به گزارش قدس آنلاین، مهندس قدمگاهی، کارشناس ارشد مدیریت کارآفرینی است. او سالهاست یک مؤسسه مشاوره شغلی و کاریابی را میچرخاند و از کف بازار کار و خلأهایی که وجود دارد، مطلع است؛ همین دلیل گفتوگوی ما با او درباره حال و هوای متقاضیان کار بهخصوص دانشآموختگان دانشگاهی شد. با ما همراه باشید.
معمولاً افراد در چه سنینی به مؤسسه شما مراجعه میکنند؟
کسانی که میخواهند وارد بازار کار بشوند و از نظر قانونی مشکلی ندارند؛ از ۱۸ سال به بالا. در خدمات کاریابی چه در فضای مجازی و چه در فضای حقیقی، دفاتر کاریابی، پل ارتباطی هستند بین کارفرماها و متقاضیان کار. این کار هم طبق قانون انجام میشود و دلیل آن هم مشخص است؛ اشرافی که ما به هر دو گروه داریم. هم میدانیم کارفرماها چه میخواهند و هم نیاز متقاضیان را میدانیم؛ درنتیجه فرایند استخدام را تسهیل میکنیم.
ولی خود شرکتها هم گاهی آگهی استخدام میدهند
بله شرکتهای بزرگ این کار را میکنند اما در مورد شرکتهای کوچک، فرایند تبلیغ، جذب و آموزش نیرو برایشان سخت است. در واقع همکاریشان با دفاتر کاریابی میتواند در کاهش هزینههایشان مؤثر باشد؛ ضمن آنکه از خدماتی که کیفیت جذب و آموزش نیرو را افزایش میدهد هم برخوردار میشوند.
افرادی که به شما مراجعه میکنند بیشتر از چه سطح سواد و مهارتی برخوردارند؟
سطح سوادشان متنوع است و تقریباً همهجور متقاضی داریم؛ البته مؤسسه ما بیشتر روی دانشگاهیها کار میکند. چون زمینه کار ما - چه در داخل کشور و چه در خارج - تخصصی است و افراد کمسواد یا بیسواد در این چارچوب قرار نمیگیرند. در داخل عمدتاً با کارخانهها و واحدهای صنعتی کار میکنیم که معمولاً دیپلم به بالا درخواست میکنند. اگر نیروها ماهر باشند و سابقه کار هم داشته باشند، شغلشان مشخص است و فقط مسئله جایابی مطرح است. ولی این افراد زیاد نیستند؛ تقریباً ۲۰ تا ۳۰ درصد. حدود ۷۰ درصد مراجعان ما را عمدتاً دانشآموختگان دانشگاهی تشکیل میدهند. کارمان با اینها سختتر است؛ چون باید برای ورود به بازار کار آماده شوند.
چطور؟ مگر این افراد در دانشگاه آماده ورود به بازار کار نمیشوند؟
ببینید؛ خروجی دانشگاهها و مراکز آموزش عالی، خروجی خوب و قابلاستفادهای برای بازار کار نیست. چون شاخصهای سنجش ایراد دارد. شاخص خوب بودن دانشگاههای ما صرفاً تعداد دانشآموختگان و تعداد مشغولان به تحصیل است، اما در بقیه دنیا اینگونه نیست. شاخص آنها تعداد دانشآموختگان جذبشده توسط بازار کار است. این نقص نظام آموزشی ماست که برای هر واحد دانشگاهی فلسفه کار و تشکیل آن را مشخص نمیکند؛ بنابراین تقریباً اکثر دانشگاههای ما فقط کمک میکنند سطح معلومات دانشجو را ببرند بالا نه مهارتش را. اینجاست که مشکل شروع میشود. دانشجو پس از دانشآموختگی تازه باید برود مهارتآموزی و همین برایش هزینه دارد. درصورتیکه اگر در دوران دانشجویی مهارتهای لازم متناسب با رشتهاش را کسب میکرد، اوضاع کلی فرق داشت. این روند باید اصلاح بشود.
