انگار این مفاهیم در عین اینکه روی کاغذ جدا از هم نوشته میشوند ولی در واقع در تار و پود همدیگر تنیده شدهاند و شما نمیتوانید آنها را از یکدیگر جدا کنید. این بودن در عین نبودن، این انتزاع در عین تعین یافتن و این مرز داشتن در عین بیمرزی را شاید بتوان به یک نقاشی آبرنگ تشبیه کرد که همه چیز را در آن میتوان یک به یک نام برد ولی نمیتوان از هم تفکیک کرد. نمیدانم چقدر خواندن جامعهشناسی به مدد بیتا توفیقی آمده، ولی او با نقاشیهای آبرنگش از بافت سنتی و مذهبی از شازده ابراهیم کاشان گرفته تا حرم امام رضا(ع) و حضرت معصومه(س) تقریباً توانسته است پیوند هویت را با بافت نشان دهد و به آن رنگ واقعیت ببخشد. توفیقی، دانشجوی کارشناسی ارشد نقاشی است، گالری هنریاش را با احیا و مرمت بخشی از تیمچه کاشان و با دردسرهایی که به قول خودش از حوصله بحث خارج است راه انداخته، از بافت سنتی عکس میگیرد و همه تلاشش این است مناظری را بکشد که به قول خودش « ایران من است».
خانم توفیقی، به ترتیب اگر بخواهیم جلو برویم، ماجرای علاقهمندی شما به کار آبرنگ یا به صورت کلی به نقاشی از کجا شروع شد؟
نقاشی چیزی است که مرز ندارد ولی حد و تعریف دارد.
مثل ۹۰ درصد هنرهای دیگر باید در ذات شخص باشد و مثل خیلی از افراد از بچگی با من بود. در عین اینکه از طرف خانوادهام اجبار و محدودیتی برای من وجود نداشت، ولی این جو حاکم بود که مثلاً معلمم به من میگفت تو که نمره شیمیات ۲۰ است چرا میخواهی بروی هنر؟ این شد که دانشگاه رفتم و جامعهشناسی خواندم اما هر از گاهی در کارگاههای نقاشی شرکت میکردم ولی این طور نبود که جدی وقت بگذارم چون با تصمیم خودم در همان زمان هم زود ازدواج کردم و چون خودم دوست داشتم، زود بچهدار شدم.
در مورد آبرنگ هم باید بگویم در واقع من خیلی اتفاقی آبرنگ را پیدا کردم. به خاطر دل خودم و اینکه کمی گرفته بودم سراغ آبرنگ رفتم و البته به نظرم در هنر اینکه آدم دنبال دل خودش برود، خیلی مهم است.
پیش از اینکه روی آبرنگ جدی بشوم، نزدیک ۲۰ کار را با پاستل گچی و تقریباً همه را نیز بدون استاد کشیدم. نقطهای که خیلی مهم بود شاید نمایشگاه زدن من بود. نمایشگاه زدن من نیز از اینجا شروع شد که یک روز در عین کلافه بودن، کل کارهایم را قاب کردم و دور خودم چیدم و بعد راه افتادم و به طرف حوزه فرهنگی کاشان رفتم.
منظورتان حوزه هنری است؟
بله، رفتم حوزه هنری. حوزه هنری کاشان را شما ندیدهاید ولی باید بگویم که خیلی قشنگ است. پیش از اینکه ماجرای حوزه هنری را شروع کنم باید بگویم که پدر خودم خیلی عاشق کاشان و فضای سنتی و خانههای تاریخی، قوسها و بادگیرهای کاشان است و این عشق به کاشان و فضاهای سنتی به من هم منتقل شده است. به هر ترتیب، من رفتم به حوزه هنری کاشان.
با رئیس حوزه سلام و احوالپرسی کردم و از فضای قشنگ دفتر و حوزه تعریف کردم و آخرش بحث به اینجا رسید که من گفتم نقاش هستم. ایشان خواستند کارهای من را ببینند.
پس از اینکه چند کارم را در گوشی به ایشان نشان دادم، خیلی از کارهایم خوششان آمد و پیشنهاد کردند بروم و در حوزه هنری نمایشگاه بزنم. شاید بتوانم بگویم نخستین کسی که من را باور کرد ایشان بود. سرانجام این شد که من آنجا نمایشگاه زدم و برپایی آن نمایشگاه برای دو هفته واقعاً خیلی حال خوبی به من داد. خودم آبرنگ دوست داشتم ولی بعد از این نمایشگاه به خصوص با توصیه رئیس حوزه هنری که از من درخواست کردند بیشتر آبرنگ کار کنم، به این رسیدم که چقدر آبرنگ برای کشیدن آن بافتها و فضاهای کاشان که پدرم دوست داشت خوب است. حتی پدرم گاه و بیگاه یواشکی به من میگفت چهره کار نکنم و وقتم را روی کشیدن بافت سنتی، باغ فین و امثالهم بگذارم. خلاصه من چند ماه پس از آن نمایشگاه، آبرنگ را شروع کردم هر چند باید بگویم که آبرنگ کار کردن واقعاً سخت است. شروع به کشیدن فضای شهری و چشمانداز کردم.
