قدس آنلاین:هم هنرمندی که پرچمی با نیت مجلس سالار شهیدان، اباعبداللهالحسین آماده میکند و هم خریداری که آن را میخرد، هر دو در یک چیز به اشتراک میرسند که همان دوستی و عشق به سالار شهیدان است و این چیزی است که قرنها در بین ایرانیان جریان داشته است. این عشق، سینه به سینه و نسل به نسل پیش آمده است تا همین حالا که دوباره در روزهای یادآوری آن حماسه بزرگ قرار گرفتهایم. صیاد شیرازی در شهر مشهد محدودهای نیست که انتظار داشته باشیم در آنجا پرچمدوزی وجود داشته باشد، اما با تغییرات گسترده در اطراف حرم امام مهربانیها امام رضا(ع)، خیلی چیزها و از جمله کسبوکار پرچمدوزها هم دچار تغییر شد و مجبور شدند مغازههایشان را به مکان دیگری منتقل کنند؛ از جمله عبدالحسین مهدوی مقدم. مهدوی مقدم متولد ۱۳۳۲ در مشهد و بازنشسته دانشگاه علوم پزشکی است. او از پیشکسوتان هنر پرچمدوزی و گلدوزی در مشهد است و حالا دو سالی است که کارگاه کوچکی را در خانهاش در بولوار صیاد شیرازی راه میبرد. او را چند نفری از آنهایی که جوانترند و در این هنر در اطراف بازار رضا مشغول فعالیت هستند به من معرفی کردند؛ در عصری که به دنبال قدیمیهای این هنر بودم.
سری به کودکی شما بزنیم و حال و هوای آن روزها.
منزل ما در خیابان امام رضا(ع) فعلی قرار داشت. البته حالا آن منزل تبدیل به یک هتل شده است؛ درست مثل خیلی از خانههای قدیمی مشهد که جای خودشان را به هتلها دادند. در دوران کودکی در سه ماه تعطیل، شاگرد گلدوزی شدم و ارتباط من با گلدوزی از آن تابستانهای بهیادماندنی شروع شد.
چرا سراغ یاد گرفتن هنر گلدوزی رفتید؟
آن زمانها مثل حالا نبود. خیلی از بچهها در همان کودکی کاری هم یاد میگرفتند. مادر من هم عقیده داشت وقتی که قرار است سه ماه مدرسه و درس تعطیل باشد نباید بیخودی وقتم را تلف کنم، برای همین دوست داشت هنری یاد بگیرم و از وقتم استفاده کنم. این شد که من را فرستادند تا هنر گلدوزی را از یکی از آشناها که مغازه گلدوزی داشت یاد بگیرم. آن آشنای ما حاج محمدحسین قندهاریون بود. مغازهاش هم دور فلکه حضرت بود و البته آن مغازه هم حالا تبدیل به مکان دیگری شده است. ماجرای من و گلدوزی از همانجا شروع شد.
به نظرم آن زمان به این شکل نبود که خیلی به علاقه بچه نگاه شود، یعنی بزرگترها تصمیم میگرفتند مثلاً تابستان بچه باید چه کاری انجام بدهد و یا هنری را یاد بگیرد؟
درست است به همین شکلی که شما میگویید بود. برای من هم بزرگترهایم تصمیم گرفتند اما وقتی به پشت سر نگاه میکنم و آن تصمیم را میبینم، خدا را شکر میگویم که تصمیم بزرگترهایم هرچند بدون نظر گرفتن از بنده بود، اما موجب شد حالا بتوانم برای خودم یک هنر داشته باشم.
چه هنرهای دیگری میتوانستید یاد بگیرید؟
هنرهای دیگری هم نزدیک خانه ما وجود داشت، مثل فلزتراشی که متعلق به برادرهای بزرگ خودم بود اما کار سنگینی بود و مادرم دوست نداشت من آن هنر را یاد بگیرم. مادرم دوست داشت کار، ظریفتر و متناسب سن من باشد. کفاشی، خیاطی و چیزهایی از این قبیل هم بود.
