به گزارش قدس آنلاین،این دشواری در فرایند رجال پژوهی بود و نمود بیشتری دارد. چرا که هر شخصیت تاریخی پس از گذشت دیرزمانی از طی شدن یک واقعه مهم تاریخی برای تبرئه خویش و فرار از زیر بار مسئولیت پاسخگویی و یا تطهیر دوستان و آشنایان دست به نگارش خاطرات خویش میزند در این بین نگاه تیز بین هر پژوهشگری باید به دنبال بررسی وقایع، مستندات و خاطرات تاریخی از ورای دید نویسنده یا گویندهی خاطرات باشد. برای دستیابی به یک نگرش علمی در خصوص وضعیت اقتصاد و سیاست عصر پهلوی دوم و نیز واکاوی نزدیک به واقعیت نقش علینقی عالیخانی در این حوزه از منشور نگاه دکتر نورالله قیصری استاد دانشگاه تهران و پژوهشگر تاریخ معاصر، تلاشی داشتیم تا شخصیت علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد دوران پهلوی در آیینه خاطرات تاریخی و سیر حرکت وی در درون اولیگارشی عصر پهلوی از دفتر امور اقتصادی ساواک تا وزارت اقتصاد رژیم پهلوی روشن شود. نگارنده امیدوار است آثار این چنینی موجبات هر چه بیشتر نسل جوان به حوزه مطالعاتی خاطرات سیاسی را فراهم سازد.
به عنوان نخستین سؤال مایلم کمی در مورد پیشینه خانوادگی و چگونگی نزدیک شدن وی به مراکز قدرت بدانیم؟
در رابطه با این سؤال شما بر اساس خاطرات منتشر شده علینقی عالیخانی در ۱۳۰۷ هجری شمسی در ابهر به دنیا آمد. پدر پیشینه نظامی داشت و در نیروی قزاق جزو مأموران رده پایین بود و بعداً به واسطه قرابت و آشنایی با رضا شاه پهلوی مسئولیت اداره برخی از املاک وی را در تاکستان برعهده میگیرد. عالیخانی در چنین خانوادهای که به امور سیاسی-نظامی آشنا بوده و نسبتا متمول هم بوده، متولد شده است. به همین دلیل هم فرصت این را پیدا کرده که تحصیلات عالی داشته باشد و در دبیرستان مشهور البرز که عمدتاً فرزندان رجال برجسته سیاسی و افرادی که توانمندی نسبتا بالایی از نظر مالی داشتند فرصت تحصیل در آن را داشتند، درس بخواند.
داریوش همایون، خداداد فرمانفرمائیان، محسن پزشک پور، نادر نادرپور که همه از افرادی کم و بیش هم طبقهی او بودند و بعدا جزئ رجال سیاسی و یا مشهور دورهی پهلوی دوم شدند، از دوستان نزدیک و دائمی او بودند که در دبیرستان البرز با آنها آشنا شده بود. در زمان تحصیل او در داخل جنگ جهانی دوم و اشغال ایران و برکناری رضاشاه و استقرار پسرش محمد رضا و نهضت ملی شدن صنعت نفت واقع شد. بعد از اتمام تحصیل در دبیرستان البرز عالیخانی در رشتهی علوم سیاسی دانشگاه تهران، مشغول به تحصیل شد. در این دوره که در واقع دوران سیطره متفقین بر ایران بود، او ناظر و در برخی موارد درگیر در فعالیتهای سیاسی شده بود. عالیخانی پس مدتی با توصیهی پدرش برای ادامه تحصیلات به فرانسه رفت.
ابتدا قرار بود به یکی دیگر از کشورهای اروپایی یعنی سوئد برود ولی گویا تقاضای او مورد قبول دانشگاه اپسالا قرار نگرفته بود و لذا فرانسه و پاریس را برای تحصیل انتخاب کرد. در فرانسه ابتدا علاقمند به رشته مطالعات حقوق بین الملل شده بوده به همین خاطر دیپلم خود را در این رشته اخذ کرد، اما بعد از مدتی که متوجه میشود این رشته با علایق وی سازگار نیست و به اقتصاد و مسائل آن علاقهی بیشتری دارد. از این رو تحصیلاتش را از مقطع کارشناسی در دانشگاه دولتی پاریس آغاز میکند و در سال ۱۳۳۱ تحصیلات خود را در مقطع دکتری رشتهی اقتصاد به اتمام میرساند.
