تبدیل «جهان» یک نمایش خارجی به جهان قابل لمس و باورپذیر در حوالی ما، بههر حال کار سختی است. اساسا باورپذیر کردن داستانی که عناصرش «اینجایی» نیست و کوشش برای زنده کردن وجهی که معمولا دست کم گرفته میشود کار سادهای نیست و آن ایرانیزه کردن یک داستان خارجی است. اینکه خود داستان چقدر مصالحش این اجازه را میدهد که آن را با جغرافیا و فرهنگ ما همسانسازی کرد و از همه مهمتر اینکه آیا مخاطب قبول میکند چنین داستانی، با چنین قهرمانانی و چنین حوادثی در جغرافیای ما اتفاق افتاده است.
این احتمالا بزرگترین آرزوی نویسنده فیلمنامهای است که از روی یک داستان خارجی اقتباس میکند، اینکه مخاطب باور کند آنچه میبیند به تمامی در مرزهای ما اتفاق افتاده است. محسن قرایی در فیلم خوشساخت «بی همهچیز» توانسته این جهان را بازآفرینی کند و درمقابل چشمان مخاطبانش قرار دهد و اتفاقا این جهان بازآفرینی شده، شخصیتها و روابط آنها باورپذیر و گرم و اینجایی درآمدهاند. این امتیاز بزرگی برای سازندگان ایرانی این داستان خارجی است. ملاقات با «بانوی سالخورده» نوشته فریدریش دورنمات از آن آثاری است که با وجود درونمایه جهانیاش به شدت معطوف به جغرافیاست؛ یعنی جغرافیایی که در آن داستان روی میدهد از ابزار مهم پیشبرد ماجراهای داستان است و قرایی موفق شده این شکاف حیرتانگیز را به خوبی پر کند.
* وقتی اقتباس راه نجات است...
اقتباس از آثار داستانی، زندگینامهای یا نمایشی یکی از راههای غنی و پربارکردن فیلمنامههای سینمای ماست همان فیلمنامههایی که سینمای نحیف و بعضا بیمایه ما از هر جا که کم میآورد همه دیوارهای عالم را بر روی فیلمنامه و فیلمنامهنویس آن خراب میکند. فیلمنامه اگرچه به نظر برخی از کارشناسان پاشنه آشیل سینمای ماست– که اتفاقا نظر نگارنده نیز هست– اما واقعیت این است که سینمای ایران از سوی تهیهکنندگان سینما، به خاطر نداشتن علم تهیهکنندگی، باری بههر جهت بودن بیهویتی محض، ترسو بودن و استفاده نکردن از نویسندگان جوان و آتیهدار و خلاق و نورسیده، این حرفه مهم را به اندازه شغل دلالی پرسود نهادها و ارگانهای مختلف و یا شرکتهای خصوصی تنزل دادهاند. اینکه تهیهکنندهای پیدا شود که بخواهد بر روی یک اثر اقتباسی که بارها بر روی صحنه نمایش اجرا شده و مخاطب بارها آن را دیده، سرمایهگذاری کند، میزان هوش و اندازه ریسکپذیری او را به عنوان تهیهکننده فیلم –که از ملزومات اولیه حرفه تهیهکنندگی است– میرساند.
* داستانهایی که اقتباس میشوند
در حال حاضر بحث اقتباس در سینمای ایران –حداقل به لحاظ شکلی و در ظاهر– بسیار بااهمیت انگاشته میشود آن هم نه در مرحله تهیهکنندگان سینمای ایران بلکه این بحث در بین مسئولان فرهنگی مطرح است که باید بیش از اینها از ظرفیت اقتباسهای مختلف در سینمای ایران استفاده کرد.
فارابی به عنوان یکی از متولیان سینمای ایران در این سالها سیاستهای حمایتی ویژهای را از آثار اقتباسی در پیش گرفته است و با خوشبینی و کمی اغماض انتظار میرود پس از تجمیع و غربالگری، در بین آنها چند اثر قابل اعتنا پیدا شود.
در حوزه انقلاب و دفاع مقدس هم مجموعهای از کتابهای خواندنی منتشر شدهاند که احساس میشود کار اقتباس نمایشی و تصویری از این آثار به شکل چشمگیری ادامه پیدا کند، خصوصا که اغلب این آثار شامل زندگینامه و بیوگرافی قهرمانانی است که هرکدام وجوه پررنگ و جذابی برای مخاطب دارند که برخی از آنها بضاعت و زمینه ساخت آثار پرشور را هم دارند.
