تحولات منطقه

معصومه میرزایی یک جوان روستایی است؛ زن جوانی که بیشتر روزهای عمرش را در روستای پدری‌اش گذرانده و حالا هم که چند سالی است گذر روزگارش به شهر اصفهان افتاده، نتوانسته حال و هوای روستا را توی بقچه بپیچد و بگذارد گوشه آپارتمان کوچکش.

روستای آپارتمانی
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

آرمان اورنگ/

معصومه میرزایی یک جوان روستایی است؛ زن جوانی که بیشتر روزهای عمرش را در روستای پدری‌اش گذرانده و حالا هم که چند سالی است گذر روزگارش به شهر اصفهان افتاده، نتوانسته حال و هوای روستا را توی بقچه بپیچد و بگذارد گوشه آپارتمان کوچکش. او از سال‌ها پیش، شاید از همان سال‌هایی که دهیار روستای پدری‌اش بود، توی فکرش جایی گذاشته بود برای احیای هنرهای روستایشان. سرانجام اما این فکر آمد و آمد و روزی عملی شد که رحل اقامت به شهر گذاشته بود؛ فکری که حالا همه زندگی او شده و بعد از اینکه با نخ و سوزن و پارچه پیوند خورده، توانسته مشتری خودش را هم توی شبکه‌های اجتماعی پیدا کند. روایت «صفحه مردمِ» امروز، روایت معصومه میرزایی است، از روزی که چشمش به «چش‌چشی‌»های روستایشان افتاد، روزی که دهیار شد و حالا که ماهی دو، سه بار فاصله اصفهان تا دُماب را می‌رود و همه فکر و ذکرش راه انداختن یک کارگاه صنایع دستی در روستاست. 

- شما صفحه‌ای در اینستاگرام دارید برای فروش هنرهای دستی روستای دُماب. اگر موافقید از اینجا شروع کنیم که این روستا اصلاً کجای این کره خاکی است؟ چه جور جایی هست اصلاً؟

روستای ما روستایی تاریخی است از توابع شهرستان نجف‌آباد استان اصفهان؛ جایی در 110 کیلومتری شمال اصفهان و 100کیلومتری نجف ‌آباد. این روستا حدود 800 تا 850 نفر جمعیت دارد و البته هفت اثر ثبت شده ملی.

- شما توی این روستا ساکن هستید؟

قبلاً بله، ولی الان نه. من متولد دُمابم و تا حدود پنج سال پیش هم ساکن همین روستا بودم. حتی حدود چهار سال و نیم هم دهیار همین روستا بودم، ولی اخیراً به دلایلی به اصفهان مهاجرت کرده‌ام.

- مرسوم هست که خانم‌های جوان توی روستا مثلاً مسئولیتی مثل دهیاری را بر عهده بگیرند؟

من قبل از اینکه دهیار شوم، توی دماب مهد کودک داشتم. البته فعالیتم فقط منحصر به آن مهد نبود. در کنار آن انجمن بانوان روستا را اداره می‌کردم. به‌ علاوه فعالیت‌های زیاد دیگری هم در روستا داشتم که موجب شد همان سال‌ها به عنوان جوان موفق استان اصفهان انتخاب شوم. بعد هم مدتی کار تولید قارچ را در روستا شروع کردم. آن موقع یادم هست خیلی‌ها می‌آمدند و درباره تولید قارچ از من توضیح می‌خواستند. حتی بعد از چند وقت جهاد کشاورزی پیشنهاد داد که دوره‌ای در این زمینه برگزار کنیم. این در حالی است که من صفر تا 100 این کار را از روی یک کتاب یاد گرفته بودم. خلاصه سعی‌ام این بود که پیشرو باشم. به خاطر همین فعالیت‌ها هم بود که با پیشنهاد مردم دهیار دماب شدم. چند سالی هم دهیار بودم، تا اینکه آمدیم اصفهان.

- ولی گویا هنوز فکر و ذکرتان همان زندگی روستایی است. یعنی هم صنایع دستی روستا را تولید می‌کنید و هم توی صفحه ‌تان می‌دیدم که خیلی از محصولات لبنی روستا مثل کشک و دوراغ یا کره محلی را هم توی خانه درست کرده‌اید. انگار گوشه‌ای از آپارتمان شما هنوز روستایی است.