او در زمان اقامت تحصیلی در فرانسه با یک خانم فرانسوی ازدواج کرد و بعد از اتمام تحصیلات به ایران که مقارن با شکست نهضت ملی شدن صنعت نفت در اثر کودتا و تغییر سیاست در ایران بود مواجه شد. در دورهی تحصیلات او یکی از مهمترین تحولات سیاسی ایران یعنی نهضت ملی شدن صنعت نفت به وقوع پیوست. حادثهای که بر نسل جوان و علاقهمند به موضوعات سیاسی در این دوره اثرات ماندگاری گذاشت. افراد این نسل عمدتا از حوادث این دوره متاثر بودند، هر چند که با کودتا شرایط برای ایران و نهضت ملی و مردمی و رهبران آن به شکل دیگری رقم خورد و تلاشها ناکام ماند. با این وصف شناخت واقعی تر عالیخانی از وضعیت ایران بنا به گفته ی خودش از زمانی شروع شد که پس از بازگشت به ایران و تغییر شغل اول خودش، در شرکت نفت ایران در خوزستان مشغول به کار شد.
نحوه ورود این فرد به دستگاه دولتی هم از طریق شبکهای از دوستان تحصیل کرده خودش در فرانسه است. در این میان فردی به نام جهانگیر تفضلی که سمت سرپرستی دانشجویان ایران در اروپا و دیگران نقش مهمی دارد. او زمینهی آشنایی عالیخانی را با افرادی همانند تیمور بختیار و ابوالحسن ابتهاج و اسداله علم ایجاد کرد. این افراد بعدا در ترقی عالیخانی به مقامات عالی در حکومت نقش موثری داشتند. برخی از دوستان او هم که به ایران بازگشته و در متصدی امور حکومتی شده بودند، نقش مؤثری در این زمینه داشتند.
از جمله اینها یکی از دوستانش است که بعدا از اتمام تحصیل در فرانسه و بازگشت به ایران در سازمان امنیت مشهور به ساواک مشغول به کار شده بود از وی دعوت میکند تا در دفتر امور اقتصادی خارجی این سازمان مشغول به کار شود. بنابراین اولین موقعیت وی در ساختار رژیم پهلوی از کار در دفتر امور اقتصادی خارجی ساواک آغاز میشود. طبیعتاً در آنجا با مسائل مربوط به روابط خارجی اقتصاد و ارتباطات بین المللی حکومت در این موضوعات آشنا میشود و به کشورهای مختلف مسافرتهایی دارد.
البته همانطور که ذکر شد، عالیخانی بعد از مدتی تصمیم میگیرد که از آن شغل استعفا دهد و از طریق ارتباطات خود با امیر عباس هویدا که در آن زمان جزء مقامات شرکت ملی نفت ایران بود و در شرکت ملی نفت ایران مشغول به کار شود. دورهای که عالیخانی به مقامات حکومتی میرسد، دورهای است که نهضت ملی شدن صنعت نفت با کودتای ۲۸ مرداد در سال ۱۳۳۲ پایان یافته و برای شاه و حکومت او عصر جدیدی آغاز شده است.
میدانیم که این نهضت ملی که هدف آن ملی کردن صنعت نفت ایران بود، سرانجام با مداخلهی خارجی و کودتا به شکست کشانده شد. و نفت ایران میان اعضایی کنسرسیومی از شرکتهای خارجی تقسیم شد که قسمت عمده سهام آن از شرکتهای آمریکایی و انگلیسی و اندکی از آن را توتال فرانسه و برخی دیگر از شرکتهای نفتی اروپایی تصاحب کردند و عملا از شرکت ملی نفت ایران فقط نامی باقی ماند. مطابق توافق این شرکتها امور اساسی نفت ایران یعنی اکتشاف و فروش را بنا به صلاحدید خود تمشیت میکردند و به قول معروف و برای خالی نبودن عریضه، امور غیر اساسی همانند اسکان و رفاه کارکنان صنعت نفت را درعهده شرکت ملی نفت ایران گذاشته بودند. این یعنی عملاً حاصل مبارزات ملت ایران بر باد رفته بود. اگر قبل از نهضت ملی شدن صنعت نفت، فقط با یک دولت و یک شرکت یعنی انگلیس و شرکت نفت انگلیس طرف بودیم، بعد از کودتا با چند شرکت و چندین دولت طرف شدیم.
