کلاندادهها یا همان «بیگدیتاها» مقولهای است که در سالهای اخیر از ابعاد مختلفی به آن پرداخته شده است. گوگل حجم انبوهی از این اطلاعات و دادهها را به خود اختصاص داده و در واقع کاربران نیز به صورت روزانه و ثانیهوار دائماً بر این کوه اطلاعات اضافه میکنند.
سث استیفنز؛ از نگاهی متفاوت در کتاب «همه دروغ میگویند» در مورد مثلث کاربر، اینترنت و دروغ نگریسته و زاویه تحلیلی نوینی ایجاد کرده است.
به بخشی از مقدمه وی نگاهی بیندازید تا متوجه شوید منظور اصلی نویسنده و رویکرد وی چیست.
«مردم در ارتباط با تعداد نوشیدنیهایی که در مسیر خانه نوشیدهاند دروغ میگویند؛ آنها در ارتباط با تعداد دفعاتی که به باشگاه میروند، قیمت کفشهای نوی خود و اینکه کتاب خاصی را خواندهاند، دروغ میگویند. آنها به دروغ مرخصی استعلاجی میگیرند و میگویند در تماس خواهند بود در حالی که نخواهند بود. آنها میگویند موضوع ناراحتیشان رفتار شما نیست، در حالی که هست. آنها میگویند شما را دوست دارند در حالی که ندارند. آنها میگویند خوشحالاند زمانی که ناراحت هستند...».
شاید در نگاه اول این موضوع اندکی با سیاهنمایی نیز همراه باشد، اما محور اصلی کتاب این است که کاربران در معنای خاص و شهروندان جامعه جهانی در موقعیتهای مختلف و بسته به اقتضائات شرایط، در مورد خود نکاتی را بیان میکنند که ممکن است با چاشنی دروغ و یا اغراق همراه باشد و کمتر از حقیقت بهره گرفته باشد، اما تنها در یک موقعیت است که همه شهروندان با صداقت بیشتری برخورد میکنند و آن هم هنگام برخورد با «اینترنت و گوگل» است.
استیفنز بر این اساس نتیجه میگیرد که کلاندادهها برخلاف افراد هیچگاه به ما دروغ نمیگویند و میتوانند محل اتکا و اطمینان باشند؛ استدلال اصلی وی نیز برای این جانبداری از کلاندادهها این است که این اطلاعات از سوی رفتار افراد سانسور نشده و واقعیتهای زندگی افراد جامعه را جمعآوری میکند، امری که البته در آن نقش اصلی را خود کاربران برعهده دارند.
اما از زاویه روانشناختی فردی این رفتار توأم با گریز از حقیقت و یا اغراق شهروندان در مورد رفتار خود نیز دارای استدلال خاص خود است که استیفنز آن را «سوگیری مقبولیت اجتماعی» مینامد، به این معنا که شهروندان دوست دارند خوب به نظر بیایند حتی اگر در اکثر نظرسنجیها به طور ناشناس و بینام باشند و مصاحبهکنندگان قول دهند اطلاعات آنها را افشا نمیکنند. عده زیادی از مردم رفتارها و افکار خجالتآور را کمتر از آنچه در واقعیت است در نظرسنجیها اعلام میکنند، اما همین شهروندان آنجا که قرار است ناگهان دادهای به کلاندادههای گوگل اضافه کنند، دارای صداقت میشوند و همهچیز را به صورت کامل در اختیار گوگل قرار میدهند.
آنچه در واقعیت این کتاب رخنمایی کرده این است که سهم قابلتوجهی از کتاب مذکور را «دادهها و داستانها» تشکیل میدهند و ناگزیر از بررسی آنها هستیم.
راهکارهایی که نویسنده کتاب نیز برای پیبردن به نیات واقعی شهروندان پیشنهاد میدهد بازهم به سود کلاندادهها است. برای مثال نویسنده معتقد است به جای اینکه از مردم بپرسید«آیا افسرده هستید» بهتر است ببینید آیا تاکنون درباره روشهای غلبه بر افسردگی در گوگل جستوجو کردهاند؟
بنابراین در داوری نهایی، کلانداده راست میگوید و سخنان شهروندان ممکن است بهره کمتری از حقیقت داشته باشد پس بهتر است به جای اینکه سخن شهروندان را در یک زمینه خاص ملاک قرار دهیم، سراغ جستوجو در آن موضوع خاص در گوگل برویم و کلیدواژهها را بررسی و تحلیل کنیم.
نظر شما