به گزارش قدس آنلاین، گیرم که اصلاً اهل فلسفه، تعلیم و تربیت، ادبیات و این جور چیزها نباشید و حوصله مباحث علمی و تخصصی را نداشته باشید... اهل «کلاه قرمزی» دیدن که هستید... حوصله شنیدن خاطرات شیرین «آقوی همساده» را که دارید. یعنی وقتی یک شخصیت عروسکی تلویزیون، در هر برنامهاش، دستِ کم یکی دو بار میگوید: «آقو... ژان ژاک روسو معتقد است بشر باید از اوقات فراغتش به نحو احسن استفاده بکند... بشر باید نفس بکشد و...» برای من و شما اُفت دارد که چیزی از زندگی اندیشمند و به قول «آقوی همساده» حکیم فرانسوی - سوئیسی ندانیم و یا کتاب هایی چون «امیل» و «اعترافات» ش را نخوانده و ندیده باشیم!
■ آقای همساده
باورکنید قرار نیست سر به سر کسی بگذاریم یا به سبک آقای همساده، «ژان ژاک روسو» را دستمایه طنزپردازی و خندههای تمام نشدنی مان قرار دهیم. خیلی جدی معتقدیم میان نویسندهای که خیلیها او را «پدر افکار عمومی مدرن» میدانند و «آقای همساده» با آن لهجه شیرین شیرازی و خاطراتی که همیشه به له شدن و داغون شدناش میانجامد، تفاوتهای زیادی وجود دارد. اما منکر این هم نیستیم که لابد این شخصیت عروسکی و «ژان ژاک روسو» از حیث اهمیت دادن به نقش افکار عمومی و تأثیرات آن در جامعه با هم اشتراک نظر دارند! یعنی وقتی برخی جملات کتاب «امیل» در باب تعلیم و تربیت را میخوانیم متوجه شباهت حیرت انگیز برخی توصیههای آن با دیالوگهای خود ساخته و واضح و مبرهن «آقای همساده» میشویم که میگوید: «آقو... آدم باید برای خودش در زندگی یک الگوی مناسب داشته باشد...»!
■ سبک زندگی
اگرچه برخیها از او به عنوان فیلسوف و اندیشمندی بزرگ یاد میکنند اما چه اندیشمند بودنش را قبول داشته باشیم و چه او را تنها به عنوان نویسنده تأثیرگذار قرن ۱۸ میلادی بشناسیم، باز هم در نحوه زندگی او یا به قول امروزیها «سبک زندگی» اش نشانههای چندانی از فیلسوف و اندیشمند بودن را نمیبینیم. «ژان ژاک روسو» سال ۱۷۱۲ میلادی در «سوئیس» به دنیا میآید و هنوز به روز دهم تولد نرسیده، مادرش را از دست میدهد. پدرش ساعت ساز است و عشق و علاقه زیادی هم به فرزند کوچکش دارد اما فرصت چندانی برای تعلیم و تربیت فرزند ندارد. او «ژان» را از کودکی به هوای «همه چیز دان» شدن و تقویت قوای عقلی، ترغیب به خواندن کتاب میکند بدون اینکه برنامه درست و حسابی برای کتاب خواندنهای بی امان فرزندش بچیند. بنابراین کودک و بعدها نوجوان سوئیسی خیلی زودتر از آنچه باید سراغ کتابهای عاشقانه و نه چندان مناسب با سن و سالش میرود.
■ روستا و طبیعت
۱۰ ساله است که پدر به خاطر درگیری با یک مأمور دولتی، فراری میشود و «ژان» را که تا آن روز با نظارت پدر و کنار خالهاش زندگی میکرد به برادرش میسپارد. البته برخیها نوشتهاند سرپرستی «ژان» به داییاش سپرده میشود. حالا چه دایی و چه عمو، فرقی ندارد، چون سرپرست جدید انگار خیلی حالو حوصله تعلیم و تربیت نوجوانان را ندارد و نمیشود روی او به عنوان یک سرپرست یا قیم دلسوز حساب کرد. مدتی بعد هم او را به یک کشیش پروتستان در منطقه روستایی «بسی» میسپارند تا با تعلیم و تربیت دینی بزرگ شود. میگویند خیلی از افکار «ژان» و عشق، علاقه و انسش با طبیعت که تا زمان مرگ هم ادامه داشت، نتیجه این چند سال زندگی در مناطق روستایی است. این را هم اضافه کنیم که اجداد «ژان» در اصل فرانسوی بودند که سالها پیش سر جنگ و دعوای پروتستانها و کاتولیک، جان و دین شان را برداشته و به سوئیس گریخته بودند.
