قدس آنلاین: هفته گذشته قسمت نخست مصاحبه با دکتر محمدرضا قائمی نیک در باب هویت، مدنیت و شهر در همین صفحه منتشر شد. آنچه در بخش اول توسط ایشان مورد اشاره قرار گرفت بهطور اجمالی این بود «اگر ایده وحدتبخشی پشت شهر نباشد، اساساً سامانه شهر به هم میریزد». از ضرورت توجه و انتقال میراث متفکران مسلمان صحبت به میان آمد و تأکید شد «وقتی ما دچار یک گسست معرفتی و فکری نسبت به ایدههای مدنیت گذشتهمان هستیم چگونه میتوانیم در برابر ایدههای شهر مدرن دوام بیاوریم». در این قسمت، از اهمیت جامعهسازی و ایستادن در برابر ایده سوداگری در شهر از دکتر محمدرضا قائمی نیک، عضو هیئت علمی دانشگاه علوم اسلامی رضوی پرسیدهایم که در ادامه از نظر میگذرانید.
عدهای معتقدند زمانی که ما از شهر مدرن صحبت میکنیم، به معنای خرید، مصرف، عرضه و تقاضاست و بیرون از این مفاهیم نیز چیزی برای شهر مدرن وجود ندارد. اشاره میکنند وقتی شما شهر مدرن و به اصطلاح مدیریت شهریها، پسا کلانشهر ساختید، اینها از اقتضائاتش است. با این تفسیر به دیدگاههای مخالفشان برچسب اتوپیایی میزنند یا در نهایت ما را انسانهای انزواطلب دیندار خطاب میکنند. در برابر این صحبت که میگویند اینها توهم است و باید در واقعیت زندگی کنید، چه باید گفت؟
از قضا به نظر من یکی از جاهایی که میتوانیم انتزاعی و توهمی نبودن ایدههای مدنیت خودمان در قیاس با ایدههای مدنیتی که از غرب به ما تحمیل میشود را متمسک قرار دهیم، مدنیت شهرهای مذهبی ماست. مسئلهای که باید روی آن تمرکز کنیم این است آنچه به عنوان تجسم مذهب در شهرهای مذهبی ما همچون مسجدها، حرم حضرت رضا(ع) و امثال اینها الآن حضور دارد، نقشآفرینی همچون عناصر مذهبی خرد نیست؛ یعنی شما نقش حرم حضرت رضا(ع) در زندگی مشهدیها یا کل ایرانیها را نمیتوانید انکار کنید. زیارت حضرت رضا(ع) پدیدهای نیست که خیلی کم انجام شود یا خرد و بیاهمیت باشد. مسئله زیارت یک مسئله مهم و پرابلماتیک شده و انضمامی و ملموس و اساساً مسئله بنیادین است. بخشی از این ماجرا به این برمیگردد که بتوانیم به این مسئله بار نظری بدهیم که از قضا دست ما در آن پر است. به تعبیری اساساً به این فکر کنیم که چگونه گذشتگان، حرم حضرت رضا(ع) را برای ما به یادگار گذاشتهاند و ساختار مذهبی شهرهایمان چگونه بوده است؛ در غیر این صورت ما نابود میشویم و لفظی با عنوان «ما» وجود نخواهد داشت. اگر این مسیر طی شود ۱۰ سال بعد شمایی وجود نخواهید داشت که از چون منی بپرسید ما باید چکار کنیم. دیگر اساساً شما هویتی به اسم «ما» نخواهید داشت. چرا که اساساً انضمامیترین مسئلهتان که مدنیتتان بوده است را از دست دادهاید. این در واقع کاملاً به آن برمیگردد که ما از این مسئله انضمامی و کف میدان و دم دستمان شروع و آن وقت به بیان لاکاتوش، کمربندهای محافظ این عرصههای سخت را ترمیم کنیم. باید فکر کنیم چگونه هویتهای مذهبی در طول تاریخ به دست ما رسیده و چون مایی که حرم حضرت رضا(ع) را به ارث بردیم که امروز پناهگاه محکمی در برابر بحرانهای شرقی و غربی برای ماست، آیندگان چه میراثی را از ما به ارث خواهند برد. آیا ما با این وضعیت میراث گذشتگان را به بعدیها منتقل میکنیم؟ این حداقل را هم نمیتوانیم اجابت کنیم چه برسد به اینکه خودمان میراثی برای آنها به بار بیاوریم. یعنی ما نه تنها داریم میراث گذشتگانمان را نابود میکنیم بلکه میراثی هم از خودمان برای آنها به جا نمیگذاریم و این همان نکتهای است که عرض کردم انسانهای گذشته ما، انسانهای پرهمتی بودند که چنین میراثی را برای ما به جا گذاشتند.
این پرسش مطرح میشود شاید انسانی که ما درست کردیم دنبال هویت نیست بلکه دنبال همین رفاه و لذت و این مسائل است. آیا ما نباید این عیب را در ساخت انسان جستوجو کنیم و بگوییم نظام جامعهسازی ما غلط است که به این سمت نمیرویم؟ فکر میکنم این دغدغهای که من یا شما داشته داریم حتی به یک درصد هم در شهر نرسد و برای غالب افراد همان سطح رفاه مهم است. نمونهاش هم پایان کار شهرداریها و شورای شهرهاست که برای تبلیغ عملکرد خود میگویند مثلاً ما ۲۰۰ پل زدیم و ۱۰۰ خیابان را آسفالت کردیم و با همینها میبینیم مردم رأی میدهند.
