از این رو آسیبشناسی علوم انسانی موجود برای تصحیح و تکمیل مراحل تحقق و افزایش اثربخشی و کارکردگرایی آن امری ضروری است. به مناسبت هفته پژوهش با دکتر مهدی جمشیدی، عضو هیئت علمی گروه فرهنگپژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در باب علوم انسانی اسلامی با نگاهی به بایدهای پژوهشی آن گفتوگو کردهایم که در ادامه میخوانید.
آقای دکتر! آسیبهای پیش روی علوم انسانی اسلامی در حوزه پژوهشی چیست؟
پرسش درباره آسیبشناسی در حوزه علوم انسانی مبتنی بر دو پیش فرض است که از قضا هر دو آنها درست است. یعنی سخن گفتن از آسیبشناسی پژوهش درباب علوم انسانی اسلامی از یک پیش انگارههایی تغذیه میکند که حتماً باید شناسایی شوند تا بحث به خوبی صورتبندی گردد.
پیشفرض نخست این است که وضعیت ما در حوزه پژوهش علوم انسانی چندان مناسب و مطلوب نیست.
این عدم مطلوبیت در حکمی که رهبر معظم انقلاب در سال ۹۳ خطاب به شورای عالی انقلاب فرهنگی نگاشتند، مشهود است. ایشان بیان کردند تولید علوم انسانی اسلامی به تعویق افتاده و این امر خسارت بزرگی را متوجه انقلاب خواهد کرد. از این نظر نیاز است کارهای صورت گرفته مورد بازنگری و برنامهریزی جدید قرار گیرد. این فراز از حکم رهبر انقلاب نشان میدهد ایشان هم روند طی شده و سازوکارهایی که تاکنون برای تولید علوم انسانی اسلامی طراحی و در نظر گرفته شده را مطلوب نمیدانند و معتقدند پژوهشهای علوم انسانی در چهار دهه گذشته به سرانجام نرسیده است.
نکته دوم اینکه وقتی از آسیبشناسی پژوهش در علوم انسانی سخن گفته میشود، گویا طرح کننده این پرسش در میان عوامل و متغیرهایی که در بحث علوم انسانی اسلامی نقشآفرینند، اصالت را به پژوهش داده و آن را نقطه کانونی انگاشته است. با این پیش فرض موافق هستم و معتقدم آنچه در برنامه تولید علوم انسانی اسلامی تعیین کننده اصلی و عمده است، تولید محتوا و متن است. این نگاه مؤید اصالت محتوایی در ماجرای تولید علوم انسانی است، بر خلاف نگاههای رقیب دیگری که به این مسئله بیاعتنا هستند. مثلاً تصور میکنند ما اگر تنها از طریق سرفصلنویسی وارد شویم یا اگر بعضی از مناسبات اداری و ساختاری را تغییر دهیم گره گشوده میشود، در حالیکه این گونه نیست، بلکه نقطه کانونی و اساسی، همین بحث پژوهش و تولید محتواست.
بازنگری علوم انسانی اسلامی باید شامل چه ملاحظاتی باشد؟
در این میان باید نیروهای حاکمیتی را مقصر قلمداد کرد که چرا مسئلههای حاکمیت را به فعالان این عرصه ارجاع ندادند و از آنها پاسخ نطلبیدند. معلوم است علوم در تعامل با مسئله شکل میگیرند. مسئلههای بزرگ گامهای بلندی به سمت تولید علم هستند. آسیب دیگر این است که برخلاف کسانی که معتقدند پژوهشهای ما در حوزه علوم انسانی اسلامی دچار خلأها و نقایص روشی است، من معتقدم زنجیرهای روشزدگی دست و پای فاعلیت ما را بسته است. یعنی آن قدر که ما نسبت به روش حساس هستیم حتی خود غربیها حساس نبودند و نیستند. مثلاً پدران علوم اجتماعی غربی کدام یک تا این اندازه در حصار روش بودند؟ کدام یکی در سرفصل کتابهایشان سخنی از روش آوردند؟ کدام یک از استراتژیستهای غربی در ابتدای کتاب بابی در حوزه روش باز کردند. البته من روشمندی را انکار نمیکنم، یعنی رویکردی پست مدرن و در ضدیت با روش ندارم، اما آنچه من با آن سر ناسازگاری دارم روشزدگی و در حصار روش ماندن و اصالت روش بهجای اصالت نظری است. ما پژوهش میکنیم که نظریه تجویزی بدست بیاوریم یا پژوهش میکنیم تا اعتبار روش را اثبات کنیم؟! خب مشخص است جای وسیله و هدف جابهجا شده است! آسیب دیگر این است که پژوهش در حوزه علوم انسانی بهصورت مطلق-چه اسلامی و چه سکولار- ممکن است بسیار متعدد و فراگیر باشد و آدمهای بسیاری به خودشان اجازه پژوهشگری بدهند. این هیچ اشکالی ندارد. به هر حال هر کاروانی
سیاهی لشکر، حاشیهنشین و نیروهای درجه دو و سه هم دارد. آنها را نمیشود منع کرد. اما آن نیروهایی که بار اصلی و عمده و جریانساز پژوهش در علوم انسانی را بر عهده میگیرند یک نوابغ و نخبگان بسیار اقلی هستند. مثلاً در تجربه تولید علوم اجتماعی در غرب بار اصلی علوم اجتماعی را بیش از پنج نفر بر عهده نگرفتند. در حوزه علوم انسانی اسلامی نیز ما نیازی به لشکری از پژوهش نداریم که هزار تا ۲هزار پژوهش انجام شود. سیاهی لشکر تعیین کننده نیست. مهم این است که ۱۵-۱۰ پژوهش متقن، استخوان دار، مستحکم و جریان ساز تولید شود که بتواند این کاروان را به پیش ببرد. پوپر مگر چند جلد کتاب دارد؟ ولی شما کتابی از فلسفه علم را نمیبینید مگر اینکه در آن سرفصلی از نظریه ابطالگرایی پوپر باشد. مثلاً در حوزه علوم اجتماعی اسلامی تصور میکنم کسی مانند دکتر حسین کچویان در واقع هر کدام از آثارش میتواند سر نخ اساسی در حوزه علوم اجتماعی اسلامی باشد.
علوم انسانی غربی چه مقدار میتوانند در حوزه پژوهش و نظریه کمککننده باشند؟
مواجهه ما بهعنوان جریان نوصدرایی با علوم انسانی غربی یک نسبت انتقادی است؛ به این معنا که ما معتقد نیستیم از طریق ترمیم و اصلاح درونی علوم انسانی غربی میتوانیم به علوم انسانی اسلامی برسیم بلکه کاری که ما باید انجام بدهیم این است که یک بنای مستقل و متفاوتی را ایجاد کنیم. اما در ساخت این بنای جدید، علوم انسانی غربی هم میتواند در مواردی به ما کمک کند. بنابراین رویکرد ما تأسیسی است.
نظر شما