حتماً نخستین روزی را که سر کار رفتید در ذهنتان مانده است؟
کلاس دوم یا سوم بودم که نخستین بار به مغازه گلدوزی رفتم. یادم است آن روز حتی بلد نبودم تنهایی به خانه برگردم. پدربزرگ مادریام که به او حاج بابا میگفتیم و به رحمت خدا رفته است، من را به مغازه گلدوزی برد. وقتی من را تحویل مغازه داد، گفت: من به حرم میروم و بعد از نماز برمیگردم تا تو را به خانه برگردانم. آن روز وقتی ساعت کاری صبح تمام شد، من منتظر ماندم تا حاج بابا بیاید و من را دوباره به خانه برگرداند. دو سه روزی این اتفاق افتاد و بعد از آن دیگر خودم تنهایی از محل کار به خانه برگشتم. فلکه آب به فلکه حضرت نزدیک بود، برای همین خودم جرئت کردم و بقیه روزها را تنهایی میرفتم و میآمدم و یا احتیاج نبود با ماشین یا درشکه این مسیر را طی کنم.
کجا و در کدام مدرسه درس خواندید؟
مدرسهای بود در خیابان خسروی و نزدیک بازار قالیفروشان مشهد، من آنجا به مدرسه غزالی رفتم. وقتی قرار شد به دبیرستان بروم، آن مقطع را شبانه درس خواندم، چون دیگر نمیتوانستم روزانه درس بخوانم. شده بودم کمک خرج خانوادهام، برای همین روزها کار میکردم و شبها درس میخواندم.
از اطرافیان کسی بود که بر شما تأثیر گذاشته باشد؟
همانطور که گفتم منزل ما در فلکه آب و منزل پدربزرگ مادری من یعنی حاج بابا در خیابان خسروی بود، در کوچهای که در حال حاضر به کوچه خامنهای معروف است. یادم هست هر روز وقت بیکاری با بقیه بچهها به خانه حاج بابا میرفتیم و آنجا بازی میکردیم. حیاط بسیار بزرگ و خاصی داشتند. چیزی مثل خانه بانوی عمارت. حوضی بزرگ و اندرونی و بیرونی داشت، صحنه حیاط خشت فرش بود، چاهی داشت که از آن آب میکشیدند و آب را توی حوض میریختد. حاج بابا در کودکی من ۹۰ سال داشت و جوری که میدیدم و شنیده بودم برای خودش یک پا مخترع بود؛ وقتی بزرگتر شدم کارهای او را بیشتر شناختم. حاج بابا از خودش چرخی اختراع کرده بود که با آن قیطانبافی میکرد. دستگاهی که حاج بابا برای قیطانبافی اختراع کرده بود با دست کار میکرد. مثلاً با طناب چیزی مثل تسمه پروانه درست کرده بود که در نوع خودش خیلی جالب بود و یا چرخ دندههایی که آنها را خودش با زحمت بسیار تراشیده بود دیدنی بودند. یکی از کنجکاویها و لذتهای من در آن ایام نگاه کردن به دستگاهی بود که حاج بابا آن را ساخته بود. علاقه حاج بابا هم در گذاشتن من برای یاد گرفتن گلدوزی بیتأثیر نبود، حتماً به مادرم سفارش کرده بود میشود من را دم مغازه گلدوزی گذاشت.
اولین استادتان در کار گلدوزی چه کسی بود؟
حاج محمدحسین قندهاریون استاد اول من در کار گلدوزی بود که خیلی هم انسان متدین و متعصبی بود. چهار تا شاگرد داشت که همه از من بزرگتر بودند. حدود دو سال برای مغازه او پادویی میکردم. تا دو سال اجازه نداشتم پشت چرخ بنشینم.
