قدس آنلاین: در ادبیات فرهنگ و تمدن اسلامی اگر چه دو مقوله معنا و حیات بسامد دارند اما مفهوم ترکیبی معنای حیات و زندگی را مشاهده نمیکنیم. تبیین این مقوله میتواند به این نکته ارجاع کند که در گفتمان اسلامی معنادار بودن زندگی مفروض گرفته شده و ضرورتی برای طرح آن احساس نمیشده است. پروبلماتیک این مفهوم ترکیبی با شروع دوره مدرن هم آوایی دارد. با حذف متافیزیک، معنای زندگی نیز که متلازم آن بود از مدار تفکر خارج شده و به چالشی قابل تردید تبدیل شد که امکان زندگی فارغ از معنا متصور شد. معنا در گفتمان اسلامی اکتشافی بوده و انسان با عقل درون و فطرت و حجتهای بیرونی برای کشف آن طی طریق و در هر مرتبه از سلوک و زندگی به لایههایی از معنا دسترسی پیدا میکند. این نگرش مبتنی بر رویکردی ذات گرایانه به هستی و عالم است.
در رویکرد مدرن معنا برساختی و جعلی است که انسان و متفکر مدرن خود آن را خلق میکند. این نگرش نیز مبتنی بر رویکردی غیرذات گرایانه و پلورالیستی است. در استمرار این رویه مکاتب و نحلههای مختلف معناسازی را ترویج کردند تا امکان استمرار حیات مهیا شود.
متأسفانه آنچه تجربه نشان داد سرگشتگی و حیرت زدگی بشر در این جهان رمزآلود تهی شده از خدا بود که با حذف غایت از آن، معنابخشی حقیقی ناممکن گشته بود. پریشانی حاکم بر بشر به جهت گذشتهنگری و تفکر نوستالژیک و اضطراب محاط بر او به دلیل نگاه به آینده همه محصول نسخههای جهان مدرن برای معنابخشی بود. در حالی که در رویکرد ذاتگرایانه، ابن الوقت بودن و غنیمت شمردن فرصت مانع پریشانی و اضطراب متأثر از گذشته و آینده است.
در زمان زندگی کردن در اندیشه اسلامی به معنای عدم توجه به اتفاقات جاری زندگی و یا بیعدالتیها نیست بلکه در دیالکتیکی از ایمان و عمل این معنابخشی به حال محقق میشود. پارادایم متافیزیکی غالب در این معنابخشی ما را از پراکسیس یا پراکتیس مارکس در پارادایم ماتریالیستی جدا میکند که آگاهی و عمل را به هم پیوند میزد.
در تفکر متافیزیکی تلاش و سعی انسان مطلوب قلمداد شده و نسبت به ازمنه یا آن بخش از زندگی که خارج از اراده و اختیار ماست سفارش به دعا، توکل، صبر و رضایت به ما وقع شده است.
متأسفانه در جامعه معاصر برخی اتفاقات و حوادث در تحلیلی بنیادی به فقدان معنا از سنخ متافیزیکی در زندگی بازمیگردد که اتفاقاً باز نهاد سنت در معرض آماج انتقادها قرار گرفته و این نهاد مترادف قبیله و جادو و خرافات و تعصب قلمداد میشود، در حالی که فارغ از تحلیلهای روانکاوانه و جامعهشناختی، قتل رومینا یا همسر نجفی یا سیاهپوست آمریکایی به معنابخشی جعلی و برساختی به جهان و هستی و زندگی بازمیگردد که با حذف غایت از عالم ممکن شده است. در شرایطی که اخلاق و فرهنگ سکولار شده و رنگ و بوی مادی میگیرد، ارزشها و اعتقادات و هنجارها سست و به حاشیه میروند، دعوت به خوبیها و نفی بدیها به فراموشی سپرده میشوند، شریعت بسط داده میشود تا سلوک مدرن ممکن شود، نهاد خانواده و خانهداری و مادر بودن با انگ پدرسالاری تضعیف میشود، نمی توان از فرهنگ متوقع بود سامانبخش امور باشد. در این شرایط آنومیک نه فرزند میداند نباید هنجارهای عرفی و شرعی را زیر پا گذارد و نه پدر میداند اختیار و استحقاق اجرای این مجازات را ندارد و خود حدیث مفصل بخوان از وزیر و همسرش و پلیس و سیاهپوست. زندگی عاری از معنا با ذبح غایت و معنابخشی جعلی سرانجامی نیکوتر از این فرایند و برایند نخواهد داشت.
نظر شما