۲۹ آذر ۱۳۹۶ - ۱۸:۲۶
کد خبر: ۵۸۰۰۲۱

ساری- شال گردن بنفشِ عریض و طویلی انداخته و آمده تا دوستانه، خیابان های پاییز را گز کنیم. عمه و برادرزاده طور.

زمان مطالعه: ۱ دقیقه

قدس آنلاین- گروه استانها- رقیه توسلی: بی چک و چانه راه می افتیم. از شیطنت و پُرحرفی گذشته اما خبری نیست. سکوتِ مهربانی بین مان حاکم است و عنبیه های روشنی که سال هاست عاشق شان هستم.

دقایقی پشت ویترین مغازها می ایستیم بی انتخاب و دوباره به راهمان ادامه می دهیم.

باد می وزد و سوز می آید و برگ های خشک، فرو می افتند. می دانم، چند قدم دیگر حتماً خَم خواهد شد و دو برگ زرد زیبا برای خودش و عمه اش از زمین جدا خواهد کرد. مثل همه پاییزها.

برگ به دست و بی گفتگو باز به پیش می رویم و جلوتر، پیشنهادِ آش و باقالی که ردّ می شود، می ایستیم و متحیّر نگاهش می کنم. تازه می فهمم بی موبایل آمده است. بی رفیق جدایی ناپذیرش.

دستپاچه می گوید: به نظرم امروز کتابفروشی در اولویت باشد، بهتر است.

نمی گویم دیروز آنجا بودم و پیاده رویمان را می رسانیم به شهرِ کتابِ نازنین. تنهایش می گذارم و از دور می پایمش.

می چسبد به قفسه روانشناسی و کتاب های خودآموز روان درمانی و شناخت همسران. می خواند. ورق می زند. متفکر می شود. و دوباره باز می گردد و پیدا می کند و می خواند و می خواند و می خواند.

وقتِ رفتن، من یک باکس خودکار خریده ام و تازه عروس، سه کتاب در باب زندگی متأهلانه.

راه می افتیم اما اینبار، آفرینش از لاکش در می آید و دستم را می گیرد و می گوید: عمه...! دنبال همین عمه بودم تا از دلش بی خبر نمانم. پس با جانی غلیظ، وارد معرکه می شوم.

که برگ خشک اش را می کشد روی صورتم و می گوید: پند واجب شده ام! تجزیه و تحلیلِ ذهنم، تعمیر می خواهد! بزرگتری کُن که پاییز، بی حال خوب نمی چسبد!

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha