مورخان معتقدند باید وقایع تاریخی را پس از گذشت دستکم یک قرن از آنها، مورد بررسی و کندوکاو قرار داد. از پیروزی مشروطه در ایران و سالهای پرالتهاب آن، حدود ۱۱۵ سال گذشته است و امروز، بررسی تاریخ آن، شاید بسیار راحتتر از نیم قرن گذشته باشد. این مقدمه را گفتم تا فضای ذهنی شما خوانندگان عزیز برای روایتی که میخواهم امروز نقل کنم، آماده شود؛ روایت عالمی که در مشهد مدافع مشروطه بود، اما در نهایت با گلوله غرب گرایانی که سنگ مشروطه را به سینه میزدند، شهید شد؛ شیخ عبدالرحیم عیدگاهی.
از عیدگاه تا نجف
شیخ عبدالرحیم در سال ۱۲۴۲ش. در محله عیدگاه مشهد به دنیا آمد؛ عیدگاه محلهای در جنوب غربی حرم مطهر است و امروزه نام آن را بر کوچهای که در خروجی بابالرضا(ع) به سمت میدان بیتالمقدس(فلکه آب) قرار دارد، گذاشتهاند. خاندان شیخ عبدالرحیم عموماً عالمان و مبلغان دین بودند. پدرش آخوند ملاصفرعلی خیلی زود و زمانی که شیخ عبدالرحیم ۱۴ سال داشت، درگذشت و او تحت سرپرستی برادرش، میرزایحیی روضهخوان قرار گرفت. شیخ عبدالرحیم تا ۲۰ سالگی، مقدمات و سطح را در مشهد مقدس و در مدارس علمیه این شهر فرا گرفت و در سال ۱۲۶۲ش. راهی عتبات شد و در آنجا به درس میرزای بزرگ شیرازی، صاحب فتوای تنباکو در سامرا راه یافت و توانست از آن عالم نامدار، اجازه اجتهاد بگیرد. با این حال، شیخ عبدالرحیم آموختن را رها نکرد و در حوزه نجف اشرف نیز از درس آخوند خراسانی، صاحب «کفایه» بهرهمند شد. در همین دوره بود که به فراگیری هیئت و نجوم پرداخت و مورد توجه آخوند خراسانی قرار گرفت.
بازگشت برای تبلیغ
شیخ عبدالرحیم در آستانه انقلاب مشروطه به مشهد بازگشت و در مدرسه فاضلخان به تدریس مشغول شد. او مورد حمایت فرزند آخوند خراسانی، آیتالله محمد آقازاده بود. شیوایی بیان و ذهن دقیق شیخ عبدالرحیم، خیلی زود او را در میان حوزویان مشهد مشهور کرد و عموم مردم نیز برای حل مشکلات شرعی خود به این شاگرد آخوند خراسانی و میرزای بزرگ شیرازی رو آوردند. نکته جالب توجه در زندگی شیخ عبدالرحیم، ارتزاق از راه کشاورزی و تأکید دائمی وی بر امر تبلیغ دین در میان مردم بود. شاگردان او، تقریباً در تمام جلسات، شنوای توصیه و سفارشهای مؤکد شیخ عبدالرحیم برای فراگیری مطلوب دانش و تبلیغ آن در میان مردم بودند؛ این مسئله یکی از دغدغههای اصلی شیخ در دوران زندگیاش بود. وی میدانست تبلیغات سوء از فرنگ برگشتهها یا کسانی که در داخل، تحت تأثیر افکار غربی قرار دارند و یا به فرقههای ضالهای چون بابیه منتسب هستند، در کمین فکر و اندیشه مردم بهویژه جوانان نشستهاند و مراقبت و مرزبانی از حریم آموزههای اسلامی و مسئولیت پاسخگویی به شبهات و نیازهای فکری مردم، وظیفه خطیر علما و روحانیون است.