این ماجرای گالری زدن شما هم باید جالب باشد، آن هم در بافت سنتی تیمچه بخشی کاشان. از آن برایمان بگویید.
من از خانوادهام تقریباً هیچ وقت چیزی نخواستم، ولی این قدر عشق به این نوع نقاشی و حال خوبی که نمایشگاه به من منتقل کرده بود برایم مهم بود که گفتم من باید یک گالری کوچک داشته باشم که در آنجا هم بتوانم کارهایم را قاب کنم و بزنم و هم اینکه کار آموزش دادن را شروع کنم.پیشنهادم زیاد با اقبال خانواده روبهرو نشد تا اینکه من یک روز به تیمچه بخشی کاشان رفتم و با قضایایی که از حوصله این گفتوگو خارج هست، سرانجام جایی را پیدا کردم که مادرم هم خوشش آمد. من یک زیرزمین در آن تیمچه خریدم که البته تقریباً داشت به مخروبه تبدیل میشد، به همین خاطر شروع به بازسازیاش کردم. رفتن من به بازار مصادف شد با اینکه من حس کردم کمی به هماهنگی در کار آبرنگ رسیدم و تقریباً میتوانم ادعا کنم به آن چیزی که پدرم میخواست و خودم دوست داشتم، دست پیدا کردم.
نظر بقیه در مورد کارهای آبرنگتان چیست؟ این تمرکز روی بافت سنتی خیلی در کارهای شما دیده میشود.
گاهی به من میگویند که چرا بعضاً در کارهایت رنگهای شارپ میگذاری، هر چند خودم قبول دارم که برای آبرنگ باید اصطلاحاً رنگها را بکشم ولی من وقتی کار آبرنگم را رنگیتر میکشم، حالم بهتر است. میشود که من این کار را هم بعضاً انجام بدهم و رنگ را بکشم ولی عمداً اینها را زرد میکنم چون مثلاً کاشان، زرد و سرخ و گرم است.
بعد هم که دانشگاه هنر رفتم به این رسیدم که باید تخیلیتر با آبرنگ نقاشی بکشم حتی یکی از استادانم میگفت حسیتر کار کنم. شما بهتر میدانید که خاصیت آبرنگ این است که شما اگر یک نقاشی آبرنگ کار کنید، فردا هم بخواهید همان را روی کاغذ بیاورید، نمیتوانید عین آن را بکشید.
حالا من نمیدانم این خوبی آبرنگ است یا بدی آن. میخواهم بگویم خیلی از چیزها در نقاشی آبرنگ، اتفاقی است و خودش است که هنرمند را با خود میبرد. ماجرای بازار رفتن من هر چند پردردسر بود ولی موجب شد من پایم به جایی از بافت سنتی کاشان باز شود که من سالها بود نرفته بودم. حتی اوایلی که در حال جمع و جور کردن گالریام در بازار بودم، پیش یکی از استادانم که بیشتر چهره کار میکرد رفتم و گفتم میشود یک جلسه بازار برای من کار کنید. یک جلسه که بازار کار کردیم استادم به من گفت تخیل خوبی دارم و بهتر است همین روند را ادامه بدهم یعنی از بازار و بافتهای سنتی بکشم. مجموع عشق پدرم، علاقه و حس و حال خودم و توصیه استادان، من را به اینجا رساند که آبرنگکار بشوم.
حس خودتان پس از احیای فضایی که از تیمچه در اختیار گرفته بودید و تأثیری که بر کارتان گذاشت چه بود؟
من از آن بازار خوشم آمده بود و حسم دقیقاً مثل دیدن یک عتیقه خانوادگی بود که باید حفظ میشد. دردسرهای من هم بیشتر به خاطر تلاش برای احیای این بافت آن هم توسط یک خانم بود.
در مورد بافت سنتی کاشان درددلی یا حرف ناگفتهای دارید؟
کاشان خیلی قابلیت و ظرفیت دارد ولی به نظرم الان نگاه متمرکزی که بر اصفهان هست موجب شده کمتر به آن توجه شود. شما باید بیایید سرای بخشی را از نزدیک ببینید تا به حرف من برسید که یک بافت سنتی چهار طبقه واقعاً منحصر به فرد اگر در هر جای دیگر ایران بود یا مثلاً در شهری مثل اصفهان یا شیراز بود اکنون به بهترین شکل بازسازی و مرمت شده بود. هر چند کار من کوچک بود ولی به نظرم خیلی تأثیر داشت.
