قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: بعد از آن روزی داشته هایم را ریختم روی دایره... در خلوت... و دیدم چقدر از معرفت دورم... باور نمی کردم این اندازه تلخ و جاهل باشم و در خواب و بیهوشی به سر ببرم!
دیدم خیلی چیزها را این سال ها، خوب ندیده ام... مثلاً ندیدم وقتی از پارکینگ آپارتمان بیرون می آیم، کوچه و خیابان چقدر تمیز است. به احترام سوپری و نانوایی و همسایه، دقیق نشدم. به تبسّم همکارانم. به باغ و رودخانه ای تنگِ هم که هرروز از کنارشان رد می شوم.
و به سقفی که در سایه اش دارم زندگی می کنم. در کمال خجالت دیدم همه چیز برایم عادی ست. و بدتر آنکه معمولی.
نویسنده محترم درست گفتند. غفلت و بی فکری، خصلت آدمیزاد است.
پس بیشتر به خودم جرات می دهم تا به بقیه دارایی هایم هم سرک بکشم. از آرشیو کتاب ها و فیلم ها و دست نوشته ها گرفته تا بالکن و گلدان هایم در پاییز.
به کیف پولم. به دستپخت های درجه یک مادرجان. به درخت سیب خانه پدری. به بلندگوی مسجد محله مان. به لباسشویی زحمتکش و اسباب بازی فروشی هایی که بچه ها را دلشاد می کنند.
به اقوامی که با احوالپرسی مجازی شان، گاه روزمره مان را زیرورو می کنند و به کاموافروشی که چشمک می زند و به کوچولوهایی که زنگ مدرسه شان خورده است. حتی به رنگ پریدگی برگ های زیرپایم.
به اتفاقات نیفتاده فکر می کنم و به اتفاقات افتاده! و جلو آینه قدی خانه می ایستم و آدم های حاضر را مرور می کنم و خودم را.
می بینم لذت آور است فهم داشته ها... و چه جور می شود در چشم برهم زدنی، حجم نداشته ها را کوچک کرد... با تلنگر یک جمله...
دید درس خوانده ایم، دوستانی داریم، کشوری، مذهبی و سرپناهی... و به اندازه اتفاقات افتاده، در نیفتاده ها هم تامل کرد.
نظر شما