تحولات لبنان و فلسطین

کتاب «گره دریایی» نوشته وحید حسنی هنزایی که توسط نشر صاد به چاپ رسیده، داستانی دریایی است که تلاطم‌های زندگی دریانوردان را روایت می‌کند.

روایتی امروزی از زندگی دریانوردان ایرانی

این کتاب علاوه بر پرداختن به موضوعات نفتی و مقاومتی از زندگی افرادی می‌گوید که از فداکاری، دوری و دلتنگی‌هایشان کم‌تر شنیده‌ایم.

وحید حسنی هنزایی متولد ۱۳۶۵ در شهر یزد است. تحصیلات او مدیریت صنعتی در مقطع دکتراست و به دلیل علاقه‌اش به عرصه داستان‌نویسی رو آورده است. او فعالیت هنری و ادبی خود را از سال ۱۳۸۷ در زمینه نویسندگی و ویراستاری آغاز کرده و تاکنون آثاری چون «دفترنویس امیر» (زندگی‌نامه داستانی امیرکبیر)، «شاه‌اسماعیل صفوی» (سرگذشت و زندگی‌نامه داستانی شاه‌اسماعیل صفوی) و «دردهای فراموش شده» (روایت زندگی و مجاهدت‌های شهید علیرضا جوهری) و رمان «برنامه‌نویس» که به موضوعات اجتماعی، دفاع سایبری، امنیت فضای مجازی و ضرورت تکیه بر توانمندی بومی و اقتدار ملی می‌پردازد، از وی منتشر شده است. گفت‌وگوی ما را با این نویسنده درباره اثر تازه‌اش بخوانید.

چه شد «گره دریایی» را نوشتید و خواستید رمانی درباره دریانوردان ایرانی بنویسید؟

 بنده به دلیل علاقه شخصی به سازه‌ها، ماشین‌ها و وسایل عظیم ساخت بشر به کشتی و قطار علاقه داشته‌ام. چیزهایی که درک اول تا آخر آن‌ها به هفته‌ها و ماه‌ها و گاهی سال‌ها بحث نیاز دارد. مثلاً اگر بخواهیم سازوکار یک کشتی را به زبان ساده بیان کنیم ساعت‌ها باید در مورد آن حرف بزنیم. البته این علاقه از قدیم با من همراه بوده مثل علاقه اکنون من به سازه‌های ادبی مانند شاهکارهای ادبیات دنیا. رمان‌های بزرگ که درک آن‌ها مدت‌ها طول می‌کشد. این رمان پاسخ شخصی به یک علاقه شخصی بود. یکی از روش‌های زندگی من این است که علایقم را سوژه یک کار داستانی قرار دهم و با مطالعه در مورد آن به هدفم برسم.

 طور به تجربه‌های دریانوردی رسیدید؟

 ملاقات با یکی از دوستانم که مکانیک موتورهای کشتی و جوان‌ترین دریانورد هم شناخته شده بود، من را به تجربه تازه‌ای رساند. دریانوردان معمولاً به تعریف کردن وقایع و اتفاقات علاقه‌مند هستند که دوست من هم همین خصوصیت را داشت.  لپ‌تاپ او پر از عکس‌هایی بود که در سفرهای گوناگون همراهش بود و خاطرات گفتنی زیادی داشت. غیر این مورد متوجه شدم یکی از دانشجویانم ملوان نفتکش است. چند جلسه مصاحبه و گفت‌وگو و گرفتن خاطرات، مطالعه چند جلد مجله از شرکت ملی نفتکش و مراجعه و مطالعه مطالب اینترنتی تمام تجربیات دریانوردی من را ساخت.

تا به حال درباره تجربه دریانوردی و زندگی دریانوردان و نوع زندگی آن‌ها به جز «بر جاده‌های آبی سرخ» نادر ابراهیمی اثری نداشته‌ایم. برای نوشتن این اثر چه الگویی داشتید و پرداختن به چه بخش‌هایی از زندگی این افراد برای شما اهمیت داشت؟

 امیدوارم گفتن این مطلب بر لذت مطالعه کتاب توسط مخاطبان افزایش دهد. برای نوشتن رمان دریایی من به دنبال الگو نبودم، به دنبال کهن‌الگو بودم. ما پیامبرانی داشته‌ایم که سابقه مواجهه و سفر دریایی داشتند. بسیاری از آیات قرآن هم در مورد دریا و کشتی‌هاست. سه کهن الگوی مهم دریایی در ذهن ابنای بشر وجود دارد، کشتی حضرت نوح(ع)، ماجرای یونس پیامبر(ع)، ماجرای حضرت خضر نبی(ع) و حضرت موسی(ع) که بنده کهن‌الگوی داستان حضرت یونس(ع) را برای این کتاب پسندیدم. قطعاً کسانی که مطالعه کردند ارتباط داستان با کهن الگوی آن را درک خواهند کرد.

