گفتوگو درباره وحدت و انسجام اسلامی با درک چنین ضرورتی و با هدف به تصویر کشیدن قابلیتهای فرهنگی و تمدنی این آموزه اهمیت مییابد. تأمل و تعمق در وحدت و انسجام اسلامی نشان میدهد این آموزه، در پارهای از جهات و ابعاد، «هویتی فرهنگی» دارد و در پارهای دیگر از ساحتها از جنس مباحث «تمدنی» است. لازمه در نظرگرفتن چنین مهمی، سخن گفتن در چارچوب زبانی فرهنگی و تمدنی است. ما با اذعان به اهمیت این موضوع با حجتالاسلام دکتر امیرمحسن عرفان، مدرس و پژوهشگر در عرصه مطالعات تمدن گفتوگو کردهایم.
از دیدگاه شما مهمترین ضرورت مهندسی فرهنگ انسجام و وحدت در جهان اسلام چیست؟
گرایشها و تمایلات قومی یکی از پدیدههای اجتماعی سیاسی است که بهویژه در دوران پس از جنگ سرد و فروپاشی نظام دوقطبی از اهمیت دوچندانی برخوردار شده و به دلیل اهمیت فراوان، در حوزههای مختلف علوم اجتماعی از قبیل علوم سیاسی، روابط بینالملل، روانشناسی اجتماعی، مردمشناسی، مطالعات فرهنگی و جامعهشناسی مورد مداقه قرار گرفته است.
بررسی ناسیونالیسم قومی نشان میدهد تنها در ۱۴ کشور جهان، اقلیت قابل توجه و گروههای قومی تأثیرگذار بر روند سیاسی آن کشورها وجود ندارد و در این میان، تنها ۴درصد جمعیت جهان در کشورهایی زندگی میکنند که دارای یک گروه قومیاند. کشمکشهای قومی از جمله مهمترین منازعات در دنیای کنونی است و کمتر جایی در دنیا پیدا میشود که از جداییخواهیهای قومیتی در امان باشد.
جهان اسلام نیز با تعدد قومیتها و مذاهب روبهرو است؛ این امر سبب شده با محیطی کاملاً متفاوت روبهرو باشد که پیرو یک الگوی مشخص نیست و وضعیت قومیتها و نوع عملکرد و پویشهای این کنشگران به اقتضای شرایط گوناگون داخلی، منطقهای و بینالمللی، از الگوهای متفاوتی پیروی میکند.
تعدد و تنوع قومی و مذهبی در اسلام بهگونهای است که میتوان تکثر فرهنگهای مختلف در آنرا به وضوح مشاهده کرد. این اقوام در طول تاریخ در نضج و شکوفایی تمدن اسلامی به شکل محسوسی سهیم بودهاند و اساساً تمدن اسلامی را فارغ از چنین تکثری نمیتوان توصیف کرد؛ چرا که اساساً هویت تمدن اسلامی، از تکثر این فرهنگها و قومیتها قوام یافته است. به هر روی تنوع قومی و مذهبی در اسلام تهدیدها و در عینحال فرصتهایی را برای جهان اسلام به وجود آورده که توجه نکردن به هر یک، مخاطراتی را برای مسلمانان به همراه خواهد داشت.
در روزگار کنونی که اختلافهای قومی، ملیتی و مذهبی متکثر و فراواناند، دستیابی به فهم واحد و مشترک و نیز نیاز به تحقق وحدت اسلامی، شرط نخست برای رویکرد فرهنگی و تمدنی به انسجام اسلامی است.
بخشی از تصویرهای منفی از اسلام، سوگمندانه معلول تعصبات قومی و مذهبی در جهان اسلام است که اسلام را مترادف دگماتیسم و تروریسم جلوه دادند و چه کارها که نکردند.
