را میفهمند یا نمیفهمند. خدا کند که بفهمند، ولی اگر هم نفهمیدند، هیچ مشکلی برای ما نیست، بلکه مشکل آنهاست که در این ظلم شریک هستند. واضح است که از سال ۱۳۳۲ دولت ایران با خون و پول و جانش برای آمریکا نوکری و ژاندامری کرده تا به خواست و اهداف آمریکایی، نفت از خلیج فارس برای آنها صادر شود و با دراختیار داشتن شاه و با شل و سفت کردن پیچ نفت، آمریکا توانسته چینی، هندی، ژاپنی و... دنیا را کنترل کند و شاه این کار را با پول و خون و جان ملت ایران انجام داده است. شاید این مسائل پیچیده باشند و ملت آمریکا نفهمند، ولی در هر حال آنها در این جنایت شریک هستند. اینها بودند که نیروی نظامی آمریکا را برای جنگ ویتنام تأمین کردند. البته این واقعیت را هم نباید از یاد برد که یک عده از متفکرین و آدمهای فهمیده خود آمریکا با جنگ ویتنام مخالفت و کار حکومت آمریکا را در آنجا محکوم کردند، اما عدهای هم رفتند و در ویتنام جنگیدند. تعداد افرادی که رفتند و جنگیدند و تعداد افرادی که از این جنایت پشتیبانی کردند، بیشتر از کسانی است که با آن مخالفت کردند. آمریکا چون در مقابل ویتنامیهای پابرهنه، شکست نظامی خورد، قدرت کسانی که با جنگ مخالفت میکردند توانست غلبه کند. اگر آمریکاییها در این جنگ هم مثل جنگهای دیگر پیروز شده بودند، شخصیتهای ضدجنگ جایگاهی پیدا نمیکردند. وقتی که شکست خوردند و از ویتنام بیرون آمدند، خود ساختار آمریکا میخواست بگوید که برای عدهای در داخل آمریکا این کار مطلوب است، به خاطر اینکه اینها از ابتدا مخالف بودند.
اهداف استکباری خیلی پیچیده هستند. اینها یک کاری میکنند که همیشه برنده باشند، ولی واقعیت امر این است که اینها این کار را کردهاند. تاریخ ثبت کرده و خودشان هم گفتهاند. همهشان قبول دارند که دولت مصدق یک حکومت ملی بوده. همهشان قبول دارند که با تلاشهای دولت ملی، نفت ملی شده و قبل از آن قراردادهای نفتی امتیازی بود و قراردادهای شرکت در تولید بعد از نهضت ملی نفت ایجاد شد. همه نفت دنیا را از اکتشاف تا پمپ بنزین، هفت کمپانی بزرگ تاراج میکردند و میبردند و برای سیستم سرمایهداری که اساس آن بازار آزاد است، برای مهمترین کالای آن که نفت هست، بازار آزادی وجود نداشت. همه این کمپانیها نفت را تاراج میکردند و کمتر از پنج درصد را به کشورهای صاحب نفت میدادند. توافق هم کرده بودند که سر قسمت نفت با هم رقابت نکنند. از بعد از نهضت ملی شدن نفت در ایران، یک خریدار و یک فروشنده برای معامله نفت ایجاد شد و چون ساختار عظیم صنعت غرب به نفت متکی بود، ناچار شد که به این فرمول جدید تن بدهد، گرچه هنوز هم که هنوز است قیمت نفت به نرخ واقعی خود نرسیده است و اینها تا امروز با این کالای مهم جهان بازی کردهاند.