مشخصاً چه کارهایی انجام میدادید؟
من تا دو سال فقط برای شاگردان بزرگ قرقره نخ میکردم و قرقرهها را به آنها میدادم تا گلدوزی کنند. یکی دیگر از کارهایی که یادم هست در آن زمان انجام میدادم این بود که با کوزه سفالی برای مغازه آب میآوردم. کوزه مغازه را با خودم به صحن حرم میبردم که روبهروی مغازه ما بود. آنجا یک آب انباری بود که ۴۰ پله میخورد و پایین میرفت، به شکلی که پایین دیگر تاریک میشد اما آب سردی داشت. من کوزه را آب میکردم و به مغازه میآوردم و کارهایی از این دست.
و چگونه شد که اولین بار پشت چرخ نشستید؟
برنامه کار مغازه گلدوزی به این شکل بود که از ظهر ساعت استراحت داشتیم و من هم مثل بقیه شاگردها به خانه میرفتم. دوباره مغازه ساعت ۳ باز میشد، اما من چون خانه نزدیک به مغازه بود، معمولاً زودتر برمیگشتم. یادم هست در یکی از روزها که مغازه خلوت بود و هنوز شاگردان نیامده بودند جسارت به خرج دادم و پشت یکی از چرخها نشستم و شروع کردم به دوختن جانماز. آن زمان ما بیشتر جانماز میدوختیم. جانمازهایی که ساده بودند و ارزان، چون کار خیلی خاصی روی آنها انجام نمیشد. خلاصه من بیاجازه پشت چرخ نشستم و یکی از آن جانمازها را دوختم که ناگهان استاد وارد شد. اول من را به خاطر اینکه بیاجازه پشت چرخ نشستم دعوا کرد. آن روز استادم حسابی عصبانی شده بود، چرخها ارزش داشتند، چون وسیله کار مغازه بودند و همیشه ترس از خراب شدن آنها وجود داشت، برای همین آن روز استاد با عصبانیت با من برخورد کرد، ولی وقتی کار من را مشاهده کرد و دید من هم مثل شاگردانی که چند سال از من بزرگتر بودند جانمازی دوختهام، از چیزی که دوخته بودم تعجب کرد. این بهانهای شد که استادم یک چرخ دیگر هم بخرد و از فردای آن روز من هم مثل بقیه شاگردها پشت چرخ نشستم. من هم مثل بقیه شاگردها کارم را از کارهای ساده شروع کردم، یعنی اول جانماز دوختم. آن زمان زواری که به مشهد میآمد اگر یکی دو جانماز برای خودش میخرید، چندین جانماز هم برای سوغات تهیه میکرد. قیمت هر جانماز یک تومان بود. از طرفی گلدوز هم در مشهد کم بودند. خلاصه گلدوزی ما خوب میچرخید. چیزهای دیگری که ما تولید میکردیم، رولباسی بود برای انداختن روی لباسها که در حال حاضر منسوخ شده است. کاری که از این دو مقداری سختتر بود، دوخت و گلدوزی کردن روی پشتی بود. مردم پشتیها را میخریدند و خودشان آنها را پر میکردند.
چگونه سراغ کارهای مذهبی و محرمی رفتید؟
یکی از کارهای سنگینتر و جدیتر هم دوخت پرچم بود. از قدیم الایام پرچم و علم و بیرق از اجزای مراسم عزاداری سالار شهیدان بود و مشهد هم در این بخش سرآمد است؛ این کار را هم کسی میتوانست انجام بدهد که گلدوزی بلد باشد. من هم به عنوان گلدوز و به عنوان عاشق اهل بیت و امام حسین(ع) وارد این کار شدم؛ هم عشق خودم بود و هم سفارش دیگران. روی پرچمها یا ابوالفضل العباس، یا حسین، یا قمر بنی هاشم، یا فاطمه زهرا، یا رقیه و دیگر اسامی مذهبی گلدوزی و اطراف این نوشتهها هم تزئین میشد یا به همان شکل ساده کار میشد. عزاداران و عاشقان امام حسین(ع)، پرچمها را برای هیئتها خریداری میکردند تا در تکایا و یا وقتی به طرف حرم میرفتند جلو هیئت استفاده شود. به این شکل بود که بخشی از کار ما هم با کارهای مذهبی و آیینی پیوند خورد.
