قدس آنلاین: آنچه میخوانید استدلالهای او در اثبات همراهی خاندان پهلوی با سیاستهای انگلیس است که در بسیاری موارد منافع ایران و هویت ایرانی نادیده گرفته شده است.
*حکومتها در مواجهه با استعمار با دو مؤلفۀ سازش یا مقاومت سروکار دارند. مواجهه تاریخی حاکمان ایرانی در دوره معاصر با این پدیده کدامیک از این دو مؤلفه بوده است؟
در مورد مفهوم سازش باید دقت کنیم که اساساً سازش در مقابل استعمار را در مورد حکومتهای مستقل میتوانیم عنوان کنیم. این حکومتهای مستقل هستند که میتوانند در ارتباط با منافع ملی مستحکم بایستند و یا بنا به سیاستهایی با آنها سازش کنند؛ یا چون از قوت لازم در ارتباط با منافع ملی برخوردار نیستند به سازش روی میآورند. لذا نمیتوانیم این بحث را در مورد دوران پهلوی جستوجو کنیم، چون حکومت پهلوی با کودتای انگلیسیها آغاز میشود و یک نوع برکشیدن یک فرد به قدرت است. نمیتوانیم بگوییم فردی که توسط خود آنها روی کار آمده با آنها سازش کرده است. اینجا تلقی سازش معنا ندارد، چون حکومت پهلوی حکومت مستقلی نبود.
*با این استدلال میتوانیم مفهوم سازش را به دوره قاجار تعمیم دهیم.
بله؛ به طور مثال، زمانی که انگلیسیها به جنوب ایران حمله کردند، سیاستی که شاه قاجار اتخاذ نمود نوعی سیاست سازش بود. ماجرا اینگونه بود: حاکم هرات که توسط انگلیسیها تحریک شده بود در برابر قدرت مرکزی بایستد، توسط نیروهای مرکزی شکست خورده بود. بعد از این شکست انگلیسیها بلافاصله در جنوب بحث اشغال را مطرح کردند و اعلام کردند اگر نیروهای امنیتی هرات را ترک نکنند جنوب را اشغال خواهیم کرد. در نتیجه، سپاه قاجار هرات را ترک میکند. اینجا یک نوع عدول و سازش را میبینیم، درحالیکه باید ایستادگی میکردند، در جنوب هم درگیر میشدند و از برخورد نظامی احساس ترس نمیکردند؛ اما متأسفانه به دلیل ضعف و فساد دربار قاجار بهنوعی سازشکاری میکنند و این سازشکاری موجب جدا شدن هرات از ایران میشود.
بنابراین در مورد دولت قاجار بحث سازش قابل طرح است، اما در مورد پهلوی خیر. دولت قاجار دستنشانده نیست و قدرتش را از مردم گرفته، اما به دلیل تمهیداتی که قوای بیگانه (روسها در شمال و انگلیسیها در جنوب) در جهت تضعیف دولت مرکزی اندیشیدند بر دولت مرکزی غلبه کردند و آنها مجبور شدند امتیازاتی بدهند. چون حکومت مرکزی دستنشانده نیست، قدرتهای بیگانه تلاش میکنند با امتیازگیری تأثیرگذاری خود را بر دولت مرکزی افزایش دهند؛ لذا به طرق مختلف دولت مرکزی را تضعیف میکنند، برخی حاکمان را به قیام علیه دولت مرکزی ترغیب میکنند یا برای اینکه ایران را از نظر اقتصادی وابسته کنند به ایران وام میدهند. با این راهکارها دولت مرکزی را تضعیف کردند تا دولت مرکزی بهنوعی سیاست سازش را در پیش بگیرد.