در مورد دخالتها و خیانتهای آمریکا در ایران سندی هم وجود دارد که مسئله کمی ملموستر بشود؟
تمام قراردادهای تسلیحاتی ایران تحمیل آمریکاییهاست. آقای طوفانیان که رابطه نزدیکی با اسراییلیها داشت، تمام این قراردادهایی را که هنوز هم با آنها درگیر هستیم و داریم در لاهه حل و فصلشان میکنیم، همگی دلیلی بر خیانت و جنایت آمریکاییهاست. چهل هزار مستشار آمریکایی در ایران، همه اینها را به شاه و زیردستهای او دیکته میکردند. جالب اینجاست که اینها غیر از اینکه خودشان مطالبی را دیکته میکردند، عدهای جاسوس هم در دل رژیم داشتند تا به شکل دقیقتری منویات قلبی آنها را برایشان بیاورند و بازگو کنند. خود آمریکاییها کنترل صدور نفت را در دست داشتند، ولی براساس اسناد لانه جاسوسی، در وزارت اقتصاد جاسوسی داشتند که دقیقاً گزارش تمام درآمدهای حاصل از صادرات نفت را به آمریکاییها میداده است. دانشجویی در آمریکا بوده که CIA او را به عنوان منبع دراختیار میگیرد و به ایران میفرستد و با ساختاری که داشته، او را رشد میدهد و درست به همان جایی که میخواسته میرساند تا مطمئن شوند که آیا آماری که شاه به آنها میدهد با آمار واقعی تطبیق دارد یا نه، دخالت آمریکاییها در کودتای سال ۳۲ را که خودشان اعتراف کردهاند و از آن به بعد هم اسناد دخالت آمریکاییها در لانه جاسوسی بود و چاپ هم شد.
از آقای آهرن میگفتید.
هم در گزارشها و هم در گفتار آقای آهرن کاملاً مشخص هست که از اینکه اجازه نداده بودند او بنیصدر را اداره کند ناراحت است. به خاطر اهمیت مخفی ماندن این ارتباط، همان آقایی که در پاریس با بنیصدر در ارتباط بود، هر دفعه به ایران میآمد و آقای آهرن مجبور بود برایش ماشین کرایه کند و هتل بگیرد و ناراحت بود که کارهای لجستیک او به گردن این افتاده است و نه محتوای اداره این منبع. در اسناد هم مشخص بود. در یکی از اسناد آمده که مثلاً این آقا چاق شده. معلوم است که ورزش نمیکند. یک ساعت طلا به او هدیه دادهاند. دائماً به این ساعت طلا نگاه میکند. معلوم میشود از طلا خوشش میآید.
سیاست نابودی اسناد اینها اینگونه بود که اول سندهای CIA را نابود میکردند. در گاوصندوق بزرگ را که بستند، ماشینی بود که همه چیز را پودر میکرد. اول میکروفیلمها و بعد باقی اسناد را پودر کردند. خوشبختانه کسی که میخواست این کار را بکند تازه کار بود، چون CIA نمیخواست آدمهای شناختهشدهاش را به ایران بفرستد، یک آدم قوی تازه کار را به ایران فرستاده بودند و او با این دستگاه کار نکرده بود و بیش از توان دستگاه در آن سند ریخت و این دستگاه گیر کرد. پشتیبان این دستگاه، دستگاهی بود که اسناد را رشته رشته میکرد. ما اسناد پودرشده را نتوانستیم کاری بکنیم، ولی اسناد رشته رشته را توانستیم تا حدود زیادی بازسازی کنیم. اسناد هم به ترتیب اهمیت نابود میشدند و مهمترینشان همانهایی بودند که پودر شده بودند، ولی در این رشتهها سندی هست که میگوید من به بنیصدر پول دادم و از او چیزی نخواستم. من فکر میکنم او فهمید که معنی این کار چیست.
غیر از این سند، آیا سندی بود که موضوعش برای شما خیلی جالب بوده باشد؟
یکی از سندهایی که نظر مرا خیلی جلب کرد، سندی بود که آن را نمیفهمیدم. سند آقای بنیصدر علامت «به کلی سری» خورده بود، ما فهمیدیم که باید خیلی برایشان مهم بوده باشد. بعد سری، خیلی محرمانه و محرمانه بود. آمریکاییها دو پایگاه در شمال ایران داشتند که آزمایشات موشکی و اتمی شوروی سابق را از آنجا شنود و پیگیری میکردند. این اطلاعات به لانه جاسوسی میآمد و از آنجا مستقیم روی ماهواره و به آمریکا میرفت. آنها در آن زمان اتصال ماهوارهای بیست و چهارساعته با آمریکا داشتند. قضیه مال چهل پنجاه سال پیش است.
