فاطمی نسب/
علی اصغر عزتی پاک، نویسنده و داستاننویسی است که تقریباً بیشتر آثارش با موفقیت و جوایز متعددی همراه بوده است، برای همین خواننده مطمئن است که هر اثری از این نویسنده منتشر شود، قطعاً ارزش خواندنش را دارد. او مؤسس «مدرسه رمان» و مدیر «دفتر داستان شهرستان ادب» است و در امر آموزش داستاننویسی نیز فعالیت می کند.
بتازگی داستان کوتاه «نفس بلند» عزتی پاک که برای مخاطب نوجوان و با محوریت نیمه شعبان نوشته شده توانسته در جشنواره کتاب سال سبک زندگی عنوان اثر شایسته تقدیر جشنواره را کسب کند.
در «نفس بلند» عزتی پاک داستانی سرراست و خواندنی از بچههای یک محل را روایت میکند که میخواهند برای جشن نیمه شعبان کارهایی بکنند اما یک نفر ناشناس وارد کارهای آن ها میشود و ظاهراً برنامههای آن ها را به هم میزند.
«نفس بلند» یک نمونه موفق از داستانهای انتظار برای نوجوانان است که به همت انتشارات «کتاب جمکران» منتشر شده است.
به همین بهانه با علی اصغر عزتی پاک درباره این داستان گفت و گوی کوتاهی داشتیم که در ادامه می خوانید:
نخستین نکته ای که پس از خواندن کتاب ذهنم را مشغول کرد حجم کم آن بود، این حجم کم اتفاقی است یا عامدانه؟
نه، مخاطب این داستان کودکان هستند و حجم استاندارد این رده سنی همین قدر است؛ یعنی رده سنی دوم تا چهارم دبستان(گروه سنی ب و جیم). در تمام دنیا هم روال کتاب های کودک به همین گونه است.
معیارهایی که برای وجود سبک زندگی در یک اثر در نظر می گیرند، مقداری ذهنی است، قبول دارید؟
دکتر گلزاری که استاد تمام روانشناسی است و درحقیقت روانشناس بزرگی است در این جشنواره درباره «نفس بلند» صحبت کرد و گفت که سبک زندگی ای که این کتاب آموزش می دهد کاری گروهی برای یک مفهوم ارزشمند است. از طرفی در کنار آن کار گروهی و ارزشمند، یک نفعی هم به آدم های جامعه می رسد. همه این ها سبب شده که ما بدانیم چگونه با اهداف مشترک کنار یکدیگر زندگی کنیم.
البته من آن موقعی که این داستان را می نوشتم خیلی به سبک زندگی توجه نداشتم و فقط تجربه زیسته خودمان مد نظرم بود.
در بخشی از کتاب، شما کاشی های آشپزخانه خانه رضا (شخصیت اصلی) را که در آن تصویری از جامعه آرمانی نقش بسته است، توصیف می کنید. توصیف زیبایی است اما احساس نمی کنید مخاطب نوجوان نمی تواند درک کاملی از پیام این تصویر داشته باشد؟
این تصویر لایه لایه است. شما چون داستان های بزرگسال خوانده اید و به لایه های دوم و سوم تصاویر آن پی برده اید می خواهید از این تصویر لایه های دیگری کشف کنید. در صورتی که خود تصویر در وهله اول لایه ای اولیه دارد که همان تأثیر آنی و اولیه است. به عبارتی این خانواده دوست دارند این تصویر زیبا را در آشپزخانه خود داشته باشند، خب این تصویر به خودی خود زیباست. اگرچه توضیح مختصری هم درباره آن داده شده است.
نکته بعدی این است که اگر داستان، داستان خوبی باشد این گونه تصاویر مانند کاشتن یک دانه در ذهن مخاطب هستند که سال های بعد نتیجه خودشان را می دهند و معنای خودشان را پیدا می کنند و این سبب می شود کتابی که در کودکی خوانده شده در کودکی نماند و همزمان با بزرگ شدن مخاطب، مفاهیمش گسترده تر شود؛ یعنی داستانی که در کودکی بخشی از مفاهیمش مشخص باشد اما تمام نشود و وقتی پنج سال دیگر خواننده در ذهنش به خاطرات کتاب برگشت، برایش نکته های جدیدی داشته باشد؛ این ایده من درباره کتاب کودک است و برای همین هم در این حوزه خیلی نمی توانم بنویسم چون این کار بسیار سخت است.