نکتهای که شما میفرمایید معرکهآراست دیگر. یعنی رابطه فرد و ساختار و رابطه فرد و تاریخ از آن معرکهآراهایی است که تقدم بخشیدن به هر یک از آنها مثل بازی مرغ و تخممرغ است. نکته اساسی که میتوانیم در مقام دانشجوی علوم انسانی یا پژوهشگر علوم انسانی به آن التفات کنیم و در نظریههای علوم اجتماعی مکرر مورد بحث قرار گرفته و مارکس، زیمل، دورکیم و حتی در سنت خود ما نیز افرادی همچون شهید مطهری به آن توجه داشتهاند این است که درست است استقلال نسبی از افراد دارند و افراد را مجبور به پذیرش یک چیزهایی میکنند اما تکوین ساختارها تابع خاص اراده آدمهاست. به صورت انضمامیتر اگر بخواهم بگویم ما باید از طریق آگاهیبخشی مستمر و تلاش فکری پیوسته این نکته را به جامعه منتقل کنیم که اگر امروز منفعت شخصی خودت را در رفاه و جاهطلبی بیشتر در قالب یک برج یا پروژه ساختمانی یا در قالب مسئلهای پیگیری کردی یا اگر منفعت امروزت را به هضماندیشی آیندهنگارانه ترجیح دادی دود این قضیه به چشم خودت خواهد رفت و دیر یا زود ساختار بر شما تحمیل و زندگی شما را تلخ میکند. کسی که چندصباح مختصری برای رأی آوردن، ساختار شهر را به هم میریزد از قضا شهر به دلیل انضمامی بودن خیلی زودتر نتیجه این جاهطلبی را به فرد نشان میدهد. اگر امروز یک شهردار یا شورای شهری چشم را بر مدنیت درست و مبتنی بر آموزههای دینی خود بست و به خاطر رأی آوردن پای پروژهای را امضا کرد که مدنیت شهر را به هم میریزد، دیر یا زود یا حتی زودتر از آنچه تصورش را بکند به خودش برمیگردد؛ چرا که شهر محل زندگی او است. اگر امروز تصمیم اشتباهی گرفت فردا همان پروژهای که او ساخته و برجها و پلهای مشابه، زندگی در شهر را برای او مضیق، سخت و دشوار میکند. همانطور که الان دارید میبینید وضعیتی که ما در شهر داریم و زندگی را برای ما سخت کرده نتیجه همین تصمیمات کوتاه مدت است.
میدانیم این کار بسیار دشوار است. شما به عنوان کسی که علوم اجتماعیخوانده هستید امیدی به چنین اتفاقی دارید؟ اینجا باید انسان سوداگری را که در حال ساخت آینده دیگران است از برخی کارها بازداشت.
بله کار سختی است، ولی من نمونههای زیادی را در شرق و غرب به شما نشان میدهم که این کار سخت را برگزیدند و هزینه دادند. در غرب، مارکس نخستین کسی است که به خاطر افشا کردن منطق سرمایهداری، سه تن از فرزندانش را از دست داد و زندگیاش در فقر مطلق به سر شد. در دوران معاصر مگر شهید مطهری کاری جز این داشت انجام میداد؟ مگر شهید مطهری نمیتوانست طلبه گوشهگیری باشد که زندگیاش هم میگذشت و به کار و بارش نیز میپرداخت؛ چرا باید وارد افشاگری درزمینه منطقهای نابسامانی باشد که زندگی ما را تهدید میکند؟ نمونه دیگر آن شهید صدر و امثالهم یا حتی خود مرحوم شریعتی. میخواهم بگویم این افشاگری، افشاگری آسانی نیست. اینها در واقع نقاطی است که نشان میدهد این، کار بسیار دشواری است ولی تنها راه و مثمرترین راه همین آگاهیبخشی دائم است. علتش این است که اگر ما از خودمان نیز چشم بپوشیم، اگر نسل آینده نسبت به این سنت بیتفاوت باشد، دودش به چشم خودمان میرود. نزدیکترین فرد به ما، نسل آینده هستند و ما تا چشم باز کنیم در مقابل این سؤال هستیم که پدر و مادر شما متهماید که میراث گذشتگان را به ما نرساندید و ما داریم در برهوتی از بی معنایی در شهر زندگی میکنیم.
در پایان اگر نکتهای دارید بفرمایید.
به عنوان جمعبندی بگویم مسئله اصلی شهرهای ما، مسئله مدنیت است؛ چرا که شهر یا به تعبیر دیگری مدینه با ایدهای از مدنیت گره میخورد و اساساً مدینه با مدنیت و تمدن گره میخورد و این سه مفهوم در کنار هم هستند که ما را به تمدن مدنظر میرسانند. اگر ما امروز در مورد مدنیت فکر و اقتضای عملی این مدنیت را پیگیری نکنیم، سودا و شعار تمدن اسلامی، سودا و شعاری غیرممکن خواهد بود. ما باید توجه کنیم که هر لحظه تصمیمهای ما در نهادهای مربوط به شهر و مدنیت، سرنوشت تاریخی ما را رقم میزند و به این سمت یا آن سمت میکشاند نه صرفاً گرهگشایی موقت یا گره زدن موقت باشد. این نکتهای است که باید درباره وضعیت پیوند ایدههای مدنیت گذشتهمان در دوره معاصر و مواجهه با ایدههای مدنیت غربی یا شرقی فکر و در موردش بحث و گفتوگو کنیم.
نظر شما