پس از گذشت 40 سال از شهادت مرتضی مطهری، هنوز زوایای اندیشه این متفکر اسلامی آنچنان که باید مورد واکاوی و پژوهش قرار نگرفته است. بسیاری از اندیشمندان مسلمان معتقدند مطهری برای پاسخ دادن به نیازهای انسان امروز در کتابهای خود دارای روشی منسجم و کاربردی است که اگر منطق حاکم بر آن فهم شود میتواند در حوزههای مختلف فکری امروز نیز بازتولید شود.
یکی از این حوزهها، عرصه نظریهپردازیهای فرهنگی شهید مطهری است که به تازگی مهدی جمشیدی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و دانشآموخته علوم اجتماعی آن را در کتاب «نظریه فرهنگی شهید مطهری» به رشته تحریر درآورده است.
ابتدا بفرمایید که نظریه فرهنگی به چه معناست؟
تعبیر ساده و عامیانه نظریه فرهنگی این است که یک متفکر چه نوع قضاوتها، برداشتها و تلقیهایی از فرهنگ و مناسبات فرهنگی دارد.
اگر آن متفکر به صورت نظامیافته و روشمند درباره فرهنگ قضاوت کرده و نظر داده باشد و بحثش روشمند و ساختاریافته باشد، اسم آن را نظریه فرهنگی مینامیم. البته دقت داشته باشیم که نظریه فرهنگی فراتر از اندیشه فرهنگی است؛ اندیشه فرهنگی، فکر فرهنگی خام، ابتدایی و ناپخته است و چندان هم روشمند نیست اما نظریه فرهنگی امری بینالاذهانی، روشمند و مفهومبندی شده است. در واقع تفاوت نظریه فرهنگی با اندیشه فرهنگی در وجاهت و اعتبار علمی اوست.
نظریه فرهنگی شهید مطهری چه تفاوتهایی با نظریات فرهنگی اندیشمندان دیگر دارد و چقدر کاربردی است؟
پیش از پاسخ دادن به این پرسش خوب است که به این مسئله بپردازیم که آیا شهید مطهری دارای نظریه فرهنگی است یا اندیشه فرهنگی؟ درست است که من نام کتاب را «نظریه فرهنگی شهید مطهری» گذاشتهام اما کار من در واقع تبدیل کردن اندیشه ایشان به نظریه فرهنگی بوده است. یعنی با استفاده از مبانی فرهنگی ایشان بحث نظاممندی را تحت عنوان نظریه فرهنگی مطرح کردهام؛ در واقع استاد شهید به صورت بالفعل چیزی به نام نظریه فرهنگی ندارند.
نکته بعد این است که حدود 40 سال پیش که بسیاری از حوزویان معاصر درباره فرهنگ، سخن متفاوتی ندارند، شهید با مسئلههای فرهنگی بسیار مأنوس است و هرچند پراکنده و مختصر اما به هر حال از تعریف فرهنگ تا مسائل راهبردی آن نظرهای قابل توجهی دارد. بنابراین تفاوت ایشان با همعصران خود در این است که هم به صورت مستقیم درباره مسئله فرهنگ نظر داده و هم درباره مباحث انتزاعی هستیشناسی فرهنگ و مسائل راهبردی آن اظهارنظر کرده است.
از طرفی استاد شهید بر اساس فکر اسلامی مسئله فرهنگ را پیش برده است. یعنی با وجود اینکه با اندیشهها و فرهنگهای متفاوت در تماس بوده است و از آنها اطلاع داشته اما افکارش دچار التقاط و چندپارگی نشده است. د رواقع اهتمام استاد این بود که از دیدگاه اسلام به پرسشهای فرهنگی پاسخ بدهد. از این رو نظریه فرهنگی شهید مطهری، در حقیقت یک نظریه دینی برای فرهنگ است.
