قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: اما در نهایت آنکه پیروز می شود، اوست... او که نمی داند یک روز تمام، تقلا و دویدن و به مرز بیهوشی رسیدن چه معنی مخوفی دارد!
بازی دوباره از سر گرفته می شود... باید برای بارِ سیصدم، اَدای گریه کردن را دربیاوریم تا بیاید نازمان کند و بغلش کنیم... تا ریسه برود از ذوق!
تازه پادشاه کوچولوی ما، زیرک است... همین که می فهمد خواب می خواهد بر همبازی هایش غلبه کند انگشت نازکش را فرو می برد در چشم مان، تا بی رحمی اش را تکمیل کرده باشد...
پسر کوچولوی ناقلایی که نه مادر سرش می شود، نه خاله و خواهر... فقط ولع نخوابیدن دارد!
گلی، وسط بازی بیهوش می شود و من و خواهری خسته تر از خودم، اما هنوز میانه میدان ایم و لِه و لَورده تر از آنکه چراغ اتاق را روشن کنیم...
بازی می کنم با حواسی که جمع نیست... پَرت مادرهاست... اینکه چقدر خواهرجان را نمی دانستم وقتی می گفت از شیطنتِ «آبان»، گاهی بغض اش می گیرد... از کوفتگی تنی که یکی دو ساعت چشم نگذاشته باید بیدار شود برای صبحانه «گل ترمه»...
نمی فهمیدم چه بی اندازه اهل مدارا و فداکاری اند مادرها... مادران کودکان نوپا... زنان شب بیدار و روز بیدار...
که با سوزش کورکننده ای برمی گردم و شیرفهم می شوم به گیجی ساعت سه شب مان، کوری هم اضافه شده است...
آب سرد و فوت و تعلل، بی فایده است... اورژانسی می شویم برای چشم سرخ و پُرسوزش ام...
بعدِ ویزیت، قطره ها را می چکانم و برای خواهری دلواپس، یک عدد عکس می فرستم... سلفی با مادری که پسرهایش دوقلویند و دست یکی شان، آتل دارد...
که استیکر لبخند جواب می گیرم و عکس آبانی که چشم هایش هنوز برق می زند!
نظر شما