 گره دریایی خارج از بحث‌های دریایی، داستانی نفتی و مقاومتی است که به بخش‌هایی از مشکلات نفتی ما و سیاست کلان نظام در دور زدن تحریم‌ها می‌پردازد. چقدر اجازه داشتید در مقام داستان‌نویس به این حیطه وارد شوید؟

 من به عنوان یک نویسنده از لحاظ اطلاعاتی یک شهروند ساده هستم. اگر اطلاعات و اخباری به من رسیده پس حتماً انتشار آن تا این سطح بدون مانع بوده و تصور می‌کنم بازنشر آن در قالب یک رمان، آن ‌هم در دورانی که کتاب خیلی مرجع اطلاعاتی محسوب نمی‌شود مانعی نداشته باشد. اگر منظور پرسش این باشد که این رمان ممکن است افشای اطلاعات دور زدن تحریم‌ها باشد، بعید می‌دانم که گره دریایی برای جاسوسان داخلی و بین‌المللی چیز جدیدی داشته باشد. اکنون کولونی جاسوس‌ها در وزارتخانه‌ها و بین مقامات و مسئولان تشکیل شده و گرای چطور دور زدن تحریم همان طور که در کتاب هم اشاره شده، از همان مراکز به دشمن داده می‌شود. یک نوع نفاق که بارها و بارها مصادیقش را در هیئت مذاکره‌کننده و اطرافیان دولت دیده‌ایم. ولی اگر پرسش به این بُعد ماجرا بپردازد که داستان و داستان‌نویس در مسئولیت اجتماعی خود نسبت به سوژه چه تناسبی بین مسائل اجتماعی، اخلاقی و انسانی با مسائل سیاسی و تحریمی رعایت کرده، بحث تخصصی‌تری است. بنده معتقدم که ادبیات از تاریخ سیالیت بیشتری دارد. ادبیات از یک ملت به ملت دیگر، از یک نسل به نسل دیگر و از یک تاریخ به تاریخ دیگر جابه‌جا می‌شود. برای حفظ و حراست از تجربیات ملی و رویدادهای روز می‌توان به تاریخ تکیه کرد ولی برای نشر و انعکاس همین تجربیات باید این سوژه‌ها و ماجراها را به دست ادبیات سپرد. باید نسل‌های بعدی و سایر ملت‌ها بدانند روزی این کشور چقدر مورد ظلم و ستم آشکار قرار گرفت و مردان این سرزمین چطور ایستادند و مقاومت کردند.

  شما در بخش‌هایی از داستان در مقام نویسنده نظر شخصیتان را راجع به مسائل روز مطرح می‌کنید. بهتر نبود قضاوت را بر عهده مخاطب می‌گذاشتید؟

 ماجرای معروف «نگو! نشان بده...» در داستان به معنای این است که مطالب را نباید گفت، باید طوری نشان داد که مخاطب خودش به نتیجه مناسبی برسد. ببینید در یک کتاب سطوح مختلفی اطلاعات و مطلب به افراد داده می‌شود. نگو نشان بده برای حرف اصلی نویسنده که در لایه‌های داستانی پردازش شده است، به کار می‌رود. این حرف را مخاطب حرفه‌ای که تدبر دارد و به عمق داستان راه پیدا می‌کند مناسب است. سطوح دیگر اطلاعات ممکن است در داستان وجود داشته باشد که برای مخاطبان به زبان ساده بیان می‌شود. این سطوح در گفت‌وگوی اشخاص داستان می‌آید و نه در روایت نویسنده و این به قدرت و قوت داستان لطمه‌ای نمی‌زند. این مواضعی هم که افراد داستان دارند از این قبیل است. این سطح اطلاعات مستقیم که در پرسش به آن اشاره فرمودید به نظرم نیاز است؛ چرا که ما سطوح مختلف مخاطب داریم که بخش عمده آن‌ها مخاطب رشد یافته جلو تلویزیون هستند و به شنیدن بیشتر عادت کردند تا تعامل و کشف. برای همین به نظرم باید به دریافت‌های مخاطبان نیز توجه کرد.