نظریه استاد چقدر به مباحث عینی جامعه مرتبط و برای حل مسئله مفید است؟
شهید مطهری توانسته بین دو عالم عین و ذهن و مباحث عینی و انتزاعی پیوند برقرار کند. به گونهای که هم به مباحث انتزاعی و بنیادی در حوزه فرهنگ پرداخته و هم وارد عالم تجربی شده و درباره تاریخ فرهنگی دیروز و حال ما قضاوتهای عینی کرده است. در واقع به نظر بنده ایشان به ترکیب متوازن و موجهی در ورود به مسئله فرهنگ رسیده است. اگر دقت بکنید کتاب نظریه فرهنگی شهید مطهری هم بر اساس همین ترکیب مبانی و مصادیق نگاشته شده است. به طوری که فصل اول کتاب به مبادی فلسفی فرهنگ، فصل دوم به فرهنگ اسلامی و فصول بعد نیز به فرهنگ جامعه اسلامی، تمدن اسلامی و فرهنگ غرب میپردازد.
جنس نگاه استاد به مقوله فرهنگ چگونه است؟ آیا ایشان فرهنگ را مساوی با مسائلی مانند اخلاق میدانسته است؟
اتفاقاً تفاوت شهید مطهری با دیگر متألهان اسلامی که درباره فرهنگ سخن گفتهاند در این است که اگرچه شهید از منظر اسلامی به فرهنگ نگاه کرده است اما مباحث او عمدتاً رنگ و بوی کلامی و فقهی ندارد، یعنی او فرهنگ را به مثابه یک واقعیت اجتماعی نگریسته و با ادبیات اجتماعی دربارهاش سخن گفته است. در واقع آنچه استاد تولید کرده است در گستره علوم اسلامی به معنای شایع و متداولش نمیگنجد. او صرفاً از مبانی علوم اسلامی استفاده کرده و آنها را به زبان علوم انسانی برگردانده و وارد این حوزه کرده است. این کار بسیار بزرگی است. کسان دیگری هم هستند که درباره فرهنگ سخن گفتهاند اما نتوانستند با ادبیات علوم انسانی کنار بیایند اما مطهری در این آزمون کامیاب بیرون آمده است.
شهید چقدر با نظریات دانشمدان غربی آشنا بوده است؟
چون استاد با نظریات غربی از مسیر ترجمهها آشنا بوده طبیعتاً تنها از آنچه ترجمه شده بود اطلاع داشته است. البته همین حد از آشنایی شهید مطهری هم اولاً آشنایی عمیقی بوده و دوماً تعیینکننده بوده است. مثلاً خوانش ایشان از دورکیم، کارل مارکس و هگل خوانش بسیار عمیقی است. به عنوان فردی که با نظریات فرهنگی جدید آشنا هستم فکر نمیکنم که نظریه فرهنگی استاد مطهری چیزی از نظریههای موجود کم داشته باشد.
از طرف دیگر ادعای شهید، فهم و نقد نظریات و یا امتداد بخشیدن به نظریات آنان نبوده است که بخواهیم دربارهاش این گونه قضاوت کنیم. مطهری با پرسشهای جدید که در حوزه اجتماع بوده آشنا شده و بعد با تکیه بر فهم دین به آنها پاسخ داده و پاسخش هم مستقل و منحصر به فرد است.
پس نمیتوان ادعا کرد که فهم شهید نسبت به نظریات روز دنیا ناقص بوده و اگر بیشتر میخواند و بیشتر عمر میکرد دریافتهایش تغییر میکرد.
در نظریه فرهنگی شهید مطهری، رابطه حکومت دینی و فرهنگ چگونه است؟
اولاً بحثهای آقای مطهری درباره حکومت اسلامی به خاطر خفقان شدیدی که بود چندان گسترده نیست. آنچه از ایشان مانده در کتابهایی مانند حکومت اسلامی است. در همین آثار، ارجاعات ایشان نشان میدهد که ایشان معتقد است تفاوت بین دولت اسلامی و دولت سکولار در این است که دولت اسلامی نسبت به اوضاع و احوال فرهنگی و معنوی جامعه، نه تنها احساس مسئولیت میکند بلکه اساسیترین وظیفه خودش را جامعهپردازی دینی قلمداد میکند. یعنی برخلاف دولت سکولار که فقط در بعد معیشتی و مادی مردم محدود میشود، دولت اسلامی باید برای سعادت روحانی و اخروی فرد تلاش کند.