*برخی تحلیلگران معتقدند اگرچه رضاخان به کمک سیاستهای انگلیس سلطنت را به دست گرفت، اما بهمحض دستیابی به قدرت چرخشی در سیاست خود اتخاذ کرد و سیاستی ضد انگلیسی در پیش گرفت. با توجه به سیاستهای رضاشاه، این تحلیل میتواند درست باشد؟
یک سیاستمدار برای ایستادگی در مقابل قدرتهای بیگانه باید با تکیه بر قدرتی این کار را انجام دهد، یا قدرت مردم یا یک قدرت بیگانۀ دیگر. رضاخان هیچگاه اتکا به قدرت مردمی نداشت، چون ملت ایران نمیتوانستند او را بهعنوان شاه بپذیرند. از نگاه ایرانیان او یک ادم لاابالی، بیسواد، قلدر و سرکش بود. بنابراین او برای این تغییر سیاست به قدرت مردم تکیه نداشت. برخی معتقدند او با اتکا به قدرت آلمان با انگلیسیها درگیر شد. شاخصههای متعددی برای رد این مسئله وجود دارد که ما باید در مورد آنها مطالعه کنیم. اولین شاخص این بود که نفت برای قدرتهایی که جنگ جهانی اول و دوم را رقم زده بودند خیلی حائز اهمیت بود؛ یعنی نفت تعیینکننده سرنوشت جنگهای مهم جهانی بود. باید دید رضاخان که بعد از جنگ جهانی اول روی کار آمد چه سیاستی را در مورد نفت دنبال میکند. اگر این درست باشد که رضاخان این قدرت و توانمندی را داشته که از سیاست انگلیسیها دوری کند، باید جهتگیری نفت در ایران تغییر پیدا میکرد.
نیروهای هیتلر بهشدت به نفت نیاز داشتند و اگر نفت میتوانست برای آنها به مفتیای که برای انگلیسیها بود به دست بیاید، آنها در جنگ تقویت میشدند. آیا رضاخان در طول بیست سال حاکمیت مطلق در ایران یک قرارداد با آلمانیها بست؟ یعنی هیچکس بر سر سفره نفت ننشست، حتی رضاخان اجازه نداد قراردادی با آمریکا بسته شود. قبل از کودتای ۱۲۹۹، میلسپو زمینۀ بستن قرارداد ایران با آمریکا را فراهم کرده بود و قراردادی بین دو کشور بسته شد، اما بهمحض پیروزی کودتا، رضاخان آن قرارداد را فسخ کرد. بعدها ایمبری برای عقد قراردادی به ایران آمد، رضاخان او را کشت و نگذاشت پروژه نفت شکل بگیرد. داور را کشت چون داور در صدد بود قراردادی را برای انعقاد با آمریکاییها به مجلس ببرد. در طول بیست سال رضاخان بههیچوجه اجازه نداد چه کشورهای همگون با انگلیس چه غیرهمگون، بر سر سفره نفت ایرن که انگلیسیها به صورت انحصاری در اختیار داشتند، بنشیند و سهیم شوند.
بنابراین این حرف، حرف سستی است که رضاخان به انگلیسیها پشت کرد. اگر اینگونه بود لااقل میبایست در ارتباط با نفت شمال با کشور دیگری وارد مذاکره میشد تا فروش نفت در ایران رقابتی میشد. این رقابت منجر به این میشد که ما نفت را مفت به انگلیسیها واگذار نکنیم. رضاخان مثل یک نگهبان خشن سه بار به صورت خونبار جلوی بسته شدن قرارداد با آمریکایی را میگیرد و حتی یک قطره نفت به آلمان نمیدهد. چگونه برخی تحلیلگران ادعا میکنند او به منافع انگلیس در ایران پشت کرد! ضمن اینکه شاخصههای دیگری هم وجود دارد. قرارداد دارسی قرارداد ذلتباری بود، رضاخان در سال ۱۳۱۲ این قرارداد را بسیار ذلتبارتر تمدید کرد؛ یعنی بندهایی از قرارداد که به نفع ملت ایران بود، حذف کرد و برای مدت سیودو سال این قرارداد را تمدید کرد. قراداد دارسی تأیید مجلس را نداشت، رضاخان این قرارداد را به تصویب مجلس رساند. شاخصههای فراوان دیگری هم وجود دارد؛ بخشیدن بخشی از خاک ایران به کشورهای همسایه به نفع انگلیسیها برای جلوگیری از نفوذ روسها به هند که بهواسطۀ عقد قرارداد میان ترکیه، عراق، افغانستان و ایران رخ داد. انگلیس میبایست برای همراه کردن ترکیه و عراق هزینهای میپرداخت، رضاخان با اهدای خاک ایران این هزینه را از جیب ملت ایران پرداخت کرد.