 داستان شما برآمده از مسائلی است که زندگی همه ما به نوعی با آن درگیر است. چرا داستان‌نویسان ما وارد مسائل روز نمی‌شوند؟

 این قضیه چند دلیل می‌تواند داشته باشد؛ دلیل اول و مهم‌ترین دلیل این داستان این است که خروجی نویسندگان تقریباً تابع ورودی آن‌هاست. ادبیاتی که خوانده می‌شود ادبیات روز و ملی نیست. اگر نگوییم داستان‌های رایج و کتاب‌های معروفی که معمولاً خوانده می‌شود دست‌کم با فاصله چند دهه از ادبیات روز دنیا تازه مطرح و ترجمه و منعکس می‌شود، حداقلش می‌دانیم که ادبیات مدتی از تاریخ تولیدش گذشته. از طرف دیگر ادبیات داخلی نیز ادبیات چندان بومی و ملی نیست. برای همین گاهی نویسنده امروز دوست دارد از اسب و گاری در داستانش استفاده کند، نویسنده مسلمان شخصیت‌های داستان‌هایش کافه می‌روند و چیزی می‌نوشند. یا حتی نویسنده‌ای داشتیم که با اسامی فارسی نمی‌توانست داستان بنویسد. خلاصه اینکه وقتی فرد مسائل روز را نمی‌خواند قطعاً در نوشتن هم به سهولت نمی‌نویسد.

دلیل دوم این است که نویسنده به محتوا و قالب برای نوشته نیاز دارد. خواندن ادبیات دنیا و داستان‌های کلاسیک و معاصر می‌تواند قالب‌های خوبی به نویسنده پیشنهاد بدهد ولی خواندن این آثار برای دریافت محتوا کافی نیست. محتوا نیاز به مطالعه و دیدن دارد. مطالعه اخبار، تحلیل، علم و دانش روز و دیدن کوچه و بازار و خیابان و مردم و روش زندگی. این محتوا می‌تواند قالب را تعیین کند. محتوا خیلی مهم است. مسائل روز محتوای خوبی دارند که برای نوشتن آن‌ها نیاز به نگاه خلاقانه است. پس به نظرم نویسنده باید به ابعاد اجتماعی خودش رشد بدهد و وقت بیشتری برای رشد بعد اجتماعی و سیاسی خودش صرف کند.

دلیل سوم این است که مسائل روز سختی‌ها و چالش‌های خاص خود را دارد. باید نویسنده درک عمیقی نسبت به مسائل داشته باشد، اطلاعات خوبی بدست بیاورد، طوری ننویسد که نوشته‌اش زمان‌دار باشد و تاریخ مصرف داشته باشد. مسائل روز مبدأ اختلاف فکر و سلیقه است، این اختلاف باید درک بشود و ملاحظات آن رعایت شود. نویسنده باید از مردم و کسانی که برایشان می‌نویسد جلوتر باشد اما گاهی نویسندگان به خاطر دوری از این چالش‌ها ترجیح می‌دهند به مسائلی فرازمانی و فرامکانی و حتی فراطبیعی روی بیاورند.

 غیر از این، شغل‌ها و صنف‌های خاص و ناشناخته هم در داستان امروز کمرنگ است.

