فصل نخست سریال را احمد امینی، کارگردان سینما و تلویزیون با پیشینه کارگردانی مجموعههای بیگناهان و اولین شب آرامش، در ۳۰ قسمت کارگردانی کرده است. فصلهای دوم و سوم بیگانهای با من است توسط آرش معیریان، تدوینگر و کارگردان فیلمهای نازل و سطحی سینمایی مانند زنها فرشتهاند و سریالهای متوسط پیدا پنهان و جلالالدین ساخته شده است.
خط اصلی داستان این مجموعه درباره رخداد «جابهجایی» انسانها و در بیگانهای با من است، جا زدن یک زن کارگر به نام «نسا» به جای زنی دیگر به نام «مینو» و عوارض و پیامدهای این تغییر و جابهجایی و چالشهای شخصیتی و زندگی نسا است.
یکی از انتقادهای جدی که به این سریال وارد شده، تکیه بیش از حد بر عنصر تصادف است و در جایی که امکان لو رفتن راز «نسا» وجود دارد، بنا بر اتفاقی تصادفی، شخصیت از خطر برملا شدن رازش فرار میکند، به طوری که قسمتهای اخیر این مجموعه تلویزیونی هم به دام آب بستن و کشدار شدن دچار شده است.
جبار آذین، منتقد سینما و تلویزیون در این باره به خبرنگار ما میگوید: براساس شناخت و تجربهای که دارم ۷۰ درصد سریالهای تلویزیونی در حد یک فیلم تلویزیونی هستند و در واقع اینها فیلم تلویزیونی هستند که با کشدار کردن بیمنطق و عمدتاً برای کسب درآمد تبدیل به سریال میشوند چه سریالهای ۳۰ قسمتی و چه آثار ۹۰ قسمتی.
او ادامه میدهد: ماجراهای بیربط و فرعی را به بدنه اصلی داستان تزریق میکنند که دلیلش درآمدزایی بیشتر برای شبکه است وگرنه چند فیلمنامهنویس قوی و حرفهای میتوانند با فرصت مناسب و پژوهش کافی، فیلمنامههای طولانی بنویسند اما ساختار و پردازش شخصیتها و موضوعات باید درست باشد و جذابیت موضوعی و ساختار هنری آنها هم لحاظ شود در غیر این صورت ساخت چنین سریالهایی فقط برای پر کردن آنتن تلویزیون و پر شدن جیب عدهای است.
شخصیتپردازی باورناپذیر
آذین درباره ضعف در روایت منطقی این سریال میگوید: «بیگانهای با من است» یک سریال خانوادگی اجتماعی است که سعی کرده موضوع تازه را در بستر مناسبات اجتماعی و خانوادگی ارائه کند و قرار است در سه فصل پخش شود. دو کارگردان متفاوت دارد که نوع نگاه و سلیقه آنها در چیدمان و اجرای عناصر نمایشی نقش بسزایی دارد اما مهمتر از همه موضوع داستان و فیلمنامه است که اساس و کلید اصلی داستان در دست کارگردانهاست که براساس آن، یک سریال جذاب و مخاطبپسند و بر مبنای واقعیتهای باورپذیر بسازند.
او اظهار میکند: سوژهای که دستمایه سریال قرار گرفته است، جذاب است و میتواند در روابط اجتماعی و خانوادگی امروز ایران چالشبرانگیز باشد، ضمن اینکه مخاطب را به هزارتوی برخی مسائل خانوادگی بکشاند اما لازمه این کار ارائه کامل و مناسب شخصیتها در بستر واقعیتهای مورد پذیرش است.
اینکه شخصیتی به دلیل حادثهای در قالب شخصیت دیگری ظاهر شود، موضوع تازهای نیست و بارها در فیلمها و سریالها تکرار شده اما چگونگی تغییر و استحاله شخصیت، مهم است.
