حسین احمدی/
«سحرخوان» بیدارباش میدهد و محله را غزل باران میکند.
میایستم پشت پنجره به تماشا. پیرمرد، عاشقانههایش را در حنجره میریزد. تا چراغِ روشن نگیرد، میماند و «یاالله» میگوید... «ایاک نعبد و ایاک نستعین» میگوید... میگوید «یارب برسان تو حضرت صاحب را»... .
عاشق کوچه گرد، زیر نور ماه نمیرود. میماند تا برای خانههای خوابیده زمین تقلا کند. نمیرود تا روزهداری سر به بالین دارد. میماند پدری کند، بزرگتری کند. «سحرخوان» محله ما، پرنده خوشالحانی است که بال ندارد!
نظر شما