*در این صورت چه پاسخی میتوان به کسانی داد که مدعی هستند اگر رضاشاه انگلیسی بود چه ضرورتی به حذف او از سوی انگلیس بود؟
قبل از جنگ جهانی دوم انگلیسیها قدرت مطلق را داشتند، اما این معادلات بعد از ورود متفقین برهم خورد و شرایط بهگونهای شد که هم انگلیسیها نگران هستند هم دستنشاندهشان یعنی رضاخان. آنها بهشدت نگران هستند که با ورود آمریکاییها که دل پری از رضاخان داشتند مردم علیه رضاخان قیام کنند و او را محاکمه کنند و انگلیس بسیاری از اعمال ضد ایرانیاش رسوا شود؛ لذا هم رضاخان مایل بود بهسرعت از کشور خارج شود و هم انگلیسیها. اینطور نبود که انگلیسیها رضاخان را تنبیه کرده باشند، بلکه به او لطف کردند، سایر سیاستها هم نشان از این امر دارد؛ چراکه اگر قرار بود انگلیسیها او را تنبیه کنند به دلیل اینکه به سمت قدرت دیگری سوق پیدا کرده، میبایست مثلاً حکومت را از خاندان او میگرفتند. انگلیسیها نه تنها اموال رضاخان را که او بهزور از ملت گرفته بود به مردم برنگرداندند، بلکه خاندان پهلوی را با پسرش تقویت کردند. اگر بنا بر تنبیه بود هیچیک از این سیاستها رخ نمیداد. آنها به رضاخان و به خودشان لطف کردند، زیرا اگر رضاخان با کمک آمریکاییها و اتحاد جماهیر شوروی محاکمه میشد اصرار دوران سلطنت رضاخان آشکار میشد و این برای انگلیسیها بسیار پرهزینه بود. لذا او را از کشور خارج کردند و نگذاشتند محاکمه شود.
برای اینکه جوّ آن ایام را بدانید، باید بگویم بهمحض تصمیم رضاخان برای خروج، مجلس به این خروج معترض شد. نمایندگان گفتند باید جلویش گرفته شود، او دارد جواهرات سلطنتی را از کشور خارج میکند؛ اما فروغی با حیلهگری مجلس را آرام کرد و گفت ما پاسخگوی این مسائل خواهیم بود، اجازه دهید رضاخان برود. متأسفانه رضاخان بخشی از جواهرات سلطنتی را دزدید و از کشور خارج کرد. تنفر عمومی از رضاشاه به میزانی بود که چند سال بعد از مرگ او، پسرش که در رأس حاکمیت بود جرئت نکرد جنازه پدرش را به کشور بازگرداند. اینها شاخصهایی هستند که نشان میدهند هرگز رضاخان به دنبال حفظ منافع ایران نبود، بلکه تا آخرین لحظه منافع انگلیسیها را در بالاترین شکل خودش تأمین کرد.
*در فاصله روی کار آمدن محمدرضاشاه تا کودتای ۲۸ مرداد که در واقع دوران ضعف قدرت شاهی هم بود، اگر ملی شدن صنعت نفت را یک شاخص در نظر بگیریم، میبینیم بزرگترین مقاومت در مقابله با بیگانه با همراهی مردم و روحانیون و دولت به وجود آمد؛ گویی میان میزان قدرت سلطه شاه در داخل و میزان دخالت استعمار در سیاستهای داخلی ارتباط مستقیمی برقرار است. با توجه به ویژگیهای دهه ۲۰، آیا میتوان این گزاره را مطرح کرد؟
در مورد دهه ۲۰ باید تحلیل دقیقتر و جامعتری انجام داد. آغاز دهه ۲۰ همراه بود با ورود متفقین به ایران؛ این باعث شد فضای تنفسی برای ملت ایران ایجاد شود و این فضای تنفسی مطالباتی را از سوی مردم مطرح کرد. این مطالبات شرایط سیاسی مطلوبتری را رقم زد. از طرف دیگر، محمدرضا پهلوی که آدم خوشگذرانی بود (سالها در سوئیس به جای آنکه درس بخواند دائم در حال خوشگذرانی بود و حتی یک کلاس هم از نظر علمی بالا نرفت)، دنبال دشواری حکومتداری نبود، بیشتر تمایل به بزم داشت تا بخواهد دولت را اداره کند. لذا در کنار مطالبات مردم، ما شاهد یک فردی هستیم که بیشتر نگاه رمانتیک به قدرت دارد. انگلیسیها او را تهدید میکنند که اگر تو جدی حکومت را اداره نکنی، ما برادرت را به جای تو روی کار خواهیم آورد. محمدرضا بعد که به صورت جدی به حکومتداری پرداخت، بلافاصله برادرش را به قتل رساند و او را حذف کرد.
