ساری- جاده هراز که معرّف حضورتان هست... جاده درختان و کوه ها... جاده شوخ و شنگ شمال... جاده عاشق ها... ؛ آنجا می رانیم و هر صد قدم می خوانیم: بفرمائید تمشک جنگلی، پرتقال کوهی، بلال آتشی.
تماشاکنان میان ترافیک قِل می خوریم سمت مقصد... سفره خانه ها و آلاچیق ها، دلمان را نمی دزدند... کته کباب ها و غازهای شکم پر.
خلاف جهت رودخانه خروشان هراز، «آمل» را پشت سر می گذاریم و بعد ۲۵ کیلومتر پیمایش، منطقه گردشگری «چلاو» را سمت چپ مان می بینیم.
ابتدای مسیر ورودی می دهیم اما دیدن پسماندها و ندیدن سطل زباله، شاکی مان می کند.
اینجا کوه ها زخم برتن دارند. خراشیده شده اند و محصول شان سوار بر کامیون ها از منطقه خارج می شود.
پنجره ها را در هوای مهربان چلاو نبسته ایم... باد را با دست گرفته ایم که سقوط می بینیم... گاوی از ارتفاع اُفتاده و پاشکسته وسط جاده، مانده است... باید برگردیم به روستائیان خبر بدهیم... برمی گردیم... گاودار، سراسیمه خودش را به حیوان زبان بسته می رساند... خدا را شکر انگار فعلاً به چاقو و ذبح احتیاجی نیست!
«گنگرج کلا»ی پُر ویلای چشم خراش را هم قورت می دهیم برای دیدار «فیلبند».
از پیچ های نامنظم و تند با بدرقه سگ ها و شیروانی های نارنجی و زرد و بنفش بالا می رویم و از « چمه بن، زرخونی، سنگچال و گت کلا» می گذریم.
چشم انداز جنگلی پُروپیمان، حالمان را می تکاند. دیدن قهوه خانه هایی که جای سوزن انداختن نیست.
کارگران ویلاساز نان شان اینجا در روغن است و به تعداد مسافران، عَمَله و پیشه ور، بروبیا دارند.
در محاصره درّه های سبز حرکت می کنیم و روح و جانمان به گشت و گذار می روند. از شهر آمده ایم و رویاهایمان تعبیر شده اند. کیست که چمنِ مرطوب و تَروتازه و پرندگان خوش الحان را دوست نداشته باشد؟
عروس و دامادی با چند عکاس و فیلمبردار، فراز دشت ها مشغول ضبط اند. در پهنه جادویی این راه توریستی، غیر از زباله، افسوس های دیگری هم خاطرمان را مکدر می کند.
زنان و مردانی که قلیان می کشند و آشفته گیسو و شلوارک پوش اند و حریم سرشان نمی شود.
بالاخره کنار چند کلبه و اقامتگاه چوبی می ایستیم و جادو می شویم. مگر می شود نزدیکی های «فیلبند»، روی ترمز نزد و پا نگذاشت روی مِه غلتان...؟ پتو پیچان نشد و از سرمایی که مور مور می کند پوست را، نخندید؟
به کوهستان سلام می دهیم، هاکنان... از تابستان خبری نیست در ارتفاع... تا دلتان بخواهد نم نم مِه است و آش و نان محلی فیلبند...
بالاخره می رسیم به مرتفع ترین روستای ییلاقی مازندران... به شاهکار خلقت.
ورودی فیلبند ایستاده اند برای صدور قبض ملاقات با روستا. می دهیم و وارد دهی می شویم که ابرها آنجا حکومت می کنند و چشم، چشم را به سختی می بیند.
نیسان آبی، کپسول های گاز آورده برای فیلبندی های تابستان گذران. آخر برف و سرمای شدید، اجازه نمی دهد زمستان ها این دیار، ترددی داشته باشد.
در معیّت ابرهای شمالی، پیاده قدم می زنیم... پالتو پوشان، سلفی گیران و خندان.
از بانوی نان پز، چند قرص نان می خریم و از امکانات و سرویسی که نیست و از اجاره بهای پُررنگ می پرسیم و جوابی نمی گیریم. شاید بهتر باشد از سازمان گردشگری این ماجرا را جویا شویم. به جایش می شنویم "چشمه لار" با املاح معدنی درمانگری دارد این آبادی.
چندین کیلو سوغات زمینی این روستا را هم تهیه می کنیم تا ببریم برای فیلبند نرفته ها. سیب زمینی می خریم و همانجا به جمال بخاری هیزمی روشن می شود چشم مان.
برای آمدن به فیلبند نباید پتو و لباس گرم و فلاکس چای را ندیده گرفت. کوهستان، همیشه آب و هوای خودش را دارد و اُتراق در شیارها و دشت های منطقه، سوزناک است.
در میهمانی ابرهاییم و به خوردن کباب فکر می کنیم... به هفت ماهِ سال که فیلبندِ ماهروی خوش قد و بالا، جز رخت سفید نمی پوشد!
انتهای پیام/
نظر شما