سرور هادیان/
فقط ۲۰ روز از خدمت سربازیاش مانده بود. در زاهدان خدمت میکرد. در شرایط آب و هوایی سخت، کمین و مرزبانی کار هر سربازی نیست، طاقت میخواهد. اما هربار که مرخصی میآمد یا تماس میگرفتم، در پست کمین بود، میگفت: مامان نگران نباش، من مرد شدم.
• شهادت توسط گروه تروریستی
شهید حجت کاظمی یکی از ۱۱ مرزبانی بود که مظلومانه توسط گروهک تروریستی جیشالعدل به شهادت رسید.
در هفته گرامیداشت ناجا به سراغ خانوادهای میروم که هنوز به فراق و نبود پسر سربازشان، عادت نکردهاند.
مادر شهید، ۴۱ ساله است، او میگوید: حجت پسر اول من بود. ۶ مهر ۱۳۷۶ در مشهد متولد شد. آن زمان پدرش در شهرداری پاکبان بود و من هم خانهدار هستم. دو پسر کوچکترم سجاد و محمدجواد هم متولد سالهای ۸۱ و ۸۳ هستند.
بیبیزهرا سیداحمد اسلامی میافزاید: حجت، پسر متدین، ساده و خوشقلبی بود تا پایان مقطع راهنمایی درس خواند. اول دبیرستان بود که یک روز از مدرسه آمد و به من گفت، مدرسه نمیروم. هرچه اصرار کردم درست را بخوان تا آیندهات خوب باشد، گفت نه. دلم میخواهد سر کار بروم. بعدها متوجه شدم به دلیل شرایط نامناسب اقتصادی خانواده، درس را رها کرد و مشغول کار شد.
• پسری که حامی بود
این مادر شهید توضیح میدهد: در سنی که همه بچهها از پدر و مادرشان خواستههای متفاوتی دارند، اما حجت به من گفت، نمیتوانم تاول دستهای بابا را ببینم که دو شیفت کار میکند تا هزینه زندگی و اجارهخانه را بدهد. باید کمکش کنم. از همان روزی که به مدرسه نرفت، هر روز سرکار میرفت. ابتدا مشغول به کار گچکاری ساختمان شد و هر شب خسته میآمد، میگفت، این دستمزد امروزم مامان، از بابا برای خرجی خانه دیگر پول نگیر. بابا اجارهخانه و قسطهایمان را بدهد، کافی است.
• مادیات برایش معنا نداشت
حالا این مادر شهید ۱۹ ساله، بغض میکند و ادامه میدهد: حجت بسیار دست و دلباز و مهربان بود. بعدها در یک سوپرمارکت نزدیک حرم شیفت شب تا صبح کار میکرد و حقوقش روزی ۲۵ هزار تومان بود و هیچ پولی برای خودش نگه نمیداشت. هرچه میگفتم لباس و... برای خودت بگیر، میگفت این خرجی خانه است. اگر خودم برایش ژاکت و یا لباسی میخریدم، بعد از چند وقت میدیدم ژاکتش نیست. وقتی میپرسیدم، میگفت: دوستم سردش بود و لباس گرم لازم داشت. میگفتم مادرجان خودت چی؟ میگفت مامان دل به مال دنیا نداشته باش.
حالا مادرشهید برایم از سال ۹۵ که حجت برای خدمت سربازی ابتدا در بیرجند و سپس به زاهدان میرود، میگوید: حجت گفت، ۱۸ ساله شدم و باید به سربازی بروم. گفتم صبر کن. گفت باید بروم.
شرایط آب وهوایی بیرجند و بعدها زاهدان سخت بود، اما هیچگاه او از این وضعیت گلایه نمیکرد که مبادا من و پدرش غصه بخوریم. فقط یک بار که در حیاط خانه با دوستانش از کمین و سختیهای سربازی تعریف میکرد، شنیدم. صدایش کردم و گفتم، پس چرا مامان جان اینها را به من نمیگویی؟ گفت، مگرشما شنیدی؟ آنها را شوخی کردم. چون دوستانم از سختی محل خدمتشان تعریف میکردند، من هم یک چیزی گفتم.
حالا مادر ادامه میدهد: اما بعدها فهمیدم سربازی در آن منطقه بسیار سخت بوده است.
