قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: افسردگی گاهی خیره شدن های توخالی در فضایی ناپیداست. جملات آزاردهنده ایست که در فکر و زبانمان غلت می خورند و گاهی لب فروبستن های ممتد است.
افسردگی گاهی دسته گل خوشبوِئیست که سرراهمان از گلفروش نخریده ایم. لبخندی که مبادله نکرده ایم. و دوست داشتن هایی که انگار یادمان رفت سروقت، مصرف شان کنیم.
سه:
نمی دانم چرا غذای رستوران و غذای خانگی هر دفعه مرا یادِ آدم های بامادر و بی مادر می اندازد. یادِ اندوهی که توضیح دادنی نیست. درست مثل وعده هایی که تلخی و شوری و تندی شان سرسام آور است.
اگرچه، مزه ی خوب طعام خانگی و گسِ غذای رستورانی را نمی شود زندگی نکرد...!
چهار:
آن قوطی شیشه ای پراز دکمه در فیلم «حوض نقاشی» مازیار میری در خاطرم می ماند. مثل تصاویر کودکی هایم.
من هم میان دکمه های رنگی کوچک و بزرگ قد کشیدم. میان دکمه هایی با سوراخ های چهارتایی و دوتایی. دکمه های معمولی و فاخر.
پنج:
ظهر است. ریزه های سفره مان را می برم برای پرنده ها می تکانم. باور دارم همیشه جانداری آنجا منتظر آمدن من است. منتظرِ جشنی که گاه و بیگاه روی بالکن خانه، به پا می کنم.
سفره به دست در حال برگشتن به اتاقم که پرواز چند پرنده کوچک سمتِ نرده های سفید، مسرور و سرخوشم می کند.
شش:
شیطان زیاد در گوشم نجوا می کند... دیروز ظهر می گفت: حالا که بی تاب و خسته و گرسنه ای - اول غذایت را بخور - عبادتت را ساعتی بعد انجام می دهی.
شیطان، فریبکار باتجربه ایست. می داند روزهای پاییز کوتاه است. اما نمی داند از دامش رها می شوم هربار با «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم».
نظر شما