نه تنها دستگاههای ملی و کلان رسمی فرهنگی در جهان اسلام، که مولدان غیررسمی و خرده فرهنگی هم در ایجاد برداشت واحد و تلقی مشترک از صورت و سیرت مطلوب رویکرد فرهنگی به وحدت اسلامی، از اهمیت و نقش فراوان برخوردارند. طبعاً نمیتوان این تلقی و فهم مشترک را تنها با ابزارهای رسمی و صوری ایجاد کرد، بلکه گشودن باب تأمل، تحقیق و گفتوگوی علمی مستمر در این عرصه میتواند زمینه نزدیکشدن به این تلقی مشترک را فراهم سازد.
اگر بپذیریم فرهنگ، بخش اجتنابناپذیر پویایی اجتماعی است، باید تمام عناصر گروهی، قومی و اعتقادات میهنپرستانه نیز در راستای همین پویایی، کامل و بهروز شوند. باید بپذیریم علاقه به میهن و دفاع از آن و ارزشها و آرمانهای انسانی و اخلاقی آن، هیچگونه منافات و عدم سنخیتی با اصلاح و سازوارههای ناقص و به غلط جا افتاده و وجود افکار منجمد در مقوله فرهنگ قومی و ملی یک جامعه که از آن به «ملیتگرایی افراطی» تعبیر میشود ندارد. در واقع عِرق ملی مقولهای جدا از ارتقای فرهنگ ملی نیست و در آخر میتوان این طور استنباط کرد که شاید اگر قوم و قوممداری جایش را به یکپارچگی فرهنگی بسپارد، جنگها و ستیزهای بیپایان هم به نوعی از جهان رخت برمیبندد. این حس برتریجویی قومی یا همان قوممداری است که به بسیاری از جنگهای خونین در طول تاریخ بشریت دامن زده که عاملان اصلی آن را میتوان نیروهای اقتدارگرای جوامع دانست.
مقوله وحدت و همگرایی در جهان اسلام کماکان با چالشهایی روبهرو است؛ از دیدگاه شما مهمترین الزامات فائق آمدن بر این چالشها چیست؟
باید با نیم نگاهی، جستوجوگر این واقعیت باشیم که طرح وحدت و همگرایی در جهان اسلام، نباید طرحی ایدئالیستی و کاملاً ذهنی، بدون توجه به مؤلفههای عینی باشد. به عبارتی باید میان آرزو و هدف تفکیک شود. باید آرزوی وحدت از وضعیت ذهنی و ایدئالیستی فاصله بگیرد و همواره به نحوی مطرح شود که القاکننده هدفی باشد و کشورهای اسلامی به صورت جدی به دنبال آن باشند. از سویی دیگر در این زمینه باید به مقدمات لازم توجه داشت و نباید صرفاً به دنبال حداکثرها بود، به عبارتی باید واقعیتهای موجود در جهان اسلام را در نظر گرفت و از رویکرد صرف آرمانگرایانه پرهیز کرد.
وحدت سیاسی، آخرین منزل و نهاییترین حد همگرایی است که برای حصول آن اقدامات بسیاری لازم است؛ پس همگرایی نه از آخرین مرحله که از حداقلها آغاز میشود؛ به این معنا که هم حوزه همگرایی محدود و مشخص باشد، هم کشورهای آغازکننده آن محدود باشند. به عبارتی با تکیه بر الگوی «آرمانگرایی واقعبینانه» باید پیوندی منطقی بین آرمانگرایی و واقعبینی برقرار ساخت. اهتمام به آرمانها در عین در نظر گرفتن واقعیتها از رهگذر توجه به قواعد توانمندیهای موجود (وُسع) و مرحلهبندی هدفها براساس اقتضائات محیطی (تدرّج) موجب میشود مسئله انسجام و وحدت اسلامی در مسیر عملیاتی کردن هدفهای خود و رفع بسیاری از چالشهای نظری و مفهومی گامهای مؤثر و عملی بردارد.