بنابراین در نگاه شهید پرداختن به فرهنگ اسلامی و سوق دادن جامعه به سمت فرهنگ اسلامی، اصلیترین وظیفه یک دولت اسلامی است.
در نگاه شهید، نظریه فرهنگی چه نسبتی با تمدن اسلامی دارد؟
برخی استادان معتقدند شهید مطهری درباره تمدن اسلامی نظر راهبردی ندارد و در خصوص این مسئله نسبتاً بیتوجه است.
من از این نگاه تعجب میکنم؛ چراکه خود من نخستین بار با مسئله تمدن اسلامی در کتاب «انسان و سرنوشت» شهید آشنا شدم. شهید در این کتاب مقدمه ارزشمندی دارد که در آن به موضوع عظمت و انحطاط مسلمانان میپردازد.
شهید در این مقدمه به صراحت به مسئله تمدن اسلامی میپردازد و در باب عظمت و انحطاط مسلمانان پرسشهایی را مطرح میکند و میگوید که بیش از 15 سال این پرسش ذهن من را مشغول کرده بود که چرا ما که صاحب تمدنی عظیم بودیم به این روز افتادیم. شاید حدود 10 مسئله را ایشان فهرست کرده است و میگوید که من از عهده پاسخ به همه این مسائل برنمیآیم و از جامعه علمی میخواهم این مقدمه را به عنوان طرحی قلمداد کنند و به آن بپردازند.
از طرف دیگر مطهری علتهای افول تمدن اسلامی را علتهای فرهنگی دانسته است. او معتقد است که ما اگر این را بپذیریم که بازسازی تمدن اسلامی متوقف بر این است که ویژگیهای از دست رفته خودمان را دوباره احیا کنیم خب طبیعتاً باید ببینیم که عناصر تضعیف شده ما چه بوده است که آن را احیا کنیم. بنابراین احیای فرهنگ اسلامی احیای تمدن اسلامی است.
چگونگی احیای این ارزشها در دوره مدرن مهم است. برخی معتقدند نسخه شهید مطهری با توجه به تغییرات دنیای مدرن، لزوماً نسخهای برای امروز ما نیست. نظر شما چیست؟
وقتی صحبت از بازسازی تمدن اسلامی میشود مقصود این نیست که تمدن اسلامی در گذشته سراسر دینی بوده و هیچ اشتباهی نداشته است و ما باید مو به مو همان تمدن گذشته را احیا بکنیم. نه! تجربههای خوب را انسان بازسازی میکند اما تعصبی روی اشتباهها نداریم.
دوم اینکه مگر انقلاب اسلامی در کدام دوران به وقوع پیوست؟ در همین دورانی که اتمسفر فرهنگی غالبش مدرنیته بود.
اگر سپهر تجدد خشن و متصلب است و هیچ غیریتی برنمیتابد پس انقلاب چگونه واقع شد؟ انقلاب که در راستای تجدد و امتداد آن نبود، انقلاب در مقابل قرائت تکبعدی تجدد برآمد و به پیروزی رسید.
بنابراین درست است که تجدد عالمگیر شده و تمام شئونات زندگی را در برگرفته است اما در همین دوران هم میشود متفاوت زیست و فکر کرد.
خود شکلگیری انقلاب اسلامی نشان میدهد وقتی واقعهای اجتماعی با این حد از فراگیری در یک کشور به وجود میآید، پس شکلگیری تمدن اسلامی هم شدنی است.
نظر شما