به هر حال علینقی عالیخانی در محدودهی اختیارات شرکت نفت امور غیر اساسی صنعت نفت را در خوزستان بر عهده میگیرد و در اینجا است که با مسائل اقتصادی ایران به صورت میدانی آشنا میشود. او در همین دوره ارتباطاتی نیز با اتاق بازرگانی برقرار میکند. نهایتاً در سال ۱۳۴۱ که قرار شد اسداله علم نخست وزیر شود با توجه به نابسامانی وضعیت اقتصادی ایران، سیاسیون آن دوره به دنبال کسی بودند که اقتصاد خوانده باشد بنابراین این فرد شناسایی شد. البته علینقی عالیخانی به دلیل کار با نهادهای مختلف حکومتی در آن دوران چندان ناشناخته هم نبود و موثرین سیاست در حکومت پهلوی کم و بیش او را میشناختند. بنابراین عالیخانی به عنوان وزیر اقتصاد انتخاب شد. در این دوران برای اولین بار وزارت اقتصاد در ایران تاسیس شد.
این وزارتخانه خود از ادغام وزارتخانههای بازرگانی، صنایع و گمرکات ایران ایجاد شده بود. عالیخانی در دو کابینه بعدی یعنی حسنعلی منصور و امیر عباس هویدا هم همین سمت را در اختیار داشت. اما به دلیل اختلاف نظراتش با برنامههای اقتصادی این دوره وادار به استعفا شد، و از میدان بازیگری در برنامهریزی و اجرای برنامههای اقتصادی کنار گذاشته شد.
جناب عالی به عنوان یک متخصص تاریخ تحولات ایران معاصر عملکرد اقتصادی علینقی عالیخانی را چطور میبینید؟
البته این پرسش شما باید توسط یک اقتصاد دان پاسخ داده شود من سررشتهی زیادی از موضوعات تخصصی اقتصادی ندارم اما از باب پاسخ به پرسش شما باید گفت بر اساس خاطرات و منابع موجود تاریخی در آن دوره اقتصاد ایران با یک نابسامانی و رکود فراگیر مواجه بوده است. اشغال نظامی ایران و تحولات دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت بخصوص تحریمهای اعمال شده از سوی انگلیس برای محدودیت فروش نفت ایران، اقتصاد ایران را به شدت آسیب زده بود. واردات و صادرات ایران نظم و نسق معینی نداشت و لازم بود تغییرات زیادی در امور مربوط به تولید و اشتغال و ... صورت بگیرد. در ایالات متحده آمریکا نیز کندی روی کار آمده بود و دیدگاههای جدیدی در مورد اقتصاد و سیاست داشت.
در مجموع زمینه برای تحول اقتصادی در ایران فراهم بود. به قول خود علینقی عالیخانی« به دنبال فردی بودند که بتواند این تحول را در ایران سامان بدهد». عالیخانی معتقد است که خودش توانسته تا حد زیادی این ماموریت را به اجرا درآورده و تحول اقتصادی در ایران را از اقتصاد سنتی و کشاورزی به اقتصاد صنعتی را اجرایی کند. البته وی در این حوزه دیدگاههایی خاص خود را داشت. چون همان طور که میدانید در محیط دانشگاهی فرانسه که محل اصلی تحصیلات عالیخانی بود نوعی از سوسیالیسم که به سوسیالیسم فرانسوی مشهور است تا حدودی سیطره داشت.