بله. خب کره، دوراغ یا کشک همه چیزهایی بودند که مادرم همیشه برایمان درست می‌کرد. من هم این‌ها را پیش ایشان یاد گرفته‌ام. از وقتی هم که آمدیم اصفهان، همیشه توی خانه دنبال این بودم که این کارها را خودم انجام بدهم. این شد که یک مشک برقی خریدم و شروع کردم به درست کردن کشک و دوراغ و بقیه چیزهایی که خانواده دوست دارند. البته زمان می‌برد و دردسرهای خودش را هم داشت، ولی تجربه لذتبخشی هم بود. چون ما از قدیم توی زندگیمان دام داشتیم و مثلاً فکر کنید اگر پدرم گوشت خانه را فراهم می‌کرد، لبنیات با مادرم بود. این خاطره هم همیشه توی ذهن من بود که مثلاً صبح بیدار می‌شدیم و می‌دیدیم که صدای مشک می‌آید. یادم هست مادرم از صبح زود مشغول به کار می‌شد و نزدیکی‌های ظهر ما می‌رفتیم و نان دوراغی می‌خوردیم. خب این خاطره‌ها خیلی برای من لذتبخش بود. برای همین خواستم که این تجربه را در حد توان خودم حفظ کنم. برای همین شاید همان‌ طور که می‌گویید من هنوز هم فکرم توی دُماب است. یعنی اصلاً شهری نشده‌ام. همیشه هم فکر می‌کنم که بالاخره یک روز برمی ‌گردم دُماب.

معصومه میرزایی از جزئیات احیای «چش‌چشی»های دُماب می‌گوید

گردشگرها که بیایند، روستا رونق می‌گیرد

عقیده به چشم و نظر در خیلی از نقاط ایران وجود دارد. تقریباً در تمام نقاط کشور هم اشیایی وجود دارد که مردم محلی معتقدند چشم و نظر را از آن‌ها دور می‌کند. دُمابی‌ها به این ابزار «چش‌چشی» می‌گویند؛ صورتکی با دو چشم درشت که در خیلی از نقاط کشور به «خورشید خانم» مشهور است. همین صورتک هم شروع ماجرای احیای صنایع دستی روستای دماب است. معصومه میرزایی روایت این ماجرا را تعریف می‌کند.

• قصه احیای صنایع دستی روستای دماب از کجا آغاز شد؟

در سال‌هایی که در دماب زندگی می‌کردم، همیشه گوشه ذهنم این بود که یک روز هنرهای دستی این روستا را احیا کنم. البته هنرهای دستی این روستا فقط همین‌هایی نیست که من توی صفحه‌ام گذاشته‌ام. خیلی چیزهای دیگر هم هست که من هنوز فرصت احیایش را پیدا نکرده‌ام. نخستین محصولی هم که سراغش رفتم «چش‌ چشی» بود. «چش ‌چشی» صورتکی است که از قدیم دمابی‌ها درست می‌کرده‌اند. چش‌چشی‌های کوچک معمولاً برای گهواره نوزاد استفاده می‌شده و بزرگ‌هایش روی پرده عروس و داماد نصب می‌شده. در کل هم به عنوان یک شیئی تزئینی و به عنوان ابزاری برای مقابله با چشم و نظر استفاده می‌شده. من از قدیم یکی از این چش ‌چشی‌ها داشتم و همیشه دوست داشتم برای احیایش کار بکنم، تا اینکه نجار قدیم دماب کارگاهش را برای من درست کرد. بعد هم در قالب انجمن بانوانی که در روستا داشتیم، پیش یکی از زن‌های قدیمی روستا رفتیم و آموزش‌های خیلی کمی در این باره دیدیم. البته ایشان آن موقع خیلی پیر بود و خیلی توان نداشت که همه کار را برای ما توضیح بدهد. بعد هم همان موقع یکی، دو تا چش‌چشی درست کردم، ولی بعد برای مدتی رهایش کردم.

