قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: «بستنی» و «جعبه شانسی» روی پیشخوان هم به نظرم، چشم انتظارند بدانند بالاخره کدامشان رفتنی و کدامشان ماندنی اند!
پسرک شش - هفت ساله درنهایت، بستنی را برنمی دارد. زور پولش به خرید دو کالای محبوبش که نمی رسد به گفته خودش، ترجیح می دهد شانس اش را امتحان کند. شانسی که اعتقاد دارد در این شانسی ست.
همچنان که مشغول جمع و جور کردن خریدهایم هستم، متعجبم که در ذهن کودکانه اش چه خبرها که نیست!
رفتنش را دنبال می کنم و دیدگاهش را درباره اقبال و بخت! سرنوشتی را که فکر می کند برایش رقم خورده، نه اینکه رقم زده باشد!
که نرفته می بینم همان کودک با روحیه ای خراب به مغازه بازمی گردد. و اینبار بستنی می خرد درحالیکه پشت سرهم غُر می زند: شانس کجا بود که به من بدبخت بدهند. مامانم راست میگه؛ الاغ ما دُم نداره.
از ضرب المثلِ سر و تَه زده ی پسرک - جمع حاضر در دکان - روده بُر می شوند و صاحب مغازه پسرک شاکی را صدا می زند.
با مهربانی برایش توضیح می دهد که به اون میگن شانسی نه شانس... انگار درست متوجه نشدی... خوب یا بد بودنش به بدشانسی و خوش شانسی شما مربوط نیست، پسرم.
همیشه یادت باشه آدم های عاقل، آدم های خوش شانسی اند. انرژی و شادی رو نباید از خودت بگیری. به خودت نگو بدشانس!
اِقرار: هزار بار خوانده ام که « در عالم هیچ چیز بر اساس تصادف و اتفاق رُخ نمی دهد و سلسله علت های خودش را دارد اما از آنجا که ما علت ها را نمی شناسیم، نامش را تصادف و شانس می گذاریم. و این دو یعنی - خوش شانسی و بدشانسی - ماحصل تفکر و اندیشه هر شخص است. و اگر کسی پیشامد خوب را به شانس و اتفاق بد را به بخت نسبت دهد حاکی از جهل او از علل و اسباب است.» اما نمی دانم چرا باز از دسته آدم های معتقدِ جاهلم.
درس نوشت: باید هرچه زودتر دست از سرِ اقبال و شانس و دولت و بخت بردارم و از افکارم بیشتر مراقبت کنم... مثل پسرک بستنی دوست، که هنوز نمی داند چه عملیات کماندویی برای نجات باورهایش - این ساعت - بوقوع پیوست!
نظر شما