■ همه کاره و هیچ کاره
اگر زندگینامههای موجود درست نوشته باشند و اگر خیلی از آنها از روی کتاب «اعترافات» روسو، رونویسی شده باشند، در نوجوانی و جوانیاش میشود اشتغال به همه کارها و مشغولیات را دید! از شاگردی کردن پیش یک گراور ساز (حالا شما بگویید حکاکی و مُهر سازی) که «ژان» آن را به دلیل کتک خوردنهای دائمی از استادکارش پس از سه سال ترک کرد تا شاگردی کردن برای عریضه نویسان دادگستری، مدتی بیکاری و ولگردی و بیخیالی، معلمی سرخانه، نوکری کردن در خانههای متمولین و... و. البته به جز اینها، شهرگردی و خانه به دوشی را هم در زندگینامهاش نوشتهاند که البته شغل به حساب نمیآید و باید آن را به حساب همان دوران خوشی و بیخیالیاش گذاشت. مگر اینکه معرکه گیری هایش را به همراه دوستش «باکل» در شهرهای مختلف، شغل به حساب بیاوریم. میگویند سرانجام در ۳۶ سالگی در شهر «شارمت» به فکر میافتد که دوباره خیلی جدی دنبال تحصیل و خواندن کتابهای فلاسفه و اندیشمندان آن زمان برود. از این دوران به بعد «ژان» انگار آدم دیگری میشود و با پشتکار عجیب و غریب میافتد دنبال مطالعه. زندگی را هم به کمک دیگران و برخی مشاغل معمولی میگذراند.
■ افکار انقلابی
زندگی خصوصیاش را اگر بکاوید، بازهم انگار چیز دندانگیری پیدا نمیشود. از عشق به زنی که ۱۳ سال از او بزرگتر است و در واقع مدتی او را جمع کرده است و از دختر بیسوادی که در یک میهمانخانه با او آشنا میشود و سالهای سال کنارش زندگی میکند و بدون ازدواج رسمی صاحب پنج فرزند میشوند، از این شاخه به آن شاخه پریدنهای مدوامش، گاهی سراغ موسیقی و نوازندگی، گاهی سراغ معلمی رفتن، یکباره سفر کردن و... از جمله مواردی نیستند که بتوان آنها را نقاط عطف و سرنوشت ساز یک اندیشمند و فیلسوف دانست. در واقع نکات برجسته زندگی «ژان ژاک روسو» همان آثاری است که با نگاهی انتقادی، تند و تیز نسبت به روشهای تربیتی و فرهنگ و تمدن، مینویسد و منتشر میکند. او پس از سکونت در فرانسه و نشر دادن افکار و عقایدش خیلی زود به شهرت میرسد. هرچند این شهرت در ابتدا و میان محافل رسمی علمی و سیاسی آن روزگار با محبوبیت همراه نیست. بسیاری از این محافل او را به سبب افکاری که کفر آمیز و در تضاد با دیدگاههای رایج آن روزگار میدانند، طرد میکنند.
■ روی چهارپا
اگرچه افکارش را بعدها راهگشای انقلاب کبیر فرانسه میدانند و برخیها کتاب «امیل» او را پایهگذار تعلیم و تربیت نوین دانستهاند، اما خیلی از متفکرانی که همزمان با او زندگی میکردهاند، رابطه خوبی با او ندارند. «وُلتر» از جمله کسانی است که به او مینویسد: «آدم اثر شما را که میخواند، میخواهد روی چهار دست و پایش راه برود... از آنجا که این عادت را شصت و خردهای سال پیش ترک کردهام، دوباره یاد گرفتنش را نا ممکن میدانم... این حرکت به قول شما «طبیعی» را به آنهایی وا میگذارم که بیشتر از من سزاوار چهارپا بودن هستند»!
مرگ در ۶۶ سالگی وقتی در روستایی اطراف پاریس و در دورانی پر از آرامش، داشت زندگی پر آشوب و فراز و فرودش را مرور میکرد به سراغش آمد.
نظر شما