- پس این چش‌چشی‌ها از قدیم در خود روستا با همین سبک و سیاق تولید می‌شده؟

شاید به این سبک و سیاق نه، ولی از قدیم برای تزئین خانه‌ها و پرده‌ها و دیوارها از این چش‌ چشی‌ها استفاده می‌کرده‌اند. علاوه بر این، گلدوزی‌هایی هم برای تزئینات لباس در این منطقه مرسوم بوده. از قدیم هم همه این کارها از پشم‌ ریسی و پارچه‌بافی گرفته تا تزئینات، همگی بر عهده خود زنان روستای دماب بوده. امروز البته نیاز بود که این محصول را با ساختار و کاربری جدیدی ارائه کنیم. برای همین من این هنر را آوردم در بعضی چیزهایی مثل کوسن. بعد هم از همین چش‌ چشی برای صورت عروسک‌های پارچه‌ای استفاده کردم که آن‌ هم خیلی استقبال شد.

- این عروسک‌ها هم عروسک بومی منطقه خودتان است؟

قدیم همین عروسک‌ها در دماب تولید می‌شده، ولی من آن‌ها را با پارچه احیا کردم و توانستم از همین چش‌ چشی‌ها هم به عنوان صورت عروسک استفاده کنم. لباسی هم که تن عروسک کرده‌ام، همان لباس سنتی دُمابی‌هاست.

- پس اصل قضیه از همان چش ‌چشی قدیمی که در خانه داشتید شروع شد.

بله. البته روستای دماب موزه‌ای هم دارد و من وقتی می‌رفتم موزه روستا و لباس‌های قدیمی یا چش ‌چشی‌ها و جلد آینه و شانه‌های قدیمی را می‌دیدم، خیلی برایم با ارزش بود. خیلی هم دوست داشتم که روزی این‌ها را تولید کنم. بعد هم کم‌کم چون دیدم توی خانه حوصله‌ام سر می‌رود و وقتی هم برای این کار دارم، شروع کردم به همین فعالیت‌ها. علاوه بر این، خیلی چیزهای دیگر هم در صنایع دستی دماب هست که باید در آینده فکری برایشان بکنیم. مثلاً لباس مردان دُمابی را که به آرخُلُق معروف است، توی ذهنم بوده در عروسک‌های مردان همراه کلاه نمدی استفاده کنم. همچنین کیف پول قدیم دماب هست که خیلی زیباست. البته الان چون کاربری این ابزارها تغییر کرده، ما هم باید کاربری‌های نویی را برای این هنرها خلق کنیم.

- شما تا امروز بیشتر تمرکزتان را روی احیای هنرهای قدیمی گذاشته‌اید. این هنرها به نظرتان توانسته به سمت یک کسب و کار پایدار هم پیش برود؟

راستش را بخواهید نخستین هدف من در موقع شروع این کار این بود که موجب اشتغال در روستا بشوم. یعنی صرفاً برای خودم شروع نکردم. البته تا الان خودم تنها کار کرده‌ام، ولی اخیراً دارم به یک نیروی کمکی فکر می‌کنم. چون سفارش‌ها این اواخر خیلی زیاد شده و از عهده خودم برنمی ‌آید. قصدم در نهایت اما این است که این کار را به خانم‌های روستا یاد بدهم.

- نگران این نیستید که اگر به بقیه اهالی روستا هم یاد بدهید، کسب و کار خودتان کساد شود؟

راستش را بخواهید از اول هم خودم را مدنظر نداشتم. الان حتی همسرم گاهی اعتراض می‌کند که این‌ قدر وقت روی این کارها نگذارم. ولی من نگاهم این است که ان ‌شاء الله روستا رونق بگیرد. چون خیلی‌ها توی روستا هستند که به این کار احتیاج دارند. فکر می‌کنم ایرادی هم ندارد که خودم کسب و کار کوچک تری داشته باشم.

- اوضاع اقتصادی روستای دماب چطور است؟

متأسفانه اشتغال توی روستا خیلی پایین است. برای همین هم بیشتر جوان‌ها مهاجرت کرده‌اند و همه یا تهرانند یا اصفهان. اخیراً البته بعد از احیای بخش‌هایی از بافت روستایی، اوضاع کمی بهتر شده. بخش‌هایی از این احیا هم در زمان دهیاری خود من شروع شد. دغدغه راه‌اندازی یک اقامتگاه بومگردی را هم داشتم که خدا را شکر بعد از اینکه ما از آنجا آمدیم، چند تا از جوان‌های روستا اقامتگاه زدند. امیدوارم اگر گردشگرهای بیشتری بیایند، اوضاع بهتر شود.