در مقطع دهه ۲۰ محمدرضا پهلوی هنوز در دوران کودکی و طفولیت خودش است و در واقع نمیتواند آنگونه استبدادی را که انگلیسیها تمایل داشتند به وجود بیاورد؛ لذا انگلیسیها استبداد غیرمتمرکز ایجاد کردند، یعنی قدرت خودشان را توزیع کردند؛ مثلاً رزمآرا یکسری گروه سرکوب داشت، هژیر یکسری دیگر داشت... اینها هریک عوامل انگلیسیها بودند که توانستند فضای مورد نیاز انگلیسیها را رقم بزنند. رزمآرا با جریانی که میخواست نفت را ملی کند با قلدری برخورد میکند و میگوید مجلس را سر نمایندگی که میخواهند نفت را ملی کنند خراب خواهم کرد. یا خانم لمبتن، گروههای ناسیونالیستی در قالب پانایرانیست یا حزب آریا را درست کرد. اعضای این گروهها در ارتباط با خانم لمبتن کارهای نظامیگری علیه افراد و جریانهای ضد انگلیسی انجام میدادند. بنابراین انگلیسیها دهه ۲۰ را به صورت غیرمتمرکز اداره کردند؛ یعنی دیکتاتوری را توزیع کردند تا زمانی که محمدرضا پهلوی آمادگی لازم برای عملکرد دلخواه آنها را پیدا کرد و کودتای ۲۸ مرداد رخ داد. بعد از کودتا، محمدرضا با تکیه بر قدرت سرکوبگر ساواک تبدیل به یک دیکتاتور جدید شد.
*بعد از کودتای ۲۸ چرخشی در نفوذ قدرتهای جهانی در ایران رخ داد؛ انگلیس دیگر قدرت پیشین را نداشت و آمریکا جایگزین آنها شد. این جابهجایی قدرت چگونه رخ داد؟
بعد از کودتای ۲۸ مرداد به مدت یک دهه رقابت جدی میان انگلستان و آمریکا بر سر ایران ایجاد شد. درست است که بعد از کودتا سهم برابری به آمریکاییها داده شد (۴۰ درصد به انگلیس و ۴۰ درصد به آمریکا)، اما بین این دو یکی میبایست سروری را بر عهده میگرفت. انگلیسیها به دنبال این بودند که سروری دست خودشان باقی بماند و خودشان قدرت مسلط باشند. آمریکا چون قدرت تازهنفس بودند وضع مالیشان بهمراتب بهتر بود؛ در نتیجه هرگز تن به خواستۀ انگلیسها ندادند و در نهایت انگلیس شکست خورد. دعواهای آنها در عرصه دولتهای ایران آشکار بود؛ مثلاً وقتی دولتی که وابسته به انگلیس بود روی کار میآمد، آمریکا او را مجبور به استعفا میکرد، برای او بحران ایجاد میکردند. وقتی دولتی با محوریت عنصر آمریکایی روی کار میآمد، انگلیسیها این کار را میکردند. آمریکاییها در مورد شبکه فراماسونری شروع به افشاگری کردند و بسیاری از عوامل انگلیسی را لو دادند. آمریکا کتاب سهجلدی فراماسونری یا فراموشخانه را منتشر کرد، انگلیسیها هم در مقابل، کتاب میراثخواران استعمار را منتشر کردند که عوامل آمریکایی را لو داد.
این دعواها تا ابتدای دهه ۴۰ ادامه پیدا میکند. در ابتدای دهه ۴۰ انگلیسیها سروری آمریکایی را میپذیرند. آنها حتی اجازه میدهند رئیس مدیران انگلیسی یعنی احمد آرامش را ترور کنند. آرامش مدیران وابسته به انگلیسیها را سامان میداد. با حذف فیزیکی او، منصور را که کاملاً آمریکایی بود به نخستوزیری رساندند، بعد هم هویدا که او هم آمریکایی بود. همچنین در مجلسین اکثریت با آمریکاییها بود و اقلیت با انگلیسیها؛ یعنی حزب ایران نوین در اکثریت بود و حزب مردم که انگلیسی بود در اقلیت بودند. در کابینه هم اینگونه بود؛ تعداد اندکی سهم انگلیسیها بود، اما عمده وزرا آمریکایی بودند. تا انقلاب اسلامی، انگلیسیها نقش درجه دوم را ایفا کردند و نقش اصلی با آمریکاییها بود.
