به گزارش قدس خراسان آنلاین؛ برخورد اولش برای مصاحبه را فراموش نمیکنم، در چهرهاش چیزی شبیه خشم و تشویش داشت، انگار بمبی در حال انفجار، پر از ناگفتههاست؛ در اتهاماتش حمله به کلانتری و ترغیب به آتش زدن آن و حتی حمل سلاح به چشم میخورد، چیزی نمیگویم فقط میخواهم قصه خودش را تعریف کند.
مشکلی با نظام ندارم چون از نظر مالی تامین هستم!
با لحنی که چندان صمیمانه نیست بعد از اینکه چند ثانیه براندازم میکند، میگوید: الهامم، متولد اولین روز فروردین سال ۶۱ که شهریور امسال دستگیر شدم اصالتا اهل یکی از شهرستانهای نزدیک مشهد هستم، ۳۰ شهریور امسال برای پیگیری یک موضوع قضایی(پرونده خانوادگی) به مشهد آمده بودم، از همه چیز بیخبر بودم که نزدیکیهای ظهر یکی از دوستانم برایم فراخوانی فرستاد در خصوص حمایت از مهسا امینی که طبق آن باید لباس مشکی میپوشیدیم و ساعت ۶ بعدازظهر برای تجمع به میدان شریعتی میرفتیم.
بیوقفه ادامه میدهد: من تا آن موقع به هیچ تجمعی نرفته بودم اما برایم خیلی جالب بود، من با این نظام مشکلی ندارم چون به لحاظ مالی تامین هستم، سه خانه دارم که کرایهشان را میگیرم، ۳۰۰ سکه بعنوان مهریه از همسر دومم موقع طلاق گرفتم، حقوق پدرم هم که نظامی بوده و سالها پیش فوت کرده به من پرداخت میشود و سه فرزندم بعد از طلاق من، حق نفقهشان با پدرشان است که پرداخت میکند و هیچگونه مشکل مالی نداشتم.
صدایش را صاف میکند و میگوید: کسی هستم که ماهیانه ۲۵ میلیون تومان به راحتی خرج میکنم و صرفا برای ارضای حس کنجکاوی دلم خواست همراه شوم. ساعت ۶ بعداز ظهر به همراه پسرم دنبال دوستم پریسا رفتم تا با او که خودش فراخوان داده بود به تجمع برویم. بعد از اینکه به چهارراه دکترا رسیدیم تعداد زیادی پلیس موتورسوار دیدیم و میخواستم توقف کنم که پریسا من را تشویق به رفتن میکرد.
کمی روی صندلی جابجا میشود و ادامه میدهد: در نهایت ساعت ۷ بعدازظهر بود که ماشینم را حوالی چهارراه دکترا پارک کردم و پیاده به راه افتادیم تا به خیابان راهنمایی رسیدیم، جمعیت زیادی آنجا بودند و پلیسهای موتورسوار هم که حدود ۳۰ نفر بودند بین تجمعکنندگان گاز اشکآور میزدند، من هم زمانی که دیدم همه شعار میدهند شروع کردم به شعار دادن و هرچه بقیه گفتند تکرار کردم.
پارتی محل آشنایی پریسا و الهام
ماجرای دوستی زنی ۴۰ ساله که مادر سه فرزند است با دختری جوان مثل پریسا برایم کمی عجیب است، دربارهاش که میپرسم، میگوید: موضوع دوستی من و پریسا به ۶ ماه قبل برمیگردد که در یک میهمانی با هم آشنا شدیم، من زیاد اهل پارتی و میهمانی هستم، راستش احساس میکنم پریسا با برنامه قبلی و از طرف فرد یا گروهی مامور بود آن روز من را به خیابان و تجمع بکشاند البته که خودش خیلی زود میان جمعیت گم شد، پریسا از ماشین داشتن من خوشحال بود، شاید سراغ من آمده بود چون آدم مرفه و آزادی هستم و همه تفریحاتم را مانند یک بلاگر در فضای مجازی به اشتراک میگذاشتم؛ پیج قبلی من بخاطر استوریهای بیحجابم پرید و این پیجم ۱۰ هزار دنبال کننده دارد.
