دکتر محمد رجبی دوانی از جمله پژوهشگران و صاحبنظران عرصه فلسفه، تاریخ و حکمت اسلامی است. وی پیش از این نیز سمتهای اجرایی-فرهنگی متعددی، از جمله ریاست کتابخانه ملی و ریاست کتابخانه مجلس شورای اسلامی را برعهده داشته است. او در این گفتار تلاش دارد تا به زمینههای تاریخیای که منجر به برآمدن رضاشاه و اقدامات او در زمینه نوسازی ایران شد بپردازد. دکتر رجبی بسیار عمیق و متین سخن میگوید و چون سخنش از دل برون آید، لاجرم بر دل مینشیند.
تجدد و تغییر ذائقه مردم ایران
تجدد در دوران جدید ایران، نمودهای مختلفی داشت و تا پایان دوره پهلوی به اشکال مختلفی جلوه کرد. میتوان گفت تجدد در ایران، یک دوران نفوذ نامرئی و یک دوره حضور نیمهمرئی و یک زمان ظهور آشکار داشت. جریان تجدد ابتدا در عصر صفوی، با ورود سفرا، تجار، جهانگردان اروپایی و بهویژه برادران شرلی انگلیسی در دوران شاهعباس اول، نفوذی نامرئی داشت. بهعنوان مثال، شاهعباس فُرم لباس خود را تغییر داد و سبک لباس او به پرتغالیها نزدیک شد. نوسازی ارتش نیز مورد توجه قرار گرفت و برادران شرلی ساخت توپ و تفنگ را به ایرانیان آموختند و ایران صاحب سلاحهای آتشین گردید. آمدن نقاشان اروپایی به ایران و نقاشیهایی که از پادشاهان ایران کشیدند نیز باعث شد که نگارگری ما تحت تأثیر هنر نقاشی اروپا قرار گیرد و رضا عباسی پرسپکتیو را وارد مینیاتور سازد. ورود کالاهای اروپایی هم مزید بر علت شد و در بین درباریها و اشراف شهری، اخلاقیات و ذائقه جدیدی پدید آورد که موجب انتقاد برخی از علمای دینی وقت، نظیر خاتونآبادی گردید. این مصادیق بیانگر حضور نامرئی فرهنگ جدید غربی در ایران بود که هنوز توجه خاصی را، که حاکی از پیشبینی دوران تازهای در ایران باشد، برنمیانگیخت. نکته قابل تأمل در آن است که ایرانیان تا مدتها فرهنگ جدیدی را که از غرب به ایران وارد شده بود، حداکثر بهعنوان یک انحراف اخلاقی و حتی نوعی فساد عقیدتی بهصورت لاابالیگری تلقی کردند. اما واقع امر این است که تجدد بهشکلی تدریجی و بدون طرح مسئله تازهای، «عملاً» تأثیر خود را بر جامعه ما مینهاد. به بیانی دیگر، بهتدریج ذوق و سلیقه مردم تغییر میکرد و افقی جدید فراروی آنها پدیدار میشد. اصولاً یک جریان فرهنگی و تمدنی مخالف، زمانی تأثیرگذار تلقی میشود که ما شاهد تغییر سلیقه مردم باشیم؛ در حالی که سادهلوحان گمان میکنند که این تأثیر را باید از زمانی رهگیری کنند که کتابی، نشریهای، فکری، فرقهای، حزبی و حرفی جدید، منافی با اصول و مبانی فرهنگ و تمدن پیشین، ظاهر شده است؛ ولی نمیدانند که ظهور و بروز اینگونه امور و مسائل عقیدتی و نظری متناظر با آنها، به شهادت تاریخ، همیشه پس از تمهید عملی مقدمات آن بوده است.
دوران حضور نیمهمرئی تجدد
با پیشرفت عملی جریان تجدد، مثلاً شاهد آن هستیم که لباسهای دوره قاجار دیگر لباسهای دوره افشاریه و زندیه هم نیست. قباها، کلاهها و کفشها و حتی غذاها در میان درباریان و طبقات بالای شهرهای بزرگ، تغییر کرده است. بهعنوان نمونه، در لیست برنامه غذایی دربار ناصری، شاهد غذاهای فرنگی نظیر اسپاگتی هستیم و لباس زنان اروپایی رقصنده باله نیز با نام ایرانی «شلیته»، لباس خانگی زنان دربار و سپس عموم زنان شهری شده است.