آنچه بیشتر مورد تأکید این قلم است اینکه همگرایی و انسجام اسلامی باید از سوی سازمانها و مراکز دولتی و صاحبان قدرت پیگیری شود. واقعیت این است طرح وحدت و رسیدن به همگرایی، تنها از طریق تبادلنظر در کنفرانسهای علمی و نشستها امکانپذیر نیست، در واقع این دولتها هستند که میتوانند با درک درست از واقعیتهای جهان امروز به راهکارهای عملیتر برای برداشتن گامهای اولیه در راه انسجام اسلامی کمک کنند.
چنین مینماید که باید به یک «اجماع درون تمدنی» بر موضوع تحقق امت و انسجام اسلامی دست یافت. یعنی تمامی نخبگان فکری تأثیرگذار جهان اسلام این اصل را به رسمیت بشناسند که تحقق تمدن نوین اسلامی بدون توجه به انسجام اسلامی ناممکن است. «وفاق اندیشهای» و «همگونی رفتاری» از مهمترین بروندادهای اجماع درون تمدنی بر این موضوع است.
بدیهی است هنگامی که از «فرهنگ اسلامی» سخن به میان میآوریم، باید توجه داشته باشیم این مفهوم، با فرهنگ کشورها یا جوامع اسلامی خلط نشود؛ البته فرهنگ جوامع یا کشورهای اسلامی، از «اسلام» نیز متأثر است، ولی اینطور نیست که تمامی رفتارها، ساختارها و هنجارهای اجتماعی، در این جوامع برگرفته از اسلام باشد. هر کدام از این فرهنگها در ابعادی بیش و کم از «فرهنگ اسلامی» متأثرند، ولی با آن منطبق نیستند. حال پرسش اساسی این است فرهنگ معیار برای سنجش و ارزیابی فرهنگ انسجام وحدت اسلامی چیست؟
مسلم است بدون تعریف، باور و التزام تدریجی به فرهنگ معیار نمیتوان عملاً در راه اصلاح فرهنگی گام برداشت. متأسفانه مشاهده میشود از دیدگاه برخی از صاحبنظران فرهنگی، رشد و اصلاح فرهنگی، تنها بدین معناست که هر فرهنگ یا خردهفرهنگ تحقق یافتهای، به گذشتهها و سنتهای فرهنگی- یعنی آداب، رسوم، هنرها و... – متعلق به خود برگردد و آنرا مورد تکریم و تجلیل قرار دهد و تلاش کند همان را هم به نسلهای آینده خود منتقل کند، حال آنکه اگر معتقد باشیم یکی از مهمترین اهداف اسلام ایجاد رشد فرهنگی در جوامع بشری است، میتوان از منابع اصیل اسلامی، مختصات و ویژگیهای فرهنگ مطلوب و معیار را کشف و در جوامع اسلامی راهکارها و شیوههای نزدیک شدن به این فرهنگ را جستوجو کرد و بدان دست یافت، در این صورت معنی و مفهوم اصلاح فرهنگ، بازسازی فرهنگ، رشد و تعالی فرهنگ و... روشن میشود. در این صورت است که میتوان اقتضائات و شرایط تمدنی و علمی زمان را با اصول و معیارهای اصیل فرهنگ اسلامی تطبیق داد و تلفیق کرد و در عین پایبندی و پیشرفت به سمت اسلامیشدن فرهنگ جامعه، از تجربیات بشری هم استفاده نمود.
جایگاه تبیین وحدت اسلامی در قرآن از اینرو اهمیت مییابد که قرآن از منابع فرهنگ معیار در اسلام است. یعنی در قرآن شاخصهها و ویژگیهای فرهنگ مطلوب تبیین شده و مسلمانان باید خود را با آن تطبیق دهند. از دیرباز قرآنپژوهان و مفسران به زوایای این کتاب آسمانی نظر افکنده و هر یک عمری را به تحقیق درساحل بیکران آن به سر بردهاند. با توجه به تحولات اجتماعی، سیاسی و علمی در دنیای جدید و ظهور مکاتب اخلاقی، فلسفی، اجتماعی و... رشد روزافزون علوم بهویژه در عرصه علوم انسانی، نگاههای پرسشآمیزی به سوی قرآن دوخته شده است!