در بعد اقتصادی این مرام سیاسی، مسئله توزیع اقتصادی و توجه به اقشار کم درآمد اهمیت خاصی دارد. عالیخانی هم در چنین فضایی رشد کرده بود به همین دلیل تلاش وی در خوزستان یا جاهای دیگر بر این متمرکز بود که به نحوی یک نوع پیوستگی اقتصادی بین شرکت نفت و اقتصادهای محلی ایجاد کند به همین دلیل صنایع خرد، متوسط و واسطهای را که مورد نیاز شرکت نفت بود، در قالب بنگاههای کوچک محلی ایجاد کند. بنابراین او هوادار الگویی از اقتصاد بود که در آن میان کلان شرکتها یا سرمایه های بزرگ و اقتصادهای محلی نوعی همبستگی و پیوستگی ایجاد شود. اما این که عالیخانی چقدر توانست در این زمینه موفق عمل کند باید گفت تا حدودی موفقیتهایی هم در این زمینه داشت. او و همفکرانش بعدها هم هدف خودشان را بر روی تقویت بخش صنعتی اقتصاد ایران و تربیت و آموزش کارکنان متخصص برای این هدف متمرکز کردند. آنها ایدهی دیگری هم داشتند که برقراری نوعی توازن در اقتصاد ایران بود.
نتیجه این ایده این بود که تمامی صنایع در شهرهای بزرگ متراکم نشود، بنابراین کل فضای کشور را در خصوص توسعه صنعتی مد نظر داشتند. نگاه اینها به صنایع کوچک، بازرگانی خارجی و مسائلی از این قبیل هم این گونه بود. به عبارت بهتر اینها به دنبال نوعی اقتصاد صنعتی بومی در کشور بودند و توانسته بودند در صنایع خانگی به موفقیتهایی دست یابند و حتی بازارهای منطقه را تحت پوشش قرار دهند. یا مثلاً برخی از کمپانیهای خودرو سازی مانند فیات را توصیه میکردند که به جای مونتاژ به دنبال ساخت خودرو باشند.
به هر حال سیاستهای آنها به این سمت و سو میرفت که نوعی صنعت نیمه بومی ایجاد شود ولی در عمل موفق نشدند. چرا که این صنعت زمانی که در حال نضج گیری بود به ناگهان تحت تاثیر تحولاتی مانند افزایش قیمت نفت در اثر وقوع جنگ میان اعراب و رژیم صهیونیستی قرار گرفت. این تحولات باعث شد که به تدریج اختیار امور صنعت نفت از دست کنسرسیوم خارج شود و درآمدهای نفتی ایران به صورت جهشی و غیر قابل تصور افزایش پیدا کند.
وارد شدن این درآمدها به اشکال و ابعاد غیر تولیدی اقتصاد ایران مسائل را پیچیده کرد. در این دوران اقتصاد ایران دچار بیماری هلندی شد. نوعی بیماری در اقتصاد که ناشی از درآمدهای فراوان خارجی و تقویت ناگهانی قدرت پول ملی است. وضعیت که در آن متناسب با تقویت ارزش پول و قدرت خرید آن، و افزایش تقاضا برای خرید کالا، تولیدات داخلی افزایش نمییابد، لذا گران تمام شدن قیمت نهایی کالاهای ساخت داخل در مقایسه با کالاهای مشابه خارجی، زمینه را برای گسترش واردات ایجاد میکند که پیامد آن ورشکستگی صنایع و تولید کنندههای داخلی است.
در این میان جایگاه ژئوپلیتکی و توان مداخلهگری ایران هم به دلیل تحولات نوین منطقهای و جهانی تغییر پیدا کرد و شاه این تغییر جایگاه و اهمیت آن را به حساب درایت و مدیریت خود میگذاشت و به تدریج مداخلات خود را در فرایندهای منطقهای و همچنین امور داخلی بویژه مسائل اقتصادی کشور افزایش میداد. با افزایش این مداخلات در امور اقتصادی و برنامههای دستوری بلندپروازنه شاه، اختلافات بین عالیخانی و دربار افزایش یافت و نهایتاً سیر صعودی مدیریت و الگویی از اقتصاد نسبتا بومی که از دوران علم شروع شده بود و در دوره دو نخست وزیر بعدی یعنی حسنعلی منصور و تا حدودی هویدا امتداد پیدا کرده بود، به دلیل افزایش مداخلات شاه و بروز تدریجی اختلافات عالیخانی با دربار یک سیر قهقرایی را سپری کرد و آرام آرام سیاستهایی مانند انقلاب سفید و داستانهای دیگری که در امور اقتصادی خیلی با مذاق، تحصیلات و روحیه عالیخانی منطبق نبود به برکناری او از مدیریتهای اقتصادی انجامید . عالیخانی بعد از برکناری از وزارت اقتصاد و به مدت ۲ سال ریاست دانشگاه تهران را بر عهده گرفت وی در دانشگاه نیز قصد ایجاد تحولاتی را داشت که با مانع روحیات و روشهای اساتید قدیمی و سبکهای مالوف و سنتی آنها درآموزش روبرو شد و از ریاست دانشگاه استعفا کرد و در اواخر عمر رژیم پهلوی به فعالیت اقتصادی در بخش خصوصی روی آورد.
