تحولات لبنان و فلسطین

 ... فقط آقای خاص کشتی بود و بس. با کلی طرفدار و سینه‌چاک و البته چندین و چند منتقد جدی و سمج. با چهره‌ای خشک و حتی آهنین، بدنی ساخته و پرداخته که حتی حول و حوش ۶۰ سالگی، قبراق و سرحال به نظر می‌رسید، با مرغی که می‌گفتند در عالم مربیگری، یک پا دارد و قلبی که شاید فقط تپیدن را خوب بلد است و بیگانه با شکستن یا به رحم آمدن!

خدا دستش را گرفت

مجید تربت‌زاده/

 ... فقط آقای خاص کشتی بود و بس. با کلی طرفدار و سینه‌چاک و البته چندین و چند منتقد جدی و سمج. با چهره‌ای خشک و حتی آهنین، بدنی ساخته و پرداخته که حتی حول و حوش ۶۰ سالگی، قبراق و سرحال به نظر می‌رسید، با مرغی که می‌گفتند در عالم مربیگری، یک پا دارد و قلبی که شاید فقط تپیدن را خوب بلد است و بیگانه با شکستن یا به رحم آمدن!

محمد بنا یا خودش خواسته بود، یا برایش ساخته بودند که همین است و جز این نیست. فرمانده‌ای که دوست دارد همه سربازش باشند و شکست و عقب‌نشینی هم هیچ‌وقت توی کَتش نمی‌رود. هیچ کس هم باور نمی‌کرد آقای فرمانده، پشت آن عضلات ستبر و توی بدن ساخته و پرداخته‌اش، دلی شکستنی داشته باشد... هیچ کس باور نمی‌کرد، تا روزی که دوربین‌های سمج، در المپیک «ریو» اشک‌ها و به خود پیچیدن‌هایش را لو دادند ...

من شومن نیستم

حتی حالا که به نظر می‌رسد «آقای خاص» بودن را کنار گذاشته، باز هم سلبریتی بودن به او نمی‌آید. اهلش هم نیست. بنابراین پست یکی دو روز قبل او در اینستاگرام را به حساب سلبریتی بودن نگذارید. محمد بنا چند سال پیش وقتی هنوز بازار سلبریتی بازی داغ نشده بود در گفت‌وگو با «قدس آنلاین» خودمان و در پاسخ به اینکه چرا با وجود شایعاتی که پیرامونش جریان دارد، کمتر حرف می‌زند، گفته بود: «من شومن نیستم»! واقعاً هم به نظر نمی‌رسد اهل تلاش برای جلب توجه کردن باشد. آن هم شخصیتی که در همه این سال‌ها به اندازه کافی دیده شده و به چشم آمده است. بنابراین وقتی یکباره پست می‌گذارد و به فدراسیون فوتبال ایران می‌تازد، حتماً حرفی شنیدنی دارد و می‌خواهد انتقاد و گلایه‌هایش، دیده و شنیده شوند نه خودش: «خداقوت فدراسیون پنج ستاره فوتبال! این رویه رو باب نکنین که خارجیا بیان تو مملکت خودمون تا گردن رو سرمون کلاه بکشن و هرطور بی‌احترامی هم بهمون کنن، جسارتاً ما باشیم گاو شیردشون، بدوشن بعدم هر وقت دلشون خواست، شب و نصفه شب جمع کنن برن به سلامت...بحث غرور ملیه...بحث عزت نفس ایرانیه».

چه کسی لُپ‌هایش را کشید؟

یک نفر چند سال پیش درباره «بنا» و موفقیت‌هایش در کشتی فرنگی، چیزی توی این مایه‌ها نوشته بود: «اگر قبول کنیم که علی کریمی را خدا بغل کرده، آن وقت باید یقین کنیم، خدا محمد بنا را بغل کرده و نعوذبالله لُپ‌هایش را هم از شدت دوست داشتن چلانده است»! این مقدمه را برای این گفتیم که به جای نوشتن خلاصه زندگی‌نامه‌اش، از فراز و فرودهای زندگی قهرمانی یاد کنیم؛ سال ۱۳۳۷ در تهران به دنیا می‌آید و به قول خودش از کودکی می‌شد همین تضادی که میان چهره و شخصیت واقعی‌اش وجود دارد را در بیشتر رفتارهایش دید. کودک ۵۰ سال پیش، برخلاف گوشه‌گیری و تنهایی‌اش در مدرسه و... در جمع خانوادگی و فامیلی بچه پرجنب و جوش و حتی شروری بود! برخلاف ظاهر جدی‌اش که بیشتر شبیه علاقه‌مندان به ریاضی و مهندسی به نظر می‌آمد، ادبیات خواند و برخلاف گوشه‌گیری و بی‌توجهی‌اش به دنیای اطراف، در سال ۵۷ از جمله ۲۰ ساله‌های انقلابی و پرحرارت بود. پس از انقلاب هم برای مدتی به کمیته انقلاب اسلامی پیوست و آنجا هم برخلاف وضع مادی نامناسبی که داشت، کوپن‌ها و کمک‌های معیشتی که سهمیه ماهانه‌اش بود را بین این و آن و نیازمندتر از خودش پخش و پلا می‌کرد!