وی با اشاره به اهمیت فیلمنامه در خلق چنین موقعیتهایی خاطرنشان میکند: شخصیتپردازی رکن اساسی یک فیلمنامه است چون تمام رخدادهای داستان با شخصیت، خلق میشود و همراه او اوج و فرود میگیرد. ما در این سریال زنی به نام نسا داریم که از موقعیت نامساعدی که ایجاد شده بهرهبرداری شخصی میکند که خودش را به جای کاراکتر «مینو» جا بزند. برای اینکه این اتفاق باورپذیر باشد باید روابط و اتفاقها به درستی در کنار هم چیده شود اما مسیر حرکت نسا برای تظاهر در نقش «مینو» باورپذیر نیست چون ویژگیهای هر دو شخصیت، ناقص نمایش داده میشود.
آذین درباره خرده قصههای سریال و کمکی که به خط اصلی ماجرا میکند، توضیح میدهد: ماجرای داماد خانواده هم قرار است به ادامه سریال کمک کند اما به درستی در بدنه داستان تعبیه نشده است.
با وجود اینکه سریال، سوژهای جذاب دارد اما داستانپردازی کامل و لازم هنوز صورت نگرفته است شاید در ادامه با پررنگ شدن شخصیتها و ماجراها، این معایب پوشانده شود اگرچه به نظر میرسد که ادامه سریال هم چندان چشمگیر نباشد.
کش دادن برای پر کردن آنتن و جیب عدهای
این منتقد درباره ظرفیت ادامه این مجموعه تا فصل سوم میگوید: ضعف در شخصیتپردازی این سریال آشکار است. اگر به صورت کامل روی خصوصیات «نسا» کار میشد و درگیریهای روحی و روانی این شخصیت نمایش داده میشد، تا حدودی امیدواری به فصل بعدی امکان داشت اما نویسنده سریال با ایجاد داستانهای فرعی، سعی کرده قصه اصلی را سرپا نگه دارد مثلاً ماجرای داماد خانواده از همین داستانهای فرعی است اما چنانچه خط اصلی داستان به این شکل ادامه پیدا کند، شخصیتها به درستی پرداخته نشود و جذابیتهای حادثهای تا مرز سقوط و استحاله «نسا» به «مینو» صورت نگیرد مخاطبانش را از دست خواهد داد.
وی اضافه میکند: اگر اتفاقهای جدیدی رخ ندهد و همین روند ادامه پیدا کند یعنی واقعیت شخصیت «نسا» لو برود بخش زیادی از جذابیت موضوعی سریال از کف میرود و تماشای ادامه این سریال برای مخاطب جذابیتی نخواهد شد مگر اینکه با ماجرای جدیدی روبهرو شود.
آذین درباره تکیه بیش از اندازه بر عنصر تصادف در قصههای پرحادثه میگوید: عنصر تصادف میتواند در شکلگیری یک اثر نمایشی، در جای مناسب و بسته به شرایط قصه تأثیرگذار باشد اما نباید به عنوان رکن اصلی در درام وجود داشته باشد، این غلط فاحشی که فیلمنامه نویسهای تلویزیونی مرتکب آن میشوند، علت اصلی آن ضعف پژوهش، ضعف موضوعات و قوام ندادن حرفهای به فیلمنامه است. وقتی فیلمنامهنویس در پردازش شخصیتها و اتفاقها کم میآورد از عنصر تصادف (که جایگاهی در قصه ندارد) استفاده میکند که لطمه اصلی را به ساختار فیلمنامه میزند و مخاطب را از ادامه سریال بازمیدارد.
یک فیلمنامهنویس حرفهای میداند اگر قرار باشد در حد ضروری از عنصر تصادف استفاده کند، جایگاه این عنصر باید در درام کاملاً مشخص شده باشد، نه اینکه چون کم آورده است از این عنصر استفاده کند که متأسفانه در سریالهای تلویزیونی ما به شدت رایج است به ویژه آن بخش از سریالهایی که با آب بستن به بخشهای مختلف و افزودن مسائل فرعی، سعی در درآمدزایی دارند نه ارائه یک کار هنری مخاطبپسند.
نظر شما