به نظر شما کدام سبک یا تکنیک برای نقاشی چشماندازها یا بافت سنتی مناسب است؟
برای چشمانداز ۱۰۰ درصد آبرنگ.
تکنیک خاصی در آبرنگ کار میکنید؟
برخورد ایران و آبرنگ همان مدل مینیاتور بوده که به سالها پیش برمیگردد. نقاشیهای سنتی ایران بیشتر با آبرنگ بوده منتها شکل آن فرق داشته است. منظورم از نقاشی ایرانی، نقاشیهایی است که استاد فرشچیان میکشند یا نقاشیهایی که روی دیوارهای چهل ستون و مانند آن هست.
این نوع برخورد با آبرنگ که هنوز جا نیفتاده و مخاطب خاصی هم دارد در واقع آبرنگ خارجی و آمریکایی است یعنی اینکه شما بیایید و این نوع آبرنگ را امپرسیونیست و مینیمال کنید. جالب اینجاست که ۹۹درصد بچههایی که به خصوص در تهران و اصفهان کار آبرنگ میکنند همان مناظر آنها را میکشند. من سعی کردم این را ایرانی کنم یعنی وقتی نقاشیها را در اینستاگرام دنبال میکنم میبینم همان نقاشیهای استادان روسیه، ایتالیا و آمریکا و با مناظری مثل نتردام یا کلیسای وانگ را میکشند ولی به شخصه این برای من مهم است و همیشه به خودم میگویم آن استاد خارجی دارد آن مناظر را میبیند ولی تو داری چیز دیگری را میبینی، پس بیا و آن را ایرانیزه کن.
این ایرانیزه کردن دقیقاً به چه معناست؟
وقتی من در شهر خودم بادگیر دارم چرا باید عکس یک کلیسا را بکشم. هر چند آبرنگ برای ما ایرانیها بیگانه نیست ولی این نوع برخورد با آبرنگ یعنی رها کردن و چشمانداز کشیدن، یک تکنیک آمریکایی است و مسئله این است که منِ بیتا توفیقی در کاشان دارم هر روز گنبد و مسجد میبینم، به تعداد انگشتان دستم حرم امام رضا(ع) را دیدهام و گذشته از اعتقاد داشتن یا نداشتن، من باید اینها را ثبت کنم.
من باید چیزی را که میبینم بکشم و این مسئله خیلی برایم مهم است. اگر کسی ۵۰ یا ۱۰۰ سال دیگر نقاشی من را دید بفهمد که چشمهای من چه چیزی را میدیده است. من میخواهم این کار را بکنم. چشمهای من چه چیزی را میدیده که روی کاغذ آمده است. من باید با نقاشی خودم چیزی را ثبت کنم که من را به عنوان بیتا توفیقی، بچه کاشان نشان بدهد. من اینجا بادگیر، مسجد و شازده ابراهیم کاشان را میبینم و باید آنها را ثبت کنم حالا هر اعتقادی که داشته باشم.
نقاشی با سوژه با بافت مذهبی هم در کار شما زیاد دیده شده است. پیش از شروع گفتوگو گفتید که بعضاً به همین جهت هم با این سؤال روبهرو شدهاید که مذهبی کار میکنید.
بله، بیشتر از چند بار از من انتقاد شده و در اینستاگرام من به من گفتهاند که تو داری مذهبی کار میکنی ولی من میگویم به خدا دارم ایران را نقاشی میکنم. من زنهای چادری را میکشم؛ چرا که همهاش دارم با زنهای چادری در کاشان زندگی میکنم. این ایران من است.
یکی از نقاشیهای خوب شما، از حرم حضرت رضا(ع) است. کارهای آبرنگی خوبی هم از حرم حضرت معصومه(س) یا سایر عتبه مقدسه دارید ولی باید ماجرای این نقاشی جالب باشد؟
امام رضا(ع) این طوری است که خودش آدم را میطلبد. گذشته از قضیه اینکه من کاشان، مناره، مساجد، گنبد و اینها را میبینم و عکاسی میکنم، قضیه آن شب نقاشی من از حرم امام رضا(ع) هم خیلی جالب بود چون بیشترین لایک را هم در صفحهام بابت همین نقاشی گرفتم. کرونا بود و آن شب من حال بدی داشتم، من آن نقاشی را از روی یک عکس کشیدم که البته تا ۶ صبح نقاشی کردنش طول کشید. با کپشن «السلام علیک» در صفحه اینستاگرامم بارگذاری کردم و نماز صبح را خواندم و خوابیدم. نزدیک ظهر بیدار شدم و به عصر نکشید که دیدم خیلی با اقبال مواجه شده است.
نظر شما