این سند میگفت علفهای اینجا بلند شده. برو پولی به او بده که چمنها را بزند. بعد از انقلاب اینها را گرفته و آمریکاییها را بیرون کرده بودیم و چند تا سرایدار در آنجا بودند. توی علفها آب هست. برو بگو آب را خالی کند که اگر آب استخر یخ بزند، میشکند. از این میشد فهمید که آمریکاییها امید داشتند که به ایران برگردند و این پایگاه را داشته باشند. ولی چرا این سند به کلی سری بود؟ اواخر که رفیق شده بودیم، بعضی از گروگانها میگفتند که منظور چیست و به من گفتند این سند به دلیل منبعی که این سند را تولید کرده به کلی سری است، چون آن منبع به کلی سری است. مثلاً اگر اینها یک جاسوس خیلی پوشیدهای در بین مقامات بزرگ ما داشتند، هر سندی را که آن جاسوس تولید میکرد به کلی سری بود و این به دلیل اهمیت جایی بود که او بوده است. گفت این عکسها توسط ماهوارهای برداشته شده که از روی ایران و شوروی عبور میکند و چون وجود آن ماهواره به کلی سری است، این سند هم به کلی سری است.
نحوه انتشار اسناد و اینکه سندی باید منتشر بشود و سندی نباید منتشر بشود در دست چه شخصیتهایی بود؟
ماها اکثراً سندها را تنظیم و ترجمه میکردیم و اهمیت آنها را تشخیص میدادیم و به توجه میآوردیم، ولی اینها تحت نظر گروهی که آقای موسوی خویینیها تشکیل داده بودند و بیشتر همان چند نفری بودند که مدیریت میکردند.
اسامی آنها را میگویید؟
آقای محسن میردامادی، آقای ابراهیم اصغرزاده، آقای رضا سیفاللهی، آقای حبیب بیطرف و... بعضیها چهرههای شناخته شده هستند. بعضیها هم ممکن است حالا دیگر خوششان نیاید که به عنوان افراد لانه جاسوسی معرفی شوند. اجازه بدهید که اسامی آنها را نگویم. درنهایت هم یک کمیته اسناد بود که این چند نفر و نهایتاً خود آقای موسوی خویینیها تصمیم میگرفتند که چه اسنادی منتشر بشوند.
اختیار این تصمیم نهایی را چه کسی به ایشان داده بود؟ امام یا خود دانشجویان؟
چون ایشان از اول ارتباط دانشجویان با حضرت امام را برقرار کرده بود، طبیعی بود که امور به دست ایشان بود.
سندی هست که من علت عدم انتشارش در آن موقع را نمیفهمم و آن سندی است مربوط به شهید بهشتی که ایشان در آن از امام و انقلاب حمایت میکند.
اعتقاد شخصی من این است که در انتشار اسناد بیشترین ظلم به این شهید مظلوم شده است. شهید بهشتی یکی از بزرگترین کارهای این انقلاب را به دستور امام انجام داده است که هنوز ارزش آن شناخته شده نیست. وقتی آمریکاییها میفهمند که در رابطه با انقلاب ایران اشتباه کردهاند و تجهیزات بسیار پیچیدهای هم در ایران دارند و ایران نقطه استراتژیک بسیار مهمی است، بلاشک یکی از مهمترین نقاط جهان است. هم به خاطر همجواری با شوروی که بزرگترین رقیب آنهاست و مهمتر از آن تسلط بر تنگه هرمز است.
