خودش اینگونه روایت میکند: «من که صدای سوت را شنیدم از یک بلندی داخل یک گودال عمیق پریدم، دوست صمیمی من «حمیدرضا امامجمعه» که دائم باهم بودیم با من نیز پرید، اما در همان جا شهید شد. میخواستم بروم به خانواده صمیمیترین دوستم که مثل برادر بود خبر دهم، به سمت خانهام رفتم تا ماشینام را بردارم، مقابل منزلمان که رسیدم، دیدم خانه ما هم بمباران شده است. ظهر همان روزی که بمباران کردند، من بهترین دوستم، همسر باردارم و سه فرزندم را از دست دادم. هیچگاه فکر نمیکردم به یکباره همه عزیزانم را این گونه از دست بدهم.
پس از آن اتفاق سه شبانهروز پشت سر هم باران بارید و نتوانستم عکسهای آنها را بردارم همه خاطراتم خیس شد و پوسید.
اینها بخشی از گفتوگوی ما با سرهنگ بازنشسته نیروی هوایی احمد رمضانپور است. او متولد ۱۳۳۶ است و ۳۴ سال از آن حادثه تلخ میگذرد. پنجشنبهها بهشت رضای مشهد، میعادگاه سرهنگ احمد رمضانپور، همافر ارتش جمهوری اسلامی است که با همسر و فرزندانش دیدار دارد.
او میگوید: سال ۵۴ دیپلم گرفتم آن زمان فقط رشتههای ریاضی و طبیعی میتوانستند وارد همافری بشوند. پیش از انقلاب با توجه به علاقهام این رشته را انتخاب کردم، کاملاً تخصصی بود و از استادان خوبی بهره بردم، یکی از تخصصهایمان هم تسلط به زبان انگلیسی بود.
به خاطر دفاع ماندم
رمضانپور میافزاید: پس از درجه گرفتن به دزفول منتقل شدم و با سمت همافری سرپرست یکی از قسمتهای پایگاه شدم. تخصص من جنگافزار بود و پایگاه به وجود من نیاز داشت.
در ادامه برایم از ازدواجش میگوید: با دختر داییام فاطمه رضایی سال ۵۸ به دلیل شایستگیاش ازدواج کردم. او بسیار توانمند، فهیم و شجاع بود. خداوند خلیل، مریم و فائزه را به ما هدیه داد. یک بار خانه ما که درون شهر دزفول بود، مورد بمباران قرار گرفت برای همین خانوادهام را به خانه سازمانی درون پایگاه انتقال دادم.
تخصص و باور
این دلاورمرد روزهای دفاع و ایثار تأکید میکند: چندین بار از همسرم خواستم در مشهد با فرزندان کنار خانوادههایمان بماند، اما هربار میگفت اگر قرار است اتفاقی بیفتد، بدون تو تحمل ندارم، بگذار همه کنار هم باشیم. در کنار خانه سنگری درست کرده بودیم تا هنگام خطر با همسر و فرزندانم به آنجا برویم. همیشه از شرایط راضی بود و باوجود آنکه میتوانستم انتقالی بگیرم هردو باور داشتیم که به تخصص من در جنگ نیاز است و باید برای حفظ و دفاع از کشورمان بمانم.
میدانم روایت خاطرات تلخ آذرماه ۶۵ برای مردی که سالها این فراق را بر دوش میکشد، کار سختی است، اما او با صبوری توضیح میدهد: حمله شدید دو ساعته هواپیماهای عراقی در پایگاه آغاز شد، کنارم بهترین دوستم حمیدرضا امامجمعه به شهادت رسید، به خانه که رسیدم خانهام مورد تهاجم و اصابت بمبهای جنگندههای عراقی قرار گرفته بود.
شهادت همسر و سه فرزند
سرهنگ رمضانپور با بیان اینکه این غم آنقدر بزرگ بود که پس از آن به مرکز تحقیقاتی جهاد خودکفایی نیروی هوایی مشهد منتقل شده است، اظهار میکند: وقتی رسیدم همسر باردار و سه فرزندم زیر آوار مانده بودند. آن لحظه را نمیتوانم از ذهنم دور کنم. سقف خانه بر سر عزیزانم ریخته بود با لودر به سختی توانستم پیکرهای همسرم، خلیل ۶ ساله، مریم۴ ساله و فائزه یک ساله را بیرون بیاورم. آنها به مشهد منتقل شدند و در گلزار شهدا برای همیشه آرام گرفتند.
بغض میکند، سکوت او همه ناگفتههای فراق و دلتنگی را برایم روایت میکند و میگوید: سه شب باران بارید من حتی نتوانستم از میان آوارهای خانهام عکسی و یادگاری از آنها پیدا کنم تا این همه سال را با آنها بگذرانم.
حالا با اشاره به تابلو نقاشی که تنها یادگاری از عکس بهجا مانده است برایم تعریف میکند: این تابلو را سفارش دادم تا خاطرهای از آنها پیش روی من باشد.
در تمام این گفتوگو همافر سرهنگ رمضانپور بارها تأکید میکرد، من تخصص داشتم و باید برای دفاع از کشورم میماندم.
میدانم دزفول با تقدیم ۲هزار و ۶۰۰ شهید غیرنظامی در دوران دفاع مقدس، پایتخت مقاومت ایران اسلامی است و بار دیگر این گفتوگو یادآور میشود که بهدور از شعارها عزت و سربلندی امروز کشورمان را مدیون تمام کسانی هستیم که در طول این سالها در راه وطن از جان خود گذشتهاند.
نظر شما