این دوران حضور نیمهمرئی، که برای برخی فقط یک تغییر صوری متناسب با زمان و البته متأثر از فرنگ محسوب میشود، هنوز بهمنزله طلیعه یک دوران جدید در کشور به نظر نمیآید و مخالفت دیگران با آن، بیشتر ناظر به دلبستگی منتقدان به عادات و رسوم گذشته است و بسا اوقات که مانند مخالفت با قاشقوچنگال، بسیار سطحی و نامقبول مینماید. اندک کسانی بودند که با نوعی تیزبینی، دگرگونی قریبالوقوعی را پیشبینی میکردند، ولی هرگز گوش شنوایی نیافتند و بیشتر بهعنوان «بدبین» تلقی شدند. وقتی که فرد شاخصی از این گروه، همچون شیخ فضلالله نوری که حتی متوجه تفاوت مفاهیم عقل و علم و آزادی جدید با معانی ظاهراً مشابه اسلامی است، نمیتواند اکابر علمای وقت را قانع کند و تهران و اصفهان و نجف او را برنمیتابند، از دیگران که در زمره عوامالناس بودهاند، انتظار چه واکنش مثبتی میرود؟
برآمدن جریانهای فکری متجدد
از این رو، در میانه عصر قاجار و زمانی که بهتدریج به عصر مشروطه نزدیک میشویم، شاهد حضور چند جریان فکری متجددانه در ایران هستیم.
یک جریان تلاش داشت که تجدد را با اسلام تطبیق دهد و اصولاً به تضاد ماهوی میان فرهنگ و تمدن اسلامی و غرب قائل نبود. بانی این جریان سید جمالالدین اسدآبادی بود که اعتقاد داشت اروپاییان بیش از ما به حقیقت قرآن نزدیک بودهاند و به اوامر آن عمل کردهاند؛ در حالی که ما قرآن را تنها برای شادی روح اموات تلاوت میکنیم. بنابراین بایستی در کسب علوم و فنون و تجربیات عقلی و اجتماعیِ برآمده از فرهنگ غرب، که حاق سفارش قرآن و پیامبر (ص) است، بکوشیم و عظمت دیرینه اسلامی را احیا کنیم. این جریان نه تنها در ایران، که در هند، افغانستان، ایران، مصر و عثمانی تأثیر فراوان برجای گذاشت.
جریان دوم، تجدد غیردینی لیبرال بود که نخست خود را در لفافه دین و تفسیرات مدرن دینی پنهان میکرد و لذا با جریان نخست همآوایی و همسویی داشت، ولی رفتهرفته چهره واقعی خود را آشکار ساخت و توانست اغلب هواداران آن جریان را در جبهه خود گرد آورد. آنها حتی مدعی بودند که سید جمال نیز باطناً با آنها همنوا بوده، اما شرایط خاص زمان، فرصت طرح نیات واقعیاش را به او نداده است. سردمدار این جریان در ایران، پرنس ملکمخان ارمنی بود که لژ فراماسونری «فراموشخانه» را بنیاد نهاد و در روزنامه «قانون» خود، از اسدآبادی تجلیل میکرد و «اومانیسم» را با عنوان «آدمیت»، اساس و مبدأ تفکر میشناخت و اعضای لژ را با اخذ مبلغی قابل توجه، به لقب آدم مفتخر میساخت. در خارج از ایران نیز سرهنگ فتحعلی آخوندزاده، درجهدار همردیف ارتش تزاری اشغالگر قفقاز بود که ابتدا دم از اصلاح دینی و «پروتستانتیسم اسلامی» زد، اما بهتدریج با طرح اومانیسم با عنوان «انسانیت»، به معارضه صریح با معتقدات اسلامی پرداخت و آنچه را که ملکمخان نمیتوانست خارج از لژ در ملأ عام مطرح سازد، آشکارا بیان میداشت. ارتباط او با ملکم و اهمیتی که به کار وی در داخل ایران میداد، بهحدی بود که وی ملکمخان را روحالقدس خطاب میکرد.