برای نوشتن اسامی روی پرچمها باید خوشنویسی هم بلد میبودید؛ خودتان آنها را مینوشتید یا شخص دیگری؟
یادم هست آن زمان آقای رحیم زاده بودند که به رحمت خدا رفتهاند و آقای آسایی؛ این استادان باید با صابون روی پارچه مخمل مشکی چیزی را که میخواستیم مینوشتند، آن وقت ما آن نوشتهها را گلدوزی میکردیم. کم کم اوضاع فرق کرد و بعضی از استادان گلدوز خودشان خوشنویسی را هم یاد گرفتند و دیگر نیازی نبود که حتماً به یک خوشنویس مراجعه کنیم. نوعی صرفهجویی هم به شمار میرفت و کار در اختیار خودمان بود؛ چون گاهی خوشنویسها سرشان شلوغ میشد و ما هم عجله داشتیم که کار سریع انجام شود. نمیخواستیم معطلی و رفت و آمدی باشد؛ برای همین کارهای سبک و ارزانقیمت را خودشان انجام میدادند اما باز هم کارهای سنگین و خیلی جدی را برای خوشنویسی به اساتید خوشنویس میدادند. در حال حاضر هم استادان مطرحی در این زمینه داریم که میتوانند کارهای بسیار زیبایی را روی مخمل خلق کند و از صابون استفاده نمیشود. مثلاً در حال حاضر یکی از بهترین استادان در این زمینه استاد عبدالله قاجار است و پرچمدوزها به ایشان مراجعه میکنند، چون میتواند چندین نوع خط از جمله نستعلیق، نسخ، ثلث و... را به خوبی بنویسد و از این نظر شناخته شده است.
شما هم خوشنویسی را یاد گرفتید؟
نه من این مجال را نداشتم که خوشنویسی یاد بگیرم، برای همین از هنر دیگر استادان در خلق پرچمهایم استفاده میکنم.
همه این سالها شغل شما گلدوزی بوده است؟
من کار گلدوزی انجام میدادم و زمان میگذشت تا وقتی که به روزهای انقلاب رسیدیم. در آن ایام به خاطر تظاهرات و بقیه مسائل، مغازهها و از جمله مغازه گلدوزی ما هم تعطیل شده بود. آنجا بود که من با خودم فکر کردم کارم کساد شده و درآمدی نداریم، برای همین پیگیری کردم و بالاخره به استخدام دانشگاه علوم پزشکی درآمدم. با ۳۰ سال خدمت در علوم پزشکی، سال ۱۳۹۰ بازنشسته شدم، اما در همه سالهایی که در علوم پزشکی مشغول به کار بودم، کار گلدوزی و پرچمدوزی را رها نکردم. یعنی یکی از کارهای من این بود که بعد از ظهرها پس از آمدن از اداره، سراغ گلدوزی میرفتم؛ آن هم در حالی که استخدام علوم پزشکی شده بودم؛ اما چون به کارم علاقه داشتم نمیخواستم گلدوزی را کنار بگذارم. بخشی از کودکی من صرف این شده بود که هنر گلدوزی را یاد بگیرم و به نوعی وقتی گلدوزی انجام میدهم یادی هم از آن روزهای خوب میکنم و دوباره خاطرات آن سالها برایم زنده میشود. از طرفی دیدم میتوانم با هنری که دارم خدمتی به دستگاه امام حسین(ع) کرده باشم. با این حال همیشه از اینکه کار بازاری انجام بدهم رنج میبردم و همیشه یکی از دغدغههایم خلق کارهای هنری و ارزشمند در این حوزه بود.