چگونه و از کجا باید اصلاح شود؟
از همان دانشگاه هم خوب است، ولی هرچه از سنین پایینتر باشد بهتر است. آموزش و پرورش خیلی مهم است. سیستم مشاوره در مدارس خیلی میتواند به جهتدهی دانشآموزان کمک کند، اما متأسفانه حتی مشاوران خوبی هم برای این قضیه تربیت نشدهاند. بالاخره مشاوران هم در همان نظام دانشگاهی تربیت شدهاند. اگر بتوانیم بحث «استاد – شاگردی» را در خانوادهها جا بیندازیم و دوباره احیایش کنیم خیلی اتفاق مطلوبی است، چون این نظام درگذشته جواب میداد و اکنون هم احتمالاً جواب میدهد.
چرا احتمالاً؟ چرا نمیگویید اکنون هم مثل گذشته جواب میدهد؟
باید به دو محور توجه شود؛ اول مسائل قانونی. براساس قانون کار، حق بهکارگماری افراد زیر ۱۵ سال وجود ندارد. اگر میخواهیم خانوادهها را تشویق کنیم باید اول قانون اجازه بدهد تا کارفرما راغب شود بچه را قبول کند.مسئله دوم، مسئله فرهنگسازی است. اینجا باید بروید سراغ خانوادهها و به آنها یاد بدهید بچههایشان را آماده وارد شدن به بازار کار کنند. خیلی از خانوادهها هم مشکل اصلیشان اطلاع نداشتن است. خانوادهها باید نسبت به رشتههای اشباعشده و مشاغلی غیر از مشاغل برندشده اطلاعات کسب کنند تا بتوانند به فرزندانشان آموزش بدهند. متأسفانه فراوان هستند کسانی که به ما مراجعه میکنند و در بهترین دانشگاهها همدرس خواندهاند، اما اصلاً به رشته تحصیلیشان علاقه نداشته و بر اساس فشار خانواده، فشار جامعه و فشار دوستان رفتهاند مدرک گرفتهاند.
در جلسات مشاوره به متقاضیان کار چه توصیهای میکنید؟
معمولاً توصیه جدی من به همه مراجعهکنندهها این است که به امید سیستم دولتی نباشند؛ خودشان به فکر خودشان باشند.
این «به فکر خودتان باشید» یعنی چه؟
وقتی میگوییم ما در کشورمان مشکل بیکاری داریم، یعنی چه؟ یعنی اینکه تعداد فرصتهای شغلی از تعداد متقاضیان آمادهبهکار کمتر است؛ اما در همین شرایط که ما بهطور جدی با این مشکل روبهرو هستیم، یک عده از کارفرمایان هستند که نمیتوانند نیروی کار پیدا کنند. یعنی کارفرما احتیاج به چند نیروی باسابقه دارد ولی باسابقهها بیکار نیستند.
بنابراین تعداد زیادی از این فرصتها خالی میماند. اگر خودشان بخواهند وارد بحث آموزش بشوند، قانون به آنها اجازه نمیدهد. مثلاً کارفرما میگوید من حاضرم این دانشآموخته دانشگاهی را سه ماه استخدامش کنم اما حقوقی به او ندهم. پس از سه ماه اگر ماهر شد بهطور دائمی استخدامش میکنم. این قانون در خیلی از کشورها هست.
اما اینجا هیچوقت به یک قانون دائمی تبدیل نشده است. اما اگر فرد به فکر خودش باشد و اراده کند مشکلی به نام بیکاری نخواهد داشت. چهبهتر که فرد در زمان تحصیلش به این بلوغ برسد و توانمندی لازم را بدست آورد.
توانایی پیدا کردن شغل درگذشته فقط یک پایه داشت و آنهم مهارت بود؛ یعنی فرد ماهر مطلقاً بیکار نمیماند. پس از انقلاب صنعتی یک پایه دیگر به شغل اضافه شد و آنهم تحصیلات بود. یعنی کارفرماها میگشتند دنبال نیروی ماهر باسواد. امروز اما یک پایه سوم هم به شغل اضافهشده و آن توانمندیهای شخصی است. توانمندی شخصی یعنی اینکه شخص، بینش، نگرش کار، قابلیت کار تیمی و توانایی کار در موقعیت فشار و استرس را داشته باشد. انعطاف داشته باشد که بتواند خودش را با موقعیتهای مختلف کاری تطبیق بدهد و... بچهای که از دوران مدرسه شروع بهکار و تلاش و برنامهریزی کند، هرچقدر که بزرگتر شود، مهارتش هم بیشتر میشود.
انتهای پیام/
نظر شما