*تاریخ شورشها و جنبشهای مردمی نشان میدهد در برخی مقاطع، مردم ایران در مقابل نفوذ استعمار ایستادگی کردند و راهی متفاوت نسبت به سردمداران حکومتی در پیش گرفتند. فلسفه این مقاومتها را باید در ملیگرایی یافت یا در تکلیف شرعی؟
در دوران قاجار ملت ایران با اتکا بر فرهنگ اسلامی و ملی خودشان در برابر انگلیسیها مقاومت میکردند. انگلیسیها تلاش میکردند دولتمردان ایرانی را بهنوعی بخرند. آنها تلاش داشتند با رشوه یا با پرداخت مستمری و یا عضو کردن آنها در سازمان فراماسونری بتوانند قراردادهایی بر ملت ایران تحمیل کنند تا زمینۀ سلطه آنها یا نفوذشان را فراهم کند؛ ولی بسیاری از این قراردادها با مقاومت مردم لغو شد. در پشت این مقاومت ملت ایران قطعاً اعتقادات دینی نقش پررنگی ایفا میکرد؛ یعنی اعتقادات دینی اجازه نمیداد سلطه کفار را بپذیرند. انگلیسیها که دریافته بودند هویت فرهنگی ملت ایران یکی از عوامل مقاومت است، بعد از روی کار آوردن رضاخان در صدد تحقیر جدی ملت ایران برآمدند؛ یعنی آمدند فردی را انتخاب کردند که بیشترین تحقیر را بر ملت ایران روا داشت. اگر انگلیسیها یک نفر تحصیلکرده را میگذاشتند، باز هم ملت ایران احساس تحقیر میکرد، چون در انتخاب فردی که برای آنها حاکمیت کند هیچ نقشی نداشتند و این علیالقاعده تحقیر یک ملت است.
مضاف بر این، انگلیسیها یک فرد باسواد و بافرهنگ و بااصل و نسب را انتخاب نکردند، آنها دونپایهترین فرد ممکن را انتخاب کردند تا او داشتههای ملت ایران را در بدترین شکل خودش تحقیر کنند. در واقع این حرکت انگلیسیها به مقاومتی که ملت ایران با اتکا به باورهای دینی در برابر ظلم نشان میدادند، بازمیگشت. بنابراین انگلیسیها با انتخاب رضاخان تحقیر را به بدترین شکل ممکن آغاز کردند و به دست رضاخان در صدد بر آن شدند هرآنچه را که ملت ایران بهعنوان قوت داشت از بین ببرند: مانع موسیقی سنتی ایران شدند، بناهای برجسته معماری ایرانی-اسلامی را تخریب کردند، لباس سنتی ملت ایران را به بدترین وجه تحقیر کردند... انگلیسیها میخواستند ایران آنچنان له شود که دیگر نتواند در برابر بیگانه بایستد.
اما بهمحض اینکه سلطه انگلیسیها تضعیف شد، باز ملت ایران جوانه میزدند، مجدد فرهنگش را سامان میدهد و نفتش را ملی میکند و تودهنی محکمی به انگلیسیها میزند. این سیلی که ملت ایران با صنعتی شدن نفت به انگلیسیها زد، موجب شد که این کشور با کودتای ۲۸ مرداد با کمک آمریکا مشت آهنینی بر سر ملت ایران بکوبد؛ چون ایران توانسته بود با اخراج انگلیسیها نفت را اداره کند و نشان دهد که دارای قابلیت بسیار زیادی است و توان ادارۀ صنعت نفت -که در آن دوره تکنولوژی بسیار بالایی به حساب میآمد- را دارد.
تحقیر ملت ایران به دست عوامل انگلیس صورت میگرفت؛ مثلاً رزمآرا بهعنوان یک آدم انگلیسی در مجلس گفت: «شماها میخواهید نفت را اداره کنید؟ شما یک آفتابه هم نمیتوانید بسازید.» علیرغم این تحقیرها، با وحدت نیروهای مذهبی و ملی، نهضت ملی شدن صنعت نفت شکل گرفت. اما انگلیس با توجه به تجربهای که داشت، آدمهای خود را فعال کرد و بین دکتر مصدق و آیتالله کاشانی و حزب فداییان اسلام اختلاف ایجاد کرد و توانست وحدتی را که بر سه پایه بنا شده بود بهسرعت درهم بشکند.
انتهای پیام/
نظر شما