 به دلیل عدم شناخت است. فقط وقتی داستان‌نویس پژوهشگر باشد می‌تواند شغل‌های ناشناخته را بشناسد وگرنه او هم مثل بقیه مردم هیچ آگاهی پیدا نخواهد کرد چه برسد به اینکه بخواهد بنویسد. به نظرم نویسنده، مثل خبرنگار و پژوهشگر باید از روی صندلی خودش بیشتر بلند شود و به کنکاش بپردازد. مثل رضا امیرخانی نویسنده «من او» و «نیم دانگ پیونگ یانگ» که سفر می‌کند، قطعاً تجربه‌هایی مثل هوانوردی، کوهنوردی و... هم دارد که این‌ها را دستمایه داستان قرار می‌دهد. از طرفی ماهیت نوشتن در سال‌های اخیر متفاوت شده؛ پیشترها فقط با کتاب به دنیای ناشناخته‌ها سفر می‌شد یعنی با داستان‌ها افراد از شرق و غرب و ملت‌های دیگر و حتی دریاها و ابنیه خبر کسب می‌کردند ولی اکنون با وجود رسانه این بخش ادبیات کمرنگ‌تر شده و آنچه موجب تازگی آثار می‌شود فکرهای جدید، ایده‌ها و نوع نگاه به مسائل و موضوعات است. برای همین سفرهای درونی و فکری اولویت نوشتن است. با وجود اینکه می‌توان با یک جست‌وجوی ساده و اینترنتی به ملت‌ها و کشورها سفر کرد ولی من همچنان معتقدم شغل‌ها، صنف‌ها و شرح جاهای ناشناخته بستری جذاب برای تولید آثار هنری است. فقط فرهنگ تازه بودن عناصر داستان و کشف ناشناخته‌ها در بین نویسندگان باید تقویت بشود.

 شخصیت اصلی داستان خیلی سفید است؛ تحصیلکرده، زیبا، فداکار، مؤمن و معتقد که بر دل هر کسی می‌نشیند، مورد توجه سه دختر، شاگرد اول دانشگاه و در کار هم مورد توجه و تأیید ناخداست. طراحی این شخصیت ایده‌آل می‌تواند با مخاطب همذات‌پنداری کند چون به نظر می‌رسد گاهی به منطق داستان هم ضربه زده است؟

 مخاطب باید با شخصیت همذات‌پنداری کند. با دقت به اصل و نتیجه رمان و تغییر اخلاقی و روانشناسانه‌ای که پایان رمان رخ می‌دهد، -که الان با توجه به اینکه کهن‌الگوی داستان هم معلوم شد، ساده‌تر می‌توان به ضعف و نیاز و خواسته قهرمان پی برد- نشان می‌دهد شخصیت آنچنان هم سفید نیست. یعنی این شخصیت هم نیازی داشته که در رمان به این رشد رسیده و کامل‌تر شده است.

ولی در کل شخصیت ایده‌آل و شخصیت سفید دو مقوله جداست. ممکن است بگویید شخصیت خیلی ایده‌آل است، خب ممکن است باشد. شخصیت سفید یعنی هیچ نکته منفی در زندگی ندارد و آن قدر دور از دسترس است که مخاطب با شخصیت احساس نزدیکی نمی‌کند. شخصیت داستان ایده‌آل است ولی آنچنان سفید نیست. نظر من در مورد ارتباط و همذات‌پنداری این است که راوی اول شخص است و میزان صمیمیت لازم برای ارتباط مخاطب را به ما می‌دهد چون ما با شخصیت قهرمان با دنیای داستان مواجه می‌شویم. خود قهرمان هم در داستان قهرمانانی دارد مثل سلیمان سیرافی. از طرف دیگر شخصیت ایده‌آل می‌تواند به جذابیت داستان کمک کند. 

 با همه این‌ها این شخصیت می‌تواند با مخاطبش ارتباط برقرار کند؟

 شاید فرصت خوبی باشد در مورد این تصور که شخصیت سفید مانع ارتباط با مخاطب شده یا مانع باورپذیری قهرمان می‌شود اینجا صحبت کنیم. این تصور را من خیلی باور ندارم که حضور شخصیت سفید در داستان خوب نیست. درست عبارت این است: خلق شخصیت‌های مطلقاً سیاه و سفید در داستان، داستان را باورناپذیر می‌کند. در صورتی که ما می‌توانیم شخصیت سفید را داشته باشیم و در جایی از داستان به کار ببریم که اتفاقاً افراد به آن علاقه‌مند بشوند. مانند پیر مرشد در داستان که معمولاً شخصیت سفید است و وارد تنش‌ها و کنش‌ها نمی‌شود و مورد احترام است. لازم نیست مخاطب با او احساس همذات‌پنداری کند کافی است که از او یاد بگیرد. از این رو بعضی‌ها تصور می‌کنند مطلقاً خلق شخصیت سفید و سیاه خوب نیست. در حالی که این عبارت ما را به جزئیات شناخت شخصیت توجه می‌دهد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.