تحولات لبنان و فلسطین

۲۳ مهر سال ۱۳۶۱ که منافقین برای سومین بار اقدام به ترور او کردند، به تصور خودشان، کتاب زندگی او را بستند. واقعیت اما این بود که آن‌ها فقط صفحه‌ای از کتاب زندگی او را ورق زدند. این کتاب ۴۰ سال بعد همچنان باز است تا نسل امروز بداند پیشروان نهضت و انقلاب اسلامی چگونه زندگی و مبارزه کردند.

درباره آیت‌الله اشرفی اصفهانی؛پنجمین شهید محراب/ شهیدی که ۲ مقبره دارد

«... زمانی در حجره‌ای با سه نفر دیگر در مدرسه نوریه اصفهان زندگی می‌کردیم. بسیاری از روزها نه چای داشتیم نه نفت و نه قند. برای مطالعه در شب از نور چراغ نفتی دستشویی‌های مدرسه استفاده می‌کردم. در روزهای جمعه به یکی از مسجدهای دورافتاده اصفهان می‌رفتم و از صبح تا عصر در آن مسجد درس‌های یک هفته را دوره می‌کردم. در مدت دوازده ساعتی که آنجا مطالعه می‌کردم، غذای من فقط مقداری دانه ذرت برشته بود...».
این‌ها خاطرات دوران طلبگی عالم وارسته‌ای است که البته انبوه رخدادهای دوران پس از انقلاب و سپس جنگ تحمیلی و... اجازه نداد تا مردم آنچنان که باید او را بشناسند. ۲۳ مهر سال ۱۳۶۱ که منافقین برای سومین بار اقدام به ترور او کردند، به تصور خودشان، کتاب زندگی او را بستند. واقعیت اما این بود که آن‌ها فقط صفحه‌ای از کتاب زندگی او را ورق زدند. این کتاب ۴۰ سال بعد همچنان باز است تا نسل امروز بداند پیشروان نهضت و انقلاب اسلامی چگونه زندگی و مبارزه کردند.

سده
تنها پسر حجت‌الاسلام میرزا اسدالله و نوه میرزا محمدجعفر از علمای معروف شهر «سده» (خمینی‌شهر) سال ۱۲۸۱ به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و مقدماتی خود را در زادگاهش خواند و از ۱۲سالگی برای ادامه تحصیل به اصفهان رفت و به مدت ۱۰سال در حوزه علمیه اصفهان نزد استادان بزرگی چون آیت‌الله مرحوم فشارکی، سیدمهدی درچه‌ای برادر آیت‌الله سیدمحمدباقر درچه‌ای، سیدمحمد نجف‌آبادی و مرحوم مدرس به تحصیل درس‌های ادبیات، سطح فقه و اصول و همچنین یک دوره درس خارج از اصول پرداخت و سپس در سن ۲۰سالگی راهی حوزه علمیه قم شد.
در قم هم با همه مشکلات و مسائل آن زمان، آن قدر در تحصیل جدیت به خرج داد که در مدت کمی تبدیل به یکی از فضلا و مدرسان نامی و برجسته حوزه علمیه قم شد. در سن ۴۰سالگی هم اجازه اجتهاد خود را از آیت‌الله خوانساری دریافت کرد.
سال ۱۳۳۵ بنا به دستور مرحوم آیت‌الله بروجردی برای تبلیغ و نشر معارف و احکام دین به کرمانشاه رفت. زندگی در کرمانشاه تنها آغاز دوره جدیدی از تدریس و تربیت طلاب نبود. آیت‌الله اشرفی اصفهانی از زمان حضور در استان غربی کشور، دور جدید مبارزات و فعالیت‌های سیاسی خود را نیز آغاز کرد. فعالیت‌هایی که بعدها با پیروزی انقلاب، حضور در جبهه‌های جنگ تحمیلی و در نهایت شهادتش گره خورد.

جان من مطرح نیست
یک بار در سال ۱۳۵۸ منافقین با کار گذاشتن بمب صوتی بسیار قوی در محل زندگی‌اش فقط توانستند انفجار مهیبی در محله ایجاد کنند و کل اهالی محل را به وحشت بیندازند. آیت‌الله اشرفی اصفهانی روز قبل به مشهد مسافرت کرده بود و در کرمانشاه حضور نداشت. «نریمان آذرافروز» از اهالی سنقر کلیایی بعدها به عنوان عامل بمب‌گذاری شناسایی، دستگیر و اعدام شد.
ترور دوم تیر سال ۱۳۶۰ اتفاق افتاد. روزنامه کیهان روز بعد در گزارشی از کرمانشاه نوشت: «ساعت ۱۲:۳۰ هنگامی که آیت‌الله حاج‌آقا عطاء‌الله اشرفی اصفهانی، امام جمعه‌ کرمانشاه و یک‌تن از محافظان ایشان، قصد ورود به مسجد بروجردی را داشتند، سه مهاجم مسلح که در داخل یک پیکان زرد رنگ در مقابل مسجد کمین کرده بودند، به آن‌ها حمله‌ور شدند. بر پایه‌ همین گزارش مهاجمان مسلح ابتدا قصد داشتند با مسلسل کلاشنیکف به سوی امام جمعه تیراندازی کنند ولی به علت گیر کردن تیر در لوله‌ اسلحه، موفق به این کار نشدند. مهاجمان سپس به هنگام فرار یک عدد نارنجک به طرف امام جمعه پرتاب کردند، که بر اثر انفجار آن، یک زن شهید و پنج نفر مجروح شدند. همین گزارش حاکی است به دنبال این حادثه، دو خودرو ژیان با ایجاد تصادف ساختگی راه را بستند و دقایقی بعد که پلیس و سپاه سر رسیدند، مهاجمان مسلح و سرنشینان دو خودرو ژیان از صحنه‌ حادثه گریختند.