- تا امروز بازتابی از طرف مردم روستا گرفته‌اید. کسی ترغیب شده که این کار را شروع کند؟

اخیراً چند تا از خانم‌های روستا زنگ زدند تا یاد گرفتن این‌ها را یاد بگیرند. این برای من خیلی با ارزش بود. چون خیلی دوست دارم که خانم‌های روستا این کار را دوباره دست بگیرند چون قبلاً خانم‌های دماب توی هنر خیلی حرف برای گفتن داشته‌اند. البته دوست ندارم کسی غیر از دمابی‌ها از روی کارم کپی کند. هدف آینده‌ام هم این است که پل‌پلک کارگاهی برای صنایع دستی در دماب داشته باشد.

==

این ایده‌ها تجربه‌های یک دختر دمابی است

- صفحه «پِل ‌پِلَک» را که در اینستاگرام دنبال می‌کنیم، پر است از نکات و ویژگی‌های فرهنگی روستای دماب. شما خودتان تا چه حدی با آداب و رسوم و فرهنگ روستا آشنا بودید؟

خب بعضی اطلاعات حاصل همان سال‌هایی است که من در دماب بوده‌ام. همیشه هم پدر و مادرم توی خانه با همان لهجه دمابی صحبت می‌کردند یا مثلاً ضرب‌المثل‌ها را می‌گفتند. هنوز هم همین ‌طور است که وقتی پدرم صحبت‌هایی از قدیم می‌کنند، خیلی مشتاقم که صدایشان را ضبط کنم یا جایی حرفشان را بنویسم. خودم هم نگاهم این بوده که باید در کنار این هنرهای دستی، همان فرهنگ قدیم و آداب و رسوم را هم دوباره احیا کرد.

- حتی یک جاهایی در صفحه‌تان می‌بینیم که مثلاً عروسک‌ها اسم و شخصیت دارند و شما با لهجه دمابی درباره‌شان نوشته‌اید. ایده این‌ها چطور شکل گرفت؟

مثلاً فرض کنید یکی از عروسک‌ها در صفحه اسمش رقیه است و من درباره گوسفندهایش نوشته‌ام. خب این همان فضایی بوده که خودم در دماب تجربه کرده‌ام.

- ولی بعضی‌ جاها ایده‌های متفاوتی توی کار می‌بینیم. مثلاً اینکه عروسک‌ها داستان دارند، بسته ‌بندی بومی زیبایی دارند، از نظر رنگ ‌بندی با جذابیت‌های متناسب با بازار خلق می‌شوند. این‌ها همه ایده‌های خودتان بوده؟

بله. مثلاً از اول فکرم این بود که حتماً برای بسته ‌بندی کارها از ایده‌های خود روستا استفاده کنم. نمی‌خواستم مثلاً از مقوا و کاغذ استفاده کنم یا مثلاً با کسی مشورت کنم که آرمی و نشانی روی کار بخورد. اصلاً با این چیزها موافق نبودم. برای همین توی فکرم بود که می‌شود یکی از سفره‌ قندهای قدیمی روستا را به عنوان بسته ‌بندی محصولات استفاده کرد. یا مثلاً فرض کنید همان اسم «پِل‌پِلَک» که روی کار گذاشته‌ام همین ‌طور شکل گرفت. دمابی‌ها توی لهجه‌شان به پروانه می‌گویند «پِل‌پِلَک». خب من دیدم که این اسم خیلی به حوزه صنایع دستی مرتبط است.

- دیدم که بعضی مواقع گیاه‌های منطقه را هم برای مشتری‌های صنایع دستی ارسال می‌کنید.

بله. علتش این بود که خیلی دوست داشتم بسته‌بندی محصولات کاملاً روستایی باشد و برای همین هم سعی کردم از این طریق مشتری‌ها حتی عطر و بوی روستا را هم در بسته‌ها ببینند. حالا وقتی مشتری‌های من محصولی از صنایع دستی دماب می‌خرند، عطر گیاه‌هایی را هم که توی کوه‌های دماب هست، به شهرشان می‌برند. برای همین هم از آویشن، گل‌ گاوزبان یا سایر محصولاتی که در کوه‌های اطراف دماب هست، توی بسته‌ها می‌گذارم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.