مثل حجازی

البته تا اینجای داستان هنوز نه خدا بغلش کرده است و نه خودش به چاه و چاله‌ای افتاده است. تضاد و تناقض‌های زندگی‌اش هم، همچنان ادامه دارد. او که با فعالیت‌های تئاتری دوران مدرسه و بعد ادامه تحصیل در رشته ادبیات، زندگی در محله‌های قدیمی تهران و دمخور شدن با شاعران مختلف و عضویت در کمیته، باید سر از نویسندگی یا فعالیت‌های فرهنگی یا زندگی نظامی در می‌آورد، یکباره می‌شود قهرمان کشتی فرنگی و نخستین مدال جهانی این رشته را پس از انقلاب برای کشورش به ارمغان می‌آورد و در آسیا هم طلا می‌گیرد. آن هم در شرایطی که تا چند سال قبل، خودش و خیلی از آن‌هایی که او را در زمین فوتبال «غیاثی» دیده بودند، از زبان خودش می‌شنیدند که دوست دارد مثل ناصر حجازی دروازه‌بان تیم ملی فوتبال شود!

محمد بنا در ۳۰ سالگی می‌گذارد و از ایران می‌رود تا ساکن آلمان شود. دلیلش را از جمله راز و رمزها یا مسائل خصوصی زندگی‌اش بدانید که دوست ندارد درباره‌اش حرفی بزند و ما هم در این مطلب بیشتر از این پیگیرش نمی‌شویم. این‌هایی را هم که برخی سایت‌ها و خبرگزاری‌ها، از رستوران‌داری در آلمان گفته‌اند، از همسر اسپانیایی‌اش که مدت‌هاست از او جدا شده رونمایی کرده‌اند، از اینکه در آلمان دانشگاه هم رفته یا نرفته حرف زده‌اند و... لابد حاصل تلاش خبرنگاران سمجی است که بلدند ریز و درشت زندگی آدم‌ها را بگذارند زیر ذره‌بین.

درآمدن از تهِ چاه

«بنا» در خارج کشور و پس از ۱۵ سال همان طور که چند سال پیش به خبرنگار ما گفت می‌افتد ته چاه زندگی، می‌افتد به چاه ناامیدی اما چند سال بعد برمی‌گردد و می‌شود سرمربی تیم ملی، از جوان‌های ایرانی قهرمان می‌سازد، نخستین طلای جهانی تاریخ کشتی فرنگی ایران را صید می‌کند، سه‌گانه قهرمانی جهان را رقم می‌زند و بعد هم شاهکار بی‌سابقه در المپیک لندن و سه طلایی که می‌توانست چهار تا هم باشد. همه این‌ها توسط مردی بدست می‌آید که به قول خودش افتاده بود ته چاه و داشت تمام می‌کرد. خدا صدایش زد، دستش را گرفت و او را بالا کشید تا کمی بعد بشود معمار کشتی فرنگی نوین ایران. تضادها و تناقض‌ها البته در زندگی‌اش تمام نشده. دلیل چند بار قهر و آشتی او از تیم ملی، رفتن‌ها و برگشتن‌هایش، خداحافظی کردن‌ها و سلام دوباره‌اش شاید همین تضادها باشند. آقای خاص کشتی ایران، درست در شب و روزهایی که به نظر می‌رسید قرار است طلاهای المپیک «ریو» را درو کند، فقط اشک و حسرت درو کرد. حالا برگشته است، خودش، طرفداران و منتقدانش، به خوب کشتی گرفتن و یکی دو مدال هم راضی‌اند اما آیا قرار است برخلاف توقعات خودش و دیگران، براساس همان تضاد و تناقض‌های همیشگی، در المپیک ۲۰۲۰ توکیو، شکارچی طلاها باشد؟ به نظر شما، خدا یک بار دیگر «بنا» را بغل می‌کند؟

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.