واکاوی تحلیلی وحدت اسلامی در قرآن کریم در حقیقت پاسخگویی به این پرسش است که قرآن کریم در عرصه زندگی اجتماعی انسان – در مقابل زندگی فردی و ارتباط با خدای متعال – چه چیزی به دست میدهد و گستره آن تا کجاست؟
در این میان مفسران قرن اخیر چون شیخ محمد عبده، سیدمحمدقطب، سیدمحمدحسین طباطبایی، محمدطاهر ابنعاشور، سیدمحمود طالقانی و دکتر وهبه الزّحیلی به نحوی به معارف اجتماعی قرآن توجه نموده و به تناسب، به طرح بحثهای دامنهداری درزمینه دیدگاه قرآن کریم درباره اجتماع، سیاست، اقتصاد، فرهنگ و... پرداختهاند. اگرچه برخی از شرقشناسان مدعیاند فقط در آیات مدنی باید به دنبال چنین مسائلی بود ولی تحقیقات نشان میدهد بنیادهای تفکر سیاسی در اسلام در آیات مکی نیز مورد توجه قرار گرفته است. جدا از این تفاسیر، کتابهای متعددی که به عنوان تکنگاریها و تفسیرهای موضوعی در این حوزه نگاشته شده، فراوان است.
متولیان فرهنگی و اندیشمندان حوزه و دانشگاه چه رسالتی در عرصه فرهنگ وحدت و انسجام اسلامی دارند؟
بازسازی و احیای یک تمدن، نیازمند رابطه صمیمانه و هماهنگی و مساعدت همه مراکز علمیپژوهشی و همکاری همه اندیشمندان، فرزانگان و صاحبنظران است. حوزه و دانشگاه به عنوان دو مرکز تولید اندیشه در صورتی که به عنوان مکمل یکدیگر درآیـند و هـر یک با صراحت و صمیمیت به نقد و اصلاح تولیدات فکری دیگری بپردازد، زمینه برای رشـد و تـعالی اندیشه فراهم میشود، اما اگر به صورت معارض و نافی یکدیگر درآیند، همانند بُردارهای متخالف زمینه خنثیشـدن تلاشهای فکری یکدیگر و در نتیجه رکود و انحطاط علم و اندیشه در هر دو مرکز را فراهم خواهند کرد.
همدلی و درک متقابل این دو پایگاه علمی و فرهنگی دستمایه گرانبهایی است که در صورت تحقق عملی آن میتوان زیربنای همه تحولات اساسی در حـوزههای مختلف زندگی فردی و اجتماعی بهویژه تحول فرهنگی به عنوان زیرساخت سایر تحولها را فراهم آورد. وجود موانع و محدودیتهای ساختاری و محیطی درمسیر تحققبخشیدن به آموزه امت به معنای کنار گذاشتن و بطلان آن نیست، بلکه بیانگر نبود زمینه برای پذیرش آن از طرف قدرتهای اصلی نظام بینالمللی از یکسو و آسیبهای موجود در جهان اسلام در رویکرد به این آموزه از سویی دیگر است.
به هر روی، اندیشمندان حوزه و دانشگاه برای رسیدن به یک اجماع درونتمدنی در حوزه وحدت و انسجام اسلامی پاسخگوی این پرسشها باشند: ریشههای روانشناختی، جامعهشناختی و فرهنگی گرایش برخی از مسلمانان به تمایزطلبیها در چیست؟ آیا گسترش فعالیت رسانهای رقیب در عرصه اختلافافکنیها و ترویج افکار انحرافی در این زمینه یک تهدید است یا برعکس در صورت تدبیر صحیح میتواند یک فرصت تلقی شود و نویدبخش باشد؟ مهمترین مؤلفههای فرهنگی فعالیتهای وحدتبخش کدام است؟
نظر شما