• تولد و شهادتش جمعه بود
او به گذشته باز میگردد و از نام «حجت» که برایش برگزیده شد، میگوید: زمانی که من حجت را باردار بودم در ماه آخر بارداریام تمام بدنم جوشهای زیادی زده بود. دکترها گفتند که باید بچهام را سقط کنم و این بیماری بچه را دچار اختلالات ژنتیکی میکند، اما من و همسرم نمیخواستیم این اتفاق بیفتد. در آخرین لحظه به دکتری که استاد پزشک من بود، رفتم و گفت این بیماری سرخجه نیست و از گرمی است، خدا دنیا را به من داد. وقتی به دنیا آمد، سالم بود. او روز جمعه به دنیا آمد و همان جا بر زبان پدرش نام حجت جاری شد و اسمش را حجت گذاشتیم و جمعه هم به خاک سپردیمش.
مادرشهید برایم تعریف میکند: در مراسمش یکی از مادرهای همخدمتیاش آمد و خیلی گریه میکرد و به من گفت، الان به جای حجت تو پسر من باید شهید میشد.
مادر شهید کاظمی اظهار میدارد: دهم اردیبهشت قرار بود به مرخصی بیاید و تا بیستوپنجم بماند، بعد هم تا آخر خدمتش در زاهدان باشد.
• شهادت ۱۱ مرزبان
میگویند روز ۶ اردیبهشت ۹۶ زمان کمین بوده است. نوبت یکی دیگر از سربازها بوده، ولی مادر آن سرباز بیمار بود و نمیتوانست به کمین برود. حجت داوطلبانه قبول کرده است که به جای او سر پستش حاضر شود.
درحین تعویض شیفت بین میل مرزی ۹۹ و ۱۰۰ در کمین تروریستهای جیشالعدل گرفتار شدند و عناصر این گروهک تروریستی، ۱۱ مرزبان را با اسلحه گرینف به رگبار گلوله بستند.
مادر شهید حجت ۱۹ ساله از خبر شهادت پسرش برایم اینگونه تعریف میکند: ساعت ۱۰ صبح بود. یکی از طرف پاسگاه به ما زنگ زد و گفت: از همخدمتیهای حجت هستم. اگر میشود شماره عموی بزرگش را به ما بدهید. تعجب کردم و پرسیدم: چیزی شده است؟ گفت: میخواهم احوالشان را بپرسم. من از دوستانشان هستم. دلنگران بودم با خودم گفتم، نکند مشکلی برای حجت پیش آمده باشد. پدرش را بیدار کردم و جریان را به او گفتم. هر دو نگران بودیم، اما همسرم سعی داشت مرا آرام کند. هرچه تلاش کردیم با دوستان همخدمتی و پادگان او تماس بگیریم، نشد.
• خبر شهادت پسرم
بعد از چند ساعت عموی حجت خبر شهادتش را به ما داد. من هنوز هم باور نمیکنم که حجت به شهادت رسیده باشد و همیشه در بهشترضا در مزارش مینشینم و با او صحبت میکنم.
او به خاطرهای از حجت اشاره میکند و میگوید: یک بار گفت: مامان همخدمتیهایم میگویند خواهر خیلی خوب و مهربان است. کاش من یک خواهر داشتم. گفتم، انشاءالله سربازیات که تمام شد، دامادت میکنم و خودت صاحب دختر میشوی، خندید. من فکر دامادیاش را داشتم.۲۰ روز از خدمت پسرم مانده بود و او آخرین بار گفت، مامان پسرت مرد شده است.
• یاور و مهربان بود
پدر شهید هم میگوید: حجت، پسر مهربانی بود و او به خاطر کمک به من و خانوادهاش درس را رها کرد و مشغول به کار شد.
داوود کاظمی با بیان اینکه هیچگاه جز مهربانی و ادب و احترام از او چیزی ندیدم، تصریح میکند: حجت بسیار متدین و بااخلاق بود و همه فامیل و دوستان و همسایهها از رفتار او تعریف میکردند.
پدر شهید که در حال حاضر در بخش خدمات استانداری مشغول به کار است، خاطرنشان میکند: حجت در سوپر کار میکرد و به سربازی که رفت، صاحبکارش که خبر شهادت حجت را شنید، آمد و یک میلیون تومان کارت هدیه به من داد و گفت برای حجت هرکاری کنم، کم است او بسیار بچه خوب و با اخلاقی بود. حجت قبل از سربازی جزو بسیج بود و بعد از شهادتش متوجه بسیاری از فعالیتهای خیرخواهانه او در روستا از طرف بسیج شدیم.
• امنیتی به ژرفای جانفشانی
آرام کردن این مادر و پدرها کار راحتی نیست و گریههای آنها هم تا ابد باقی است، اما میتوان با قدردانی از همه سربازان و مرزبانانی که برای امنیت ما در طول شبانهروز از جانشان مایه میگذارند، دل خانوادههای شهدای مرزبانی را کمی التیام بخشید.
نظر شما