یک پرسش
اگر برایتان سؤال است که چرا یک روحانی و مجتهد حدوداً ۸۰ ساله، حدود سه سال در فهرست ترور منافقین، همیشه نفر اول است و آن‌ها با وجود دو عملیات ناموفق باز هم اصرار به ترور او دارند، باید به زندگی و تلاش‌های پنجمین شهید محراب دقت کنید. از فعالیت‌های سیاسی و مبارزاتی پیش از انقلابش که بگذریم، پس از انقلاب، حضور دائمی‌اش در مناطق جنگی از جمله ایلام، قصر شیرین و پادگان ابوذر، گیلانغرب، نوسود، بستان، آبادان، خرمشهر و سومار و همچنین فعالیت دائمی در زمینه پشتیبانی جنگ چشمگیر است، همچنین حضورش در خط مقدم مبارزه با نفاق و ضدانقلاب که آن روزها به شدت خط تفرقه میان شیعه و سنی را دنبال می‌کرد و فعالیت‌های وحدت‌آفرینش را کرمانشاهی‌ها هرگز فراموش نمی‌کنند. ساختن مدرسه، مسجد، یاری رساندن به جنگ‌زدگان، حمایت گسترده از مستمندان و تأسیس حوزه علمیه امام خمینی(ره)، تأسیس ساختمان مسجدالنبی و توسعه مسجد آیت‌الله بروجردی در کرمانشاه، تأسیس ساختمان مکتب الزهراء(س) و تأسیس مسجد ولی عصر(عج) و مسجد امام حسین(ع) در خمینی‌شهر هم از دیگر فعالیت‌های مردمی او بود.

مقبره دوم
این را شاید شنیده باشید که اشرفی اصفهانی تنها شهید محراب است که یک مقبره در اصفهان و مقبره‌ای دیگر نیز در کرمانشاه دارد. بر اساس گفته‌های حجت‌الاسلام مهدی اشرفی ‌اصفهانی پس از اینکه پدرش در استان کرمانشاه و در مسجد به شهادت می‌رسد، همه از جمله امام خمینی(ره) نظرشان این بود که شهید در همان کرمانشاه به خاک سپرده شود اما وقتی وصیت‌نامه وی را باز می‌کنند متوجه می‌شوند که آیت‌الله اشرفی اصفهانی خواسته پیکرش را در تخت فولاد اصفهان و در کنار شهدا به خاک بسپارند. به وصیت عمل می‌شود و پیکر شهید پس از تشییع باشکوه در کرمانشاه، در اصفهان به خاک سپرده می‌شود. سه روز بعد نماینده امام در سپاه به خانواده شهید مراجعه کرده، قسمت‌هایی از لباس شهید را که از اطراف محل انفجار و ترور جمع‌آوری شده با خود می‌آورد. نکته مهم این است که بخش‌هایی از بدن شهید نیز همراه لباس‌هاست! با نظر امام(ره) قرار می‌شود لباس‌ها و بخشی از پیکر مطهر شهید این بار در کرمانشاه به خاک سپرده شود.

عمرم به آخر رسیده
علی‌اکبر رحمانی، استاندار اسبق کرمانشاه گفته است: «پس از ترور نافرجام در تیر ۱۳۶۰، آقای اشرفی با امام(ره) ملاقات داشت که در آن ملاقات ائمه جمعه مراکز استان‌ها نیز حضور داشتند. ایشان چون باید آهسته می‌آمد کمی دیرتر آمد و حضرت امام(ره) در عین حال که ائمه جمعه را احترام کردند برای ایشان تمام قامت ایستادند.
بعدها من با ایشان صحبت می‌کردم و گفت فلانی... عمرم به آخر رسیده ... من ۶۰سال است که با امام ملاقات دارم همیشه با من مصافحه می‌کرد این بار امام با من معانقه‌ای داشت فکر می‌کنم آخرین ملاقات من و امام بود... شب پیش از شهادتشان هم ما به خاطر تهدیداتی که وجود داشت خیلی تلاش کردیم ایشان برای نماز نرود اما قبول نکرد... من کنار ایشان در سمت راست نشسته بودم... حاج آقای اشرفی اصفهانی، بنده و حاج‌آقا محمد فرزند ایشان به احترام آقای رستگاری که از منبر پایین آمده بودند بلند شدیم و من یک دفعه دیدم که جوانی به سمت آقای اشرفی آمد. من چون پشتم بلندگو قرار داشت به اندازه ۳۰ سانتیمتر از ایشان جلوتر بودم. بلند شدم و این جوان منافق را بغل کردم که از آقای اشرفی جدا کنم... نارنجک که طرف جلو بدن جوان بسته شده بود منفجر شد ...ما به عقب پرت شدیم... شهید اشرفی اصفهانی هم بین آن فرد و دیوار قرار گرفته بود... من دیدم که پشت ایشان با دیوار برخورد کرد و به حالت سجده روی زمین آمد...».

خبرنگار: مجید تربت‌زاده

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.