* دلخوری های بعد از اقتباس
این یک داستان قدیمی است که بعد از اقتباس بین نویسنده داستان و سازندگان اثر شکرآب شود. خیلی وقتها نویسنده از این موضوع شاکی است که چرا دقیقا و نعل به نعل با متن اصلی، فیلم مورد نظر ساخته نشده است. سازندگان فیلم هم معمولا جوابهای خود را دارند که یک اثر تصویری نمیتواند دقیقا به همان چیزهایی که در متن اصلی آمده وفادار بماند. امسال هم به نوعی این دلخوری و نارضایتی در یکی از آثار اقتباسی جشنواره دیده شد؛ وقتی نویسنده داستان اصلی فیلم «یدو» به کارگردانی مهدی جعفری که اتفاقا جوایز زیادی را هم از اختتامیه جشنواره امسال گرفت، از اینکه پایانبندی فیلم با پایانبندی داستان مطابقت ندارد، گله کرد.
نویسنده معتقد بود پایانبندی که در حال حاضر در فیلم وجود دارد با منطق کلی داستان همخوانی ندارد. با این وجود به نظر نمیرسد که صمد طاهری که فیلم «یدو» براساس داستان «زخم شیر» وی ساخته شده از این تجربه چندان ناراضی باشد او درباره اقتباس در سینمای ایران گفته است: «داستانها و رمانهای بسیاری در زبان فارسی هستند که خیلی از اینها مجال ساخته شدن فیلم را دارند و به جای این همه فیلمهای الکی، بازاری و به قول معروف آبکی که ساخته میشود، میتوان از این داستانها برای ساختن فیلمهای با ارزش استفاده کرد. تکوتوک و برای بعضی از داستانهای فارسی این اتفاق افتاده اما امیدوارم در آینده کارگردانان و فیلمسازان از این موضوع بیشتر استقبال کنند، خصوصا آنها که میخواهند فیلم خوب و جدی بسازند امیدوارم بیشتر به داستانها و رمانهای فارسی توجه کنند.»
اما در دنیای پیچیده فیلمسازی همه راه ها به تهیهکننده ختم میشود. اگر نگاه و فهم و جسارت لازم را داشته باشد معمولا خروجی نهایی چیز دندانگیری میشود. داشتن قوه تشخیص برای شناخت یک اثر خوب از معمولی آن هم تنها از روی طرح و یا فیلمنامه نوشته شده، اولین و مهمترین شاخصه برای یک تهیهکننده زیرک و خبره است. اینکه نگارنده این همه درباره نقش تهیهکننده تاکید میکند به خاطر جایگاه تعیینکننده این حرفه در خوب یا بد بودن محصول نهایی است. بپذیریم که در فرایند تولید یک فیلم، تهیهکننده همه چیز است. اینکه نامرغوب بودن یک فیلم را تنها به فیلمنامه و فیلمنامهنویس تنزل دهیم، تنها نشانی اشتباه دادن به مخاطب ومسئولان فرهنگی است. در جایی که تهیهکننده فیلم، سلطان مطلق است، به گوشه رینگ بردن فیلمنامهنویسی که تنها مجری منویات و خواستههای معقول و غیرمعقول تهیهکننده است، کار چندان جوانمردانهای نیست و عجیب است که در این پروسه تولید هیچکس نقش و تاثیر شگرف تهیهکنندههای مطلقالعنان را یا نمیبیند یا به عمد به آن وقعی نمیگذارد.
یک تهیهکننده باهوش علاوه بر اینکه مقتضیات زمانه و نیازهای جامعهاش را به خوبی میشناسد، اشراف گستردهای هم در عالم داستان و درام و جذابیتهای ماهوی این آثار دارد. اصلا این تهیهکننده است که باید تشخیص دهد چه اثری، با چه ادبیاتی، با چه رویکردی، و با چه امکاناتی جلوی دوربین برود. تهیهکننده خوب انتخابهای خوب دارد یکی از انتخابهای او باید نویسنده خوب باشد؛ نویسندهای که از پس کار برآید. با چم و خم کار آشنا باشد و بتواند روایت درستی از داستان ارائه کند. بله! ... همانطور که میبینید تهیهکننده نقشی بسیار فراتر از تقسیم پول بین عوامل فیلم دارد.
* اقتباس از روی دست خود
یکی دیگر از فیلمهای پرمخاطب امسال که اقتباسی از یک نمایش ایرانی بود، «روزی روزگاری آبادان» بود. حمیدرضا آذرنگ فیلمنامه این اثر را از روی یکی از نمایشنامههای خودش انجام داده بود و توانسته بود تا حدود زیادی به متن اولیه اثر وفادار بماند سابقه آذرنگ در عالم تئاتر و حضورش در عالم سینما باعث شده فیلم گرم و مخاطبپسندی را روی پرده نقرهای ببینیم. ازآنجا که نویسنده نمایشنامهای که منبع اقتباس این اثر بوده، خود آذرنگ بوده به خوبی به زیر و بم کار در برگردان سینمایی کار اشراف داشته است. آذرنگ در تبدیل یک نمایشنامه موفق به یک فیلم موفق باید راه درازی را طی میکرد و از همه مهمتر اینکه باید از ظرفیتهای سینما استفاده میکرد تا کار به ورطه ملال نیفتد. او موفق شد با آشنایی با زیر و بمهای درام داستانش را بدون لکنت برای مخاطب بازگو کند.
نظر شما