چطور شد که سراغ کارهای هنری رفتید؟
در هتل هما مغازهای به صنایع دستی اختصاص داده بودند. یک مغازه دو دربندی بسیار بزرگی بود و من آنجا برای کسی کار میکردم. یادم است در یکی از روزها که مشغول کار بودیم، استاد محمود فرشچیان، استاد بزرگ مینیاتور میهمان هتل بودند و سری هم به آن مغازه زدند. کارها را نگاه میکردند تا به کارهای من رسیدند. وقتی تابلوهای من را نگاه کردند و کمی با ایشان صحبت کردم و راهنمایی گرفتم، گفتند شما که این تابلو را خلق کردهاید میتوانید صد برابر بهتر از این هم کار بکنید. سؤال کردند چرا به طور جدیتر به هنر گلدوزی نمیپردازم؟ یادم است آن دیدار برای من اتفاق بسیار ارزشمندی بود. سال ۷۵ بود و از همان سال تصمیم گرفتم کارهای هنری خوبی را خلق کنم. سعی کردم دیگر به طور حرفهای در این هنر فعالیت داشته باشم؛ این فعالیت تا همین حالا ادامه داشته است. گاهی وقتی هنرمندی توانا و درجه یک سر راه شما قرار میگیرد میتواند حتی با یک جمله و یا با یک دیدار بر شما تأثیر فراوان بگذارد و دیدار من و استاد فرشچیان از این نظر خیلی برایم ارزشمند بود.
بحث آموزش شما در آن روزگار به چه شکلی بود؟ کنار استاد مینشستید و استاد به طور مثال میگفت وقتی میخواهید پرچم یا حسین بدوزید، باید به این شکل کار کنید یا به شکل دیگری بود؟
نه آن زمان به قول معروف ما باید با نگاه کردن کار را از استادان میدزدیدیم و با همان نگاه کردن و بودن در کنار استاد، کار را یاد میگرفتیم. آموزش به این شکل نبود که بگوید این یا حسین(ع) را این طوری گلدوزی کنید و یا بگوید حاشیه پرچمی که برای محرم آماده میکنیم باید این نقشها و یا این طرحها را داشته باشد. استادان قدر و کار بلدی بودند اما انگشتشمار بودند. وقتی گلدوزی یاد گرفته بودم و بعضی وقتها به کارگاه بعضی از استادان میرفتم، میدیدم روی اثری که در حال دوختن آن هستند، چیزی انداختهاند و یا به شکلی کار را تا زدهاند که دیگران خیلی آن را نبینند. میخواستند گلی که زدهاند، بتهای که زدهاند، ترنجی که کار کردهاند، مخصوص خودشان باشد و دیگران آن را تکرار نکنند. شاید فکر میکردند با این کار از آجر شدن نان خودشان جلوگیری میکنند، برای همین نسل ما و خود من به سختی کار یاد گرفتیم. در ادامه ذوق هنری خودم بود که بتوانم ترنجهای جدید کار کنم، بتهجقههای دو سر کار کنم، گلهای متفاوت گلدوزی و کارم را متفاوت کنم. چون تجربه تلخ آموزش ندادن از طرف استادان در گذشته را داشتم وقتی کارم به جایی رسید که مورد تأیید بقیه اساتید قرار گرفت، سعی کردم چیزی را که بلد بودم به دیگرانی که به من مراجعه میکردند یاد بدهم. مثلاً جوانی به مغازه من میآمد و میپرسید این پرچم یا حسین را چگونه دوختهاید؟ اول برایش از ریزه کاریها و بقیه قسمتها حرف میزدم و حتی گاهی کپی کار را به مراجعهکننده میدادم تا بتواند او هم در خلق یک اثر با کیفیت سهم داشته باشد، آن هم وقتی قرار است کاری برای امام حسین(ع) تولید شود. در بیش از ۳۰ نمایشگاهی که شرکت کردهام خیلی وقتها جوانانی سراغ من میآمدند که علاقهمند به این کار بودند. من هم هرچه را بلد بودم به آنها میگفتم. به نظر من الان کار خیلی راحتتر شده است. الان اگر شما از کاری خوشتان آمد میتوانید از آن اثر برای خودتان دستکم یک عکس بگیرید و بعد آن را اجرا کنید، ولی در گذشته شما باید کار را میدید و با همان دیدن به ذهن میسپردید. من غیرمستقیم به خیلیها آموزش دادهام و حساب این آموزشها از دستم در رفته است و از این بابت خیلی خوشحالم، چون خیلیها که چیزی از من پرسیدهاند و در این زمینه راهنمایی خواستهاند درباره پرچمدوزی پرسیدهاند و دوست داشتهاند بتوانند با این هنر خدمتی به امام حسین(ع) انجام دهند. دنبال این بودند که با این هنر عشقشان را به اهل بیت(ع) نشان بدهند و از بابت این کمک کردنها خیلی خوشحالم.