غرب گرایان علیه علمای مشروطهخواه
با آغاز انقلاب مشروطه، شیخ عبدالرحیم با تأسی به دیدگاه استاد خود، به طرفداری از این انقلاب پرداخت. او در دوران پربلوای آن عصر و در بحبوحه درگیریهای پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی در تهران (تیر ۱۲۸۷)، همچنان مدافع مشروطه باقی ماند و در کنار علمایی همچون مرحوم آقازاده و شیخ ذبیحالله مجتهد قوچانی قرار داشت. با این حال، وقایع پس از فتح تهران و سقوط محمدعلی شاه، چنان که علمای اعلام و متدینان مدافع مشروطیت گمان داشتند، پیش نرفت. مشروطهخواهان تندرویی که برخی از آنها با سفارتخانههای خارجی در ارتباط بودند، در فضای پرالتهاب آن روز، تمام تمرکز خود را برای حذف علما از این جریان گذاشتند. آنها کمتر از یک سال پس از ماجرای شهادت شیخ فضلالله نوری که با بهانه مخالفت او با مشروطیت انجام شد - و در واقع به دلیل حمایت وی از مشروطه مشروعه صورت گرفت - به سراغ آیتالله سیدعبدالله بهبهانی رفتند و او را نیز ترور کرده و به شهادت رساندند. یک سال پس از آن، آخوند خراسانی که برای رسیدگی به وضعیت آشفته مملکت و پایان دادن به دینستیزی مشروطهخواهان تندرو به سمت ایران حرکت کرده بود، در آذرماه ۱۲۹۰ به طرز مشکوکی درگذشت. فعالیت مشروطهخواهان تندرو در مشهد، حتی پیش از به توپ بستن مجلس شورای ملی در تهران آغاز شده بود؛ میرزاحبیب خراسانی، عالم مدافع مشروطه که با رفتارهای ضددینی مشروطهخواهان سازگاری نداشت، در سال ۱۲۸۷ش. توسط آنها مسموم شد و به شهادت رسید.
شهادت شیخ عبدالرحیم
شیخ عبدالرحیم که در مکتب میرزای شیرازی و آخوند خراسانی تربیت یافته بود، از همان ابتدای کار، به تندروها و کسانی که به دنبال جدایی دین از سیاست بودند، روی خوش نشان نداد و به همین دلیل، طرحی برای از میان برداشتن وی ریخته شد. مشروطهخواهان تندرو که بعضاً از اعضای حزب دموکرات در مشهد بودند، تحمل کوچکترین نقدی را نداشتند؛ آنها شیخ عباس قمی، نویسنده «مفاتیحالجنان» را که در همین دوره ساکن مشهد و احتمالاً در تدارک نگارش «سفینهالبحار» بود، به جرم انتقاد از سیاستهای غرب گرایانه، به مرگ تهدید کرده بودند. به احتمال زیاد، شیخ عبدالرحیم به عنوان مبلغی زبردست و سخنوری توانا، در افشای ماهیت این تندرویها کوتاه نمیآمد. افزون بر این، شاگردانی که او تربیت میکرد، میتوانستند بسان نیرویی کارآمد، در برابر کجرویها ایستادگی کنند و راه را بر فعالیتهای ضددینی ببندند. به این ترتیب در شب ۲۵ رجب ۱۳۳۴ (هفتم خرداد ۱۲۹۵)، مصادف با شب شهادت امام موسی کاظم(ع)، نقشه خود را عملی کردند. شیخ عبدالرحیم تأکید داشت هر شب نماز مغرب و عشا را در حرم رضوی اقامه کند و پس از انجام زیارت، به خانهاش در منطقه عیدگاه بازگردد. آن شب، پس از اقامه نماز و انجام زیارت، مسیر خود را برای رسیدن به منزل، به تنهایی، از کوچه صدرالاطباء جایی در جنوب حرم رضوی پیمود. هنوز به آخر کوچه نرسیده بود که دو نفر راهش را سد کردند و به رویش اسلحه کشیدند. یکی از آنها چشم شیخ را هدف قرار داد و دیگری، مغز او را؛ شیخ در خون خودش غلتید. فردای آن روز، در میان بُهت و ناباوری مردم مشهد، پیکر مطهر شیخ عبدالرحیم عیدگاهی، روی دستان ارادتمندانش تشییع شد و او را در رواق دارالسیاده، زیر چلچراغ وسط رواق دفن کردند. بعدها فرزند وی، مرحوم شیخ مرتضی عیدگاهی نیز در زمره مبلغان، واعظان و خطبای نامدار قرار گرفت؛ وی در سال ۱۳۵۱ش. بدرود حیات گفت و مانند پدرش در حرم مطهر مدفون شد.
نظر شما