قدرت آمریکاییها از توانایی آنها در اداره جریان نفت در دنیا به دست میآمد و همانطور که اشاره کردم با سفت و شل کردن پیچ جریان نفت که از خلیج فارس و تنگه هرمز عبور میکند، قدرتهای اروپایی و چین و ژاپن و هند را کنترل میکند. بحث مفصل است. اینها دیدند که اشتباه کردهاند. سیاستشان و ساختار اطلاعاتیشان اشتباه کرده. سفارت آمریکا در تهران طبق اسناد در مورد انقلاب ایران دید بهتری نسبت به وزارت خارجه و ساختار تصمیمگیری خود واشنگتن دارد. ولی به هر حال بهترین شخصیتی را که میشناختند، یعنی ژنرال هایزر را به ایران میفرستند که به آمریکا بگوید با این همه تجهیزاتی که در ایران داریم و با این همه اهمیتی که ایران دارد، باید چه کار کرد. از مهمترین کارهای سیاسی دیپلماسیای که شاید در کل تاریخ ایران اتفاق افتاده باشد، مذاکرات شهید بهشتی با هایزر است. شهید بهشتی با آن قدرت بیان و استدلال بالا به هایزر تفهیم میکند که پشتیبانی پیش از این شما از ضدانقلاب و شاه و تن ندادن به خواست ملت ایران به ضرر شما تمام میشود و باعث کشتار بیشتری میشود و سرنوشت انقلاب ایران را عوض نخواهد کرد و به این دلیل است که آمریکاییها نصیحتهای ژنرال رابرت هایزر (Robert Ernest Huyser) را گوش میکنند و اگر چه کار دیگری هم نمیتوانند بکنند، ولی از لجاجت بیشتر و استمرار کشتار در ایران دست برمیدارند. این کار بسیار بزرگی است که شهید بهشتی به دستور امام انجام میدهد. امام خیلی خوب میدانستند که قدرت بیان، استدلال، منطق و برخورد شهید بهشتی در چه حد است و مطمئن هم بودند که شهید بهشتی از این قضیه سربلند بیرون خواهد آمد. به نظر من یکی از عاقلانهترین کارهایی که آمریکاییها کردند که به رغم اشتباهاتی که تا آن موقع کرده بودند، یک نفر را فرستادند تا بفهمند که بالاخره باید چه کار کنند.
تکلیفشان روشن شد؟
بله، گرچه بعد از آن باز اشتباه کردند. امروز هم دارند در رابطه با انقلاب ایران و انقلاب مصر و... اشتباه میکنند، ولی یکی از تصمیمات بجایی که گرفتند این بود.
عدم انتشار این سند به چه دلیل بود؟
نمیدانم. من در آنجا به عنوان یک مترجم کار میکردم و کارم هم روی اسناد CIA بود و این سند جزو سندهای CIA نبود. اگر اشتباه نکنم این جزو سندهای وزارت دفاع است. اسناد جدا بودند. CIA، پنتاگون، وزارت امور خارجه و... قسمتهای جداگانهای داشتند. من تصور میکردم که مهمترین اسناد در قسمت CIA هست.
از بچهها شنیدید که درباره شهید بهشتی سندی وجود دارد؟
متأسفانه در اثر القائات چپ، حالت ضدیتی با ایشان وجود داشت. یکی از دلایل مظلومیتش هم همین است.
بین همه وجود داشت؟
نه، بین خیلیها وجود داشت.
بیشتر بین اعضای هسته مرکزی بود؟
نمیخواهم به این شکل ارزیابی کنم و ارزیابی آن هم به درد کسی نمیخورد، ولی متأسفانه این فضا وجود داشت. بنیصدر در القای این مسئله خیلی نقش داشت، همینطور گروههای چپ، چون استکبار فهمیده بود که قدرت اصلی در کجاست. استکبار بسیار دقیق کار میکند، به همین دلیل هم شهید مطهری را که پس از امام مهمترین نظریهپرداز انقلاب است، قبل از همه ترور میکند و بعد هم بزرگان دیگری چون شهید بهشتی را از سر راه برمیدارد. به نظر من هیچ کسی به اندازه شهید بهشتی از توان مدیریتی خارقالعاده برخوردار نبود. او مدیر انقلاب و بهترین سازماندهنده صحنه انقلاب بود. یا وقتی بهترین توان اجرایی انقلاب یعنی شهید رجایی را ترور میکنند، این کارها با حساب و کتاب است و همینطوری انجام نمیشوند.