غیر از اینکه میگویید در گذشته کار را به قول معروف با نگاه کردن به دست استاد باید یاد میگرفتید چه سختیهایی در خلق مثلاً یک پرچم برای محرم وجود داشت؟
اول اینکه اینجا بحث ائمه اطهار(ع) و یکی از گلهای این بوستان یعنی سالار شهیدان است که در همه این کره خاکی عاشقان فراوانی دارد؛ پس باید بدانیم برای چه ارباب عزیزی کار میکنیم و بهترین کارها را برای ارباب خلق کنیم. نباید کار را سرسری بگیریم چون کسی که برای او کار میکنیم بسیار بزرگ است و باید در هر زمینه هنری که برای شهدای کربلا کاری انجام میدهیم، بهترین کارمان باشد و با عشق و علاقه خاصی آن را تولید کنیم. اما درباره سختیها اگر بخواهم بگویم، یکی از سختیها این بود که ما حاشیههای تولید میکردیم که به آن حاشیه هفت رنگ میگفتند. یک بار که کار را نگاه میکردیم آن هفت رنگ را باید به خاطر میسپاریم و سخت بود یادمان بماند اول کدام رنگ بود و دوم کدام. باید یادمان میماند که گل و غنچه چه رنگی داشت و همچنین بقیه اجزای کار و به قول معروف باید نقشه را به ذهن میسپردیم.
یادتان هست که اولین پرچم را برای هیئت یا دستههای عزاداری محرم کی آماده کردید و چگونه بود؟
زمانش را الان خیلی دقیق در ذهنم نیست اما همان ایام جوانی بود. یادم هست که خیلی ساده گلدوزی شده بود. در حوزه کارهای مذهبی چیز دیگری هم که تولید میکردیم و من هم آن را گلدوزی میکردم، پرچمهای سه گوش بود که به آنها علامت میگفتند. این پرچمهای سه گوش و یا علامت را برای این تولید میکردیم که طرف سر در خانهاش بزند و با این کار علامت بدهد که در این خانه روضهخوانی برگزار میشود. پرچمهای دیگری که من هم آنها را تولید کردهام پرچمهای دو چوب بوده است که برای استفاده هیئتها در محرم تولید میکردیم. هیئتها این پرچمها را با خودشان به بازار میآوردند، یعنی توسط دو نفر جلو دسته حمل میشد و هنوز هم میشود آنها را جلو هیئتهایی که برای عزاداری به طرف حرم مطهر رضوی حرکت میکنند و یا در سطح شهر به عزاداری میپردازند، دید. این پرچمها اندازههای کوچک و بزرگ داشتند و دارند و از نظر کمکاری و یا پرکاری گلدوزیها با هم فرق میکردند. بسته به وضع مالی، هیئتها یکی از این دو نوع پرچم را انتخاب میکردند. آنهایی که وضع مالی پایینتری داشتند کارهای کم کار و به اصطلاح سبک را انتخاب میکردند، اما اگر هیئتی وضع بهتری داشت و میخواست سنگ تمام بگذارد سفارش یک کار خاص و پرکار را به ما میداد و در حال حاضر هم همین شیوه ادامه دارد.