از این جریان یک جریان فرعی تجددگرای سوسیالیست یا چپ منشعب شد که برخلاف لیبرالهای سلف خود، که آینده ایدهآل ایران را در تقلید محض از سیستم سرمایهداری اروپا میدیدند، خواهان مبارزه با سرمایهداران و فئودالها و پیروی از سوسیالیستهای اروپا و بهویژه روسیه بودند. آنها بعدها حزب دموکرات آذربایجان را به رهبری شیخ محمد خیابانی تشکیل دادند که با کشته شدن او، بیسرانجام ماند؛ ولی نوع افراطی آن در حزب کمونیست ایران به رهبری سلیمانمیرزا اسکندری در تهران و از آن تندروتر در گیلان توسط احساناللهخان و حیدرعمو اوغلی به وجود آمد که آشکارا آلت دست دولت جدیدالتأسیس شوروی بود. اینان خواستار حکومتی مشابه نظام شوروی و متحد با آن کشور بودند و تنها راه سعادت ایران و ایرانی را در این طریق میدیدند.
تقابل جریانهای تجددگرا با اسلام
در دل هریک از این جریانها که ذکر گردید، نوعی ناسیونالیسم وارداتی وجود داشت که بهجای مبارزه با بیگانگان مداخلهگر در ایران، تنها با مذهب اسلام مبارزه میکرد و ایران باستان را در مقابل آن علم مینمود و سادهلوحانه خواهان بازگشت به دوهزاروپانصد سال قبل بود. در این خصوص، میرزا فتحعلی آخوندزاده تصریح میکرد که «ایرانیت» فقط در تقابل با «اسلامیت» است، ولی توصیه میکرد که ایرانیان اهل قفقاز بایستی روس را «ولینعمت» خود بشناسند و از آن اطاعت کنند تا از دایره توحش بیرون آیند. میرزا آقاخان کرمانی بابی و میرزا ملکمخان ارمنی نیز در همین زمینه تلاش میکردند؛ اما سید جمال اسدآبادی بیشتر بر انترناسیونالیسم اسلامی و وحدت مسلمانان در برابر غرب تأکید میورزید.
رضاشاه مجری قلدر طرحهای متجددان
زمانی که رضاشاه روی کار آمد، آنچه را که منورالفکران قبل از او آرزو داشتند و نوشته بودند، به اجرا گذاشت. رضاشاه مجری قلدری برای اجرای طرحهای متجددان بود. اگرچه او دست به برخی اقدامات زد که پیش از آن رجال وطنپرست ما، نظیر قائممقام و امیرکبیر، دنبال نموده بودند، ولی با این احوال، بسیاری از مقولات ضد فرهنگ و سنن دینی ما نیز در این دوره پیگیری و اجرا شد. برخی از اقداماتی که رضاشاه در این دوره دنبال نمود، پیشتر نیز مورد توجه قرار گرفته بود. بهعنوان مثال، راهآهن اولینبار در دوره ناصرالدینشاه بین تهران و حضرت عبدالعظیم کشیده شد و قرار بود که در سراسر ایران نیز گسترش یابد. حتی موضوع مترو تهران نیز در عصر او بهطور جدی میخواست در دست اقدام قرار گیرد که اگر شرایط بهدرستی مهیا میشد، روند نوسازی پیشگرفتهشده طی سالهای بعد نیز ادامه مییافت. لذا نمیتوان تمام طرحهای مربوط به توسعه کشور را به دوران رضاشاه منسوب کرد؛ با توجه به اینکه اغلب آنچه رضاشاه انجام داد، بیشتر یک مدرنیزاسیون صوری و اجباری بود. این نوع توجه به مدرنیزاسیون، اگرچه بعضاً جنبههایی از ترقیخواهی داشت، اما دقیقاً به این معنا نبود که چنین اقداماتی هم صد درصد در جهت منافع مملکت تمام شده باشد. این مسئله حتی در مورد راهآهنی که در واقع برای مطامع آتی انگلیس در نفت قفقاز طراحی شده بود و عملاً خرمشهر را به باکو متصل میکرد نیز صادق است.