از دید شما نقش علینقی عالیخانی در فرایند سقوط رژیم پهلوی به چه صورت بود و آیا وی در این زمینه نقشی داشت یا نه؟
در این خصوص میتوان گفت که سقوط رژیم پهلوی یک فرایند ساختاری گریز و گزیر ناپذیر بود و ربط چندانی به عملکرد این فرد یا آن فرد نداشت. اتفاقاً افرادی همانند عالیخانی و شبکهی دوستان او افرادی بودند که چون برکشیده این ساختار و سیستم بودند قلباً تمایل نداشتند که این حکومت دچار چالش و تحولات زوال گونه شود به همین دلیل در حد توان خویش تلاش میکردند که سیستم را به هر وسیلهای که شده سرپا نگاه دارند و از توصیه و سفارش تا مقاومت کردن در برابر دستوراتی که فکر میکردند اجرای آن تصمیمات می تواند برای حکومت چالشهایی تولید کند ابایی نداشتند. این افراد تا آخر عمر رژیم و حتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم علاقمندی خود را به آن ساختار و سیستم حفظ کرده بودند. این نکته از تحلیل محتوای سخنان آنها به دست می آید.
دلیل هم البته روشن بود چرا که هویتشان را از آن رژیم گرفته بودند. معضل اصلی و لاینحل حکومت پهلوی از نوع ساختاری و بنیادی بود. برای این که این حکومت اساساً با تعطیل کردن مشروطیت و در شرایط اشغال ایران و از طریق زور سر نیزه و کودتا و با حمایت نیروهای اشغالگر خارجی پایه گذاری شد و بعد هم دوباره با همین منطق ادامه پیدا کرد و معدود فرصتهایی هم که برای رفع این معضل بعد از شهریور ۱۳۲۰ و از جمله در نهضت ملی شدن صنعت نفت رخ داد، مورد توجه و استفاده آن قرار نگرفت.
شاه اساساً تمایلی به همراهی با مردم در این نهضت نداشت و البته دلایل آن هم تا حدودی روشن بود. به این علت که قدرتهایی که این سلسله را سر کار آورده بودند این نهضت و اهداف و اقدامات آن را نمیپذیرفتند. جهت راهبردی مسیر نهضت ملی ایران در راستای منافع اینها نبود، بکله کاملا در تضاد با منافع صریح و واقعی آنها بود. معنای ملی شدن صنعت نفت ایران این بود که استقلال سیاسی و اقتصادی ایران از انگلستان و سایر قدرتهای بزرگ و اشغالگر آن زمان باید حاصل می شد.
پذیرش نهضت و اهداف آن به معنی محروم شدن این کشورها از درآمد سرشار و بادآوردهی ثروت ملی ایران یعنی نفت بود. از آنجا که رژیم پهلوی را انگلیسیها سر کار آورده بودند طبیعتاً توقعشان این بود که شاه نباید از این نهضت و اهداف آن پشتیبانی کند. بنابراین اساسا حکومت در یک بن بست ساختاری گرفتار بود. از یک سو اساسا با مداخله خارجی و کودتا تاسیس شده بود و با اراده مداخله گران خارجی یعنی قدرتهای اشغالگر روس و انگلیس و بعدا آمریکا تداوم یافته بود و از سوی دیگر برای پایداری حکومت به رضایت قاطبه مردم نیاز داشت.