پرچم پر کار چه پرچمی است؟
پرچم و بیرق پرکار یعنی اینکه کاری دو حاشیه داشته باشد، ترنج داشته باشد، خطهای ریز و درشت در آن استفاده شده باشد، در وسط یک یا اباعبدالله الحسین نوشته میشود، اما در اطراف کارهای بسیار زیادی انجام و نام هیئت هم در همان پرچم نوشته میشود. در پرچمهای پر کار، هنرمند پرچمدوز به قول معروف سنگ تمام میگذارد و هر چه در چنته دارد برای زیباتر و با شکوه شدن یک پرچم به کار میبرد و ممکن است آماده شدن این پرچم وقت زیادی را از هنرمند پرچمدوز بگیرد.
بزرگترین کاری که تا به حال برای عاشورا انجام دادید از نظر خودتان کدام است؟
بزرگترین کاری که من آماده کردم کتیبهای بود که برای حسینیه بیت الحسن المجتبی در خیابان ایران در تهران و پشت مجلس آماده کردم. حسینیه بسیار بزرگی است و به من سفارش کاری را دادند که ۲۰۰ متر طول آن بود. من کتیبهای با عرض ۷۰ سانت و طول ۲۰۰ متر آماده کردم چون طول این کار بسیار زیاد بود، آن را در چندین قطعه دوختم. برای آماده کردن آن ۲۰۰ متر یک سال و نیم وقت صرف کردم، چون کار را به تنهایی انجام داده بودم. در آن یک سال و نیم، تقریباً هر روز هشت ساعت کار میکردم. آمادهسازی آن ۲۰۰ متر هم خیلی زمانبر بود و کار زیادی داشت.
کارهای شما به کجاها رفته است؟
گلدوزیهای من به خیلی از شهرهای ایران و حتی خارج از ایران مثل کویت و آمریکا هم رفته است.
ما که پرچم تولید میکنیم همه گلدوز هستیم؛ گلدوزی سنتی حرفهای، به سه شکل قلابدوزی، قیطاندوزی و باراتو دوزی است که به وسیله چرخهای خیاطی تخصصی و با هدایت و ظرافت دستِ گلدوز انجام میشود.
بته جقههای دو سر
این بته جقههایی که میبینید را خودم خلق کردم. اگر به بته جقهها در آثار گذشتگان نگاه کنید، میبینید بته جقهها دارای یک سر بودهاند اما من بته جقههایی با دو سر خلق کردم. بته جقهها برگرفته از درخت سرو هستند، درختهایی با قدمت هزاران ساله. نسیم که میوزد، سر سرو کمی خم میشود و میشود همین چیزی که شما میبینید، اما من فکر کردم یک سرو بزرگ جلو است و یک سرو کوچکتر پشت سر و عقبتر و خواستم با این کار پرسپکتیو را هم نشان بدهم. فکر کردم وقتی نسیمی بوزد و دو درخت سرو نزدیک به هم باشند این شکل درست میشود. از طرفی بته جقههای گذشتگان بسیار ساده بوده اما من در آنها تغییراتی ایجاد و سعی کردم آن را پرکارتر انجام بدهم که موجب تفاوت کار من با دیگران میشود. مثلاً من در داخل بوه جقه، غیر از گلی که کار کرده بودم، کلمه الله را هم وارد کردم؛ این کار را برای یکی از حسینیههای تهران دوختم و قرار بود پشت سر مداح به دیوار نصب شود و بشود زینت مجلس امام حسین(ع).
همکاری در پروژه تولید پوش مضجع منور رضوی
همیشه کارهایی هست که برای هر هنرمندی خاص است و برای من هم اینگونه بوده است. کارهایی که برای سالار شهیدان انجام دادهام را خیلی دوست دارم و همچنین یکی از کارهایی که در کنار تولید پرچمها برای امام حسین(ع) و واقعه عاشورا انجام دادهام، افتخار همکاری در پروژه تولید پوش مضجع منور رضوی بوده است. در آن پروژه که شامل چند بخش بود، بنده آیات و روایات کار را روی پارچه به سبک زنجیره گلدوزی کردم. باعث افتخار من است که پیش از آماده شدن آخرین پوش که امسال به پایان رسید، دو پوش پیشین مضجع مطهر رضوی را هم آماده کردهام.
نظر شما