ممکن است یک گروه کوچک هم براساس تحلیلهای خودش به این نوع مواضع برسد، اما انتخاب دقیق آدمها و از میان برداشتن آنها به تشکیلاتی بسیار مفصلتر و دقیقتر از گروههای کوچک نیاز دارد. یک گروه کوچک مثل القاعده که علیه اسراییل اقدام نمیکند، اما با ادعای اینکه من مسلمان هستم، علیه عراق و سوریه عمل میکند، بدون هدایت آمریکا و غرب قابل تصور است؟ متأسفانه این جریانها علیه شهید بهشتی با چنین پشتوانههایی اداره شدند.
شما جزو افرادی بودید که وقتی نوبت به دیدار با خبرنگارها میرسید، به صحنه میآمدید و با آنها صحبت میکردید. مقداری درباره آن صحنهها صحبت کنید. سؤالاتی که خبرنگارها از شما میپرسیدند بیشتر حول چه محورهایی بود؟
یکی از دلایلی که به خواست خدا من انتخاب شده بودم، شاید این بود که خود بچههای لانه متوجه شده بودند که بهتر است من بروم و صحبت کنم، چون من حدود هشت سال در آمریکا و عضو انجمنهای اسلامی دانشجویان اروپا و کانادا و آمریکا و دبیرکل انتشارات انجمن بودم و به خاطر توانایی صحبت به زبان انگلیسی در مصاحبهها
و Talk show ها و تظاهرات فعال بودم و به همین دلیل روحیه خبرنگاران غربی را خوب میشناختم. بعد از اینکه به ایران برگشتم، کارم این بود که پاسخ مقالاتی را که در نشریات انگلیسیزبان علیه انقلاب ایران نوشته میشود، بدهم و این کار را در وزارت ارشاد شروع کرده بودم تا اینکه وارد لانه جاسوسی شدم. طبیعی بود که هم به دلیل زبان و هم به دلیل سابقهام این کار به عهده من گذاشته شد، البته نباید از انصاف بگذرم که خانم ابتکار قطعاً در این زمینه از من تواناتر بود، چون ایشان هم از کودکی در آمریکا بودند و لذا تسلط ایشان به زبان انگلیسی از من بیشتر بود و هم یک خانم محجبه بودند که خلاف تصوری بود که غربیها القا میکردند که زنان در انقلاب ایران نقشی ندارند. چادر مشکی خانمهای ما و تظاهرات منسجم و هماهنگ و حضور پررنگشان در صحنهها، مهر باطلی بر این تصورات غربیها زد، ولی در بخشهایی هم من شرکت میکردم.
حضرت امام دستور فرمودند که خانمها و سیاهان را آزاد کنید. چیزی که امام در آن موقع تشخیص دادند، سی سال بعد حزب دموکرات تشخیص داد که اگر میخواهد موفق بشود، باید یک سیاه یا یک خانم را کاندیدا کند. اگرچه ما متأسفانه نتوانستیم بلافاصله تشخیص بدهیم که یکی از خانمهایی که آزاد شد، خانم کارول والش بود که تایپیست و منشی CIA و شخص بسیار مهمی بود و اطلاعات خیلی خوبی داشت و گزارشهای CIA را تایپ میکرد. این خانم بعداً در دخالتهای آمریکا در عراق، در یکی از هلیکوپترهایی بود که در کردستان عراق سقوط کرد و کشته شد. این حرکت به لحاظ سیاسی حرکت بسیار مؤثری بود.
اقدام دیگری که به نظر منم خیلی مؤثر بود این بود که جنازههای سوخته سربازان آمریکایی را که در طبس کشته شده بودند به تهران منتقل کردند تا به آمریکاییها تحویل بدهیم. البته بعضیها معتقدند که این اقدام تأثیر منفی داشت و برخورد بعضیها با این جنازهها برخورد شایستهای نبود، اما این حرکت در شکستن هیبت آمریکا تأثیر زیادی داشت.
*ویژه نامه روایت امروز روزنامه قدس
نظر شما