آیا زمینه تجددخواهی برای رضاشاه فراهم بود؟
نکته حائز اهمیتی که در ابتدا مورد توجه قرار گرفت و لازم است باز مورد تأکید قرار گیرد، این است که اگر پشت سر رضاشاه هیچ پیشینهای از تمایل به تجدد نبود، او هرگز موفق نمیشد تا اهداف و منویات خود را متحقق سازد. این نگاه در مورد آتاتورک هم صادق است. رضاشاه اگرچه با تکیه بر زور موفق شد به اهداف خود برسد، اما موفقیت او نشان داد که در زمینه آن نوع تجددخواهی، قابلیتهایی در کشور ما وجود داشته است. در جامعه ما یا جامعه ترکیه، قابلیتی فرهنگی و اجتماعی وجود داشت که زور مستبدین میتوانست با تکیه بر آن، مدرنیزاسیون صوری را اجرا کند. نمونه معکوس آن، در مورد اقدامات روسیه تزاری و شوروی پس از آن، در کشورهای اسلامی آسیای میانه صادق است؛ بهویژه آنکه حکومت شوروی قریب هشتاد سال دوام آورد و از کودکستان تا دانشگاه به ترویج تجدد مقبول خود پرداخت، ولی موفق نشد در آسیای میانه، دین را ریشهکن سازد و لذا اسلام بهعنوان مهمترین نیروی اجتماعی پس از فروپاشی شوروی باقی ماند. ولی در ترکیه امروز، با آنکه ظاهراً اسلامگراها روی کار آمدهاند، اما اسلامی که آنها ارائه کرده و میکنند، با قانونی کردن اموری نظیر زنای محصنه زنان (که لائیکها هرگز جرئت طرح آن را هم نداشتند)، تنها به درد آدمخوارهای تجاوزکار سلفی داعشی میخورد که مورد حمایت همهجانبه ترکیه عضو ناتو قرار دارند.
جنبههای صوری تجدد در کانون توجه
در دوره رضاشاه، تنها به جنبههای ظاهری تجدد و تمدن غرب توجه شد. در این دوره، تراشیدن ریش، تغییر لباس، کلاه فرانسوی (پهلوی) و شاپو، توصیه دولتی به برداشتن کلاه به نشانه احترام به ازمابهتران، برداشتن چادر از سر زنان و کلاه نمدی از سر مردها، معیار متجدد بودن است. در واقع، هیچچیزی که جهتی متفکرانه در آن باشد و مردم را به راز تحول تاریخی غرب کنجکاو سازد، ترویج نمیشود. در تاریخ معاصر ایران، جریانی که میتوانیم آن را تا حدی تجدد جدی بنامیم، رویکردی بود که توسط قائممقام و در زمان عباسمیرزا، ولیعهد فتحعلیشاه، شروع شد و با امیرکبیر بهشکلی دیگر تداوم یافت. طی این دوره، برای اخذ جنبههای ضروری تمدن غرب، دانشجویانی به خارج اعزام شدند. تلاش برآن بود که آنان علوم و فنونی را که مورد نیاز کشور است، فرابگیرند. اما امیرکبیر برآن شد تا بهجای اینکه دانشجویان را به خارج بفرستد، اساتید رشتههایی را که به آنها احساس نیاز میشد، از خارج به ایران بیاورد. از رشتههایی که در دارالفنون تدریس میشد، میتوان به طب، معماری و فنون نظامی اشاره نمود. متأسفانه این روند با کشته شدن امیرکبیر، آغاز نشده به انحراف کشیده شد و به قول نویسنده کتاب «شیخ و شوخ»، دارالفنون به دارالجنون تبدیل شد. نویسنده این کتاب خطاب به ناصرالدینشاه مینویسد: سیوهفت سال است که شما دارالفنون را تأسیس کردهاید، آیا یک کار از فارغالتحصیلان آن برآمده است؟ تمام کارشناسان مورد نیاز ما خارجی هستند؛ موتور برق و یخسازی تهران دست خارجیهاست و حتی دو عکاسباشیِ ما نیز ارمنیاند.
روند ورود کارشناسان خارجی برای نوسازی ایران، در عصر پهلوی اول و دوم، به اوج خود رسید و تصور خودکفایی از ذهن ایرانیان زدوده شد؛ تا اینکه بار دیگر با انقلاب اسلامی و بهخصوص با خروج خارجیان و تحریمهای ظالمانه غرب علیه ایران، بهتدریج بنا به ضرورت تاریخی، مطرح شد و معجزهها آفرید؛ هرچند که همواره با انواع کارشکنیهای اقتصادی و سیاسی مواجه بوده است. پوچی نوسازی رضاشاه، که سرآمد آن در نوسازی «ارتش تراز نوین» معرفی میشد، زمانی آشکار گردید که آن ارتش عریضوطویل کاغذی، در همان ساعات اولیه آتش متفقین، تبدیل به خاکستر گردید. شرح این بگذار تا وقت دگر.
نظر شما