مردمی که اساسا در تاسیس و تداوم این حکومت نقشی نداشتند. بنابراین این حکومت با معضلات ساختاری روبهرو بود و آن پایگاه اساسی مشروعیت مردمی و ریشه داشتن در متن مردم را از ابتدا نداشت به علاوه از فرصتهایی هم که برای ترمیم این شکاف ایجاد شده بود هم نتوانست استفاده بکند. بنابراین شاه با بالاگرفتن کار نهضت ملی از کشور فرار کرد و به ایتالیا رفت و بعد هم انگلیسیها و آمریکاییها از طریق زاهدی و عوامل دیگر خود در ایران نقشه کودتا را به اجرا درآورند. نکتهی جالب این است که عالیخانی برای بازگرداندن شاه به حکومت بیش از خود شاه برای زاهدی و ارتش نقش قائل است. شاه در مورد هر چیزی که دچار خطای شناختی بود در این که او را آمریکاییها سرکار آوردهاند، واقعی فکر میکرد. اگر چه عالیخانی معتقد است که آمریکاییها این قدر هم انتظار نداشتند که شاه تا آن اندازه پروای آنها را داشته و از آنها ترس داشته باشد. ولی خوب وابستگی این رژیم یک واقعیت بود. بنابراین مشکل اساسی رژیم پهلوی این بود که یک رژیم طبیعی نبود و از ابتدا هم پایه مشروعیت مردمی نداشت بلکه با کودتا و کمک خارجی روی کار آمده بود.
به علاوه فرصتهای ترمیم روابط خود با مردم را هم از دست داده بود. بنابراین افرادی مثل عالیخانی و سایر کارگزاران این رژیم نمیتوانستند این مشکل اساسی را حل کنند. به هر صورت مردم مسائل روزمره خود را با همین حکومت رفع رجوع میکردند اما این به آن معنا نبود که قلباً از موجودیت و عملکرد آن راضی باشند و مترصد فرصت بودند. حتی در میان طبقات روشنفکر جامعه هم این وضعیت حاکم بود و تعداد روشنفکران مخالف هم بیش از موافقان بود. لذا امثال عالیخانی همواره به دنبال ثبات و پایدارسازی رژیم بودند و نه تضعیف و سقوط آن، ولی معضل مشروعیت رژیم اساسیتر از این حرفها بود. خود شاه و قدرتهای خارجی هم نمیتوانستند این معضل را رفع بکنند.
در زمانهای که نهضتهای ملی در همه جا رواج داشت و در همسایگی ما کشورهایی مثل هندوستان، پاکستان و کشورهایی در سایر نقاط جهان با نهضتهای مردمی به استقلال سیاسی رسیده و به مسیر مردمسالاری و پیشرفت پایدار پای گذاشته بودند، در چنین دورهای حکومت ایران میخواست با قوهی قهریه و زور و حمایت خارجی از خود حفاظت کند. بنا براین همانطور که قبلا ذکر شد، این حکومت همواره با بحران مشروعیت ذاتی کودتایی بودن و وابستگی به بیگانه مواجه بود و در دو راهی همراهی با مردم و حفظ وابستگی به بیگانه، برای بقای خودش، نهایتا طرف منافع بیگانگان را گرفت. این بحران عمیقتر از آن بود که اقدامات افرادی خاص همانند عالیخانی که دل در گرو حفظ این نظام داشتند، سبب سقوط حکومت شود.
به اعتقاد من حتی ارزیابیهای این افراد از سرنوشت نهایی این حکومت، و ارجاع معضلات سقوط این حکومت به خودکامگی شاه و مداخلات بیش از اندازه و دلبخواهانه او در امور هم به نوعی پرده پوشی و دور کردن اذهان از معضل اساسی بحران مشروعیت ذاتی کودتایی بودن و وابستگی به بیگانه این رژیم است. چنین رژیمی اساسا محکوم به سقوط بود، مساله، فرا رسیدن زمان آن بود. تمام کارگزاران این رژیم هر چه در توان داشتند تا سال آخر و برخی تا لحظات آخر برای بقا و حفظ آن انجام دادند.
تلاش آنها در تقابل با ضرورتهای زمانه و ارادهی پولادین ملت و رهبری آن برای کسب استقلال، آزادی از سلطه بیگانه و مردمسالاری و بازگشت به خود بود. جنبشی مصمم در تقابل با این رژیم در جامعه در حال شکل گیری و نضج بود که در نهایت با رهبری حضرت امام(ره) در سال ۱۳۴۲ش به میدان وارد شد و در سالهای بعد بر عمق و گستره آن افزوده شد و در نهایت در بهمن ماه ۱۳۵۷ش به ثمر نشست و طومار رژیم پهلوی را برای همیشه در هم پیچید و این رژیم و کارگزاران آن را در تاریخ جای داد.
نظر شما