می توانید از این نوع داستان ها مثالی بزنید؟
داستان هایی هستند که هیچ موقع آدم را رها نمی کنند، خود من تجربه اینچنین داستان هایی را دارم. مثلاً داستانی بود که در آن روباهی دم همه حیوانات را می دزدید و هر صبح داخل جنگل می رفت. این داستان آن موقع برای سن من نوعی طنز در خود داشت اما بعدها که بزرگتر شدم متوجه شدم که چه معناهای گسترده تری می تواند داشته باشد. چون روباه وقتی دم همه را می دزدید به این فکر نمی کرد که تنها کسی که دم دارد خودش است و قضیه لو می رود!
چطور می توان داستانی نوشت که در ذهن کودک ماندگار شود و تا بزرگسالی اش بیاید؟
کودکان ویژگی ای دارند که اگر از داستانی خوششان بیاید آن را بارها و بارها می خوانند. یعنی به نوعی داستان را در خودشان درونی می کنند و آنقدر با داستان ور می روند که به خاطره تبدیلش می کنند. به همین خاطر این دانه هایی که در ذهن کودک کاشته می شوند، بعدها که کودک بزرگ می شود، جای خودشان را پیدا می کنند و معنا می یابند.
آخرش معلوم نمی شود این برپایی آبنما نتیجه به ثمر نشستن تلاش کدام وجه داستان است؛ عنصر این جهانی یا آن جهانی؟ نتیجه کار شهردار است یا توسل پسر به امام زمان(عج) برای شفای برادرش؟
این وسط زندگی کردن کاملاً شاخصه جنس ایرانی است و من این تعلیق و موقعیت ایهامآمیز را فوق العاده دوست دارم. من فکر می کنم انسان ایرانی چیزی است بین این دو امر. یعنی همواره بین دو امر قدسی و زمینی در نوسان است. در این داستان هم تلاش کرده ام موقعیت آخر را در نوسان نگه دارم.
چرا در داستان شما به جزئیات شخصیت ها زیاد پرداخته نشده است؟ علت خاصی دارد؟
داستان اقتضائاتی دارد. من در داستان باید همانجا بازی کنم که داستان اجازه می دهد. بیشتر از آن، شکل داستان به هم می ریزد؛ چون مربوط به قصه من نیست و از طرفی کمکی هم به فهم قصه نمی کند، اما این را قبول ندارم که جزئیات نیست. این داستان پر از جزئیات است، منتها جزئیات مرتبط با موضوع.
چرا تلاش نکردید موقعیت مکانی داستان را مشخص کنید؟ این داستان در کدام منطقه اتفاق می افتد؟
این داستان در ایران اتفاق می افتد! در جایی که مردمش فارسی صحبت می کنند و به این شیوه زندگی می کنند. البته من ایده را از شهر قم گرفتم چون در آنجا این رسم برپا بود، اما به طور عمد خواننده را درگیر مکان خاصی نکردم؛ چرا که می خواستم داستان برای همه ایرانیان و همه شهرها قابل درک و ارتباط گرفتن باشد.
و نکته پایانی؟
با رواج ترجمه های مختلف از ادبیات کشورهای دیگر، من در حوزه ادبیات کودک و نوجوان ترس این را دارم که بچه ها بیشتر ترجمه بخوانند و قصه های پدر و مادرشان را فراموش کنند. از پدر و مادرها می خواهم پیش از اینکه به فرزندشان بگویند نیویورک کجاست، برای بچه هایشان قصه ایرانی بخوانند، آنها وقتی بزرگ شوند خودشان همه داستان ها را می خوانند و وقت برای اینکه بدانند نیویورک کجاست دارند، اما این مسائل تربیتی بسیار جدی و عمیق است. پدر و مادرها بچه هایشان را جدا از هویت خودشان تربیت نکنند وگرنه فردا همان کودک ها پدر و مادرشان را هم نخواهند شناخت. اینجا هم نویسندگانی هستند که مشغول نوشتن هستند و زحمت می کشند.
نظر شما