اینطور ادامه میدهد: داشتم میگفتم رسیدیم راهنمایی دیدیم وضعیت خیلی وحشتناک است، آنجا من هم همراه جمعیت شعار دادم «مرگ بر دیکتاتور» و «نترسید نترسید ما همه با هم هستیم»؛ جلوی ماشینها را گرفتیم که موتور سوارهای پلیس به ما نرسند و دستگیرمان نکنند، شعار میدادیم «ایرانی حمایت حمایت» به خاطر همین حرکت به من گفته شده لیدر اغتشاشات بودهام و من گفتهام این اتهام را قبول ندارم.
کدام الهام حقیقت را میگوید؟
الهام از همراهی چند ساعته خود با آقایانی که در آنجا بودند روایت میکند و با ناراحتی میگوید: یک آقا تمام آن چهار ساعتی که در اعتراضات بودم از من فیلم گرفته بود و بعد فهمیدم خودش از نیروهای حامی نظام بوده، که از ۷ تا ۱۲ شب من را تحت نظر داشته است.
از او میپرسم واقعا چرا اینقدر مصر بودی و پنج ساعت ول کن ماجرا نشدی و در تجمع ماندی؟ چه اصراری داشتی وقتی حتی پریسا همان دوستی که برای تو فراخوان فرستاد را گم کرده بودی باز هم ادامه بدهی؟ میگوید: ۲ ساعتش پیادهروی بوده! قانع نمیشوم و میگویم: همراهی کردی، شعار هم دادی، چرا اصرار داشتی تا ۱۲ شب در آنجا بمانی؟ انگار از سوالم جا خورده باشد یا شاید دنبال یک جواب قانع کننده بگردد میگوید: خب ما انسانیم، من ناراحتیام بیشتر بابت مهسا امینی بود! این در حالی است که در ابتدای صحبت علت حضورش را صرفا کنجکاوی عنوان کرده بود.
در خصوص پوشش آن روزش که میپرسم، میگوید: مانتوی بلند تا زیر زانو و مقنعه و ماسک همه لباسهایمان بنا بر چیزی که در فراخوان ذکر شده بود سیاه بود. ماسک هم زده بودیم با مقنعه که شناخته نشویم.
وقتی تاکید میکند که من هیچوقت آدم بی حجابی نبودهام و حجابم معمولی است، به تناقض حرفهایش فکر میکنم و اینکه یکی دو دقیقه قبل به من گفت اهل پارتی رفتن و میهمانی است و آنقدر از خودش عکسهای بیحجاب در فضای مجازی گذاشته که پیج قبلیاش در اینستاگرام مسدود شده است!
همه سنگ زدند، من هم زدم!
حواسم را جمع بقیه حرفهایش میکنم و با او میروم به حال و هوای خیابان راهنمایی سیامین روز شهریور، میگوید: یکی دیگر از کارهایی که کردیم پرتاب سنگ بود، مثلا به سمت شیشههای ایستگاه اتوبوس سنگ میزدند، من هم سنگ پرت میکردم. از علت سنگ پرانیاش که میپرسم، میگوید: جو اینطور بود، همه سنگ میزدند و شعار میدادند ما هم این کار را میکردیم.
الهام اما گرم سنگپرانی است که پسری جوان به سمتش میآید؛ خودش اینطور روایت میکند: پسر جوان از معترضین به من گفت خانم ما برای اعتراض آمدهایم نه اغتشاش، البته بعد فهمیدم این فرد هم از لباس شخصیها بوده است.
داستان الهام اینطور ادامه پیدا میکند: در راه برگشتن از راهنمایی و فلسطین به خیابان دستغیب رسیدیم؛ دیدم ۲ مرد همچنان همراه ما هستند؛ این دو سه نفر دوش به دوش من و پسرم می آمدند و شاید جرات نمیکردند آنجا به من دستبند بزنند، چون اگر تجمعکنندگان حتی شک میکردند که یک نفر آن بین طرفدار نظام است به او حمله میکردند اما به این سه نفر شک هم نکردند، چون رفتارشان خیلی طبیعی بود؛ یکی از آنها به من گفت خانم شما ماشین داری؟ گفتم بله چهارراه دکتراست، گفت ما را هم تا یک مسیری میرسانی که گفتم بله!
راست یا دروغ ادعاهای فضای مجازی
اما اینکه آن ساعت شب الهام، پسرش و آن چند مرد غریبه چطور خودشان را به چهارراه دکترا رساندند شنیدنی است؛ کمی آب میخورد و میگوید: بین راه یکی از آن مردهای جوان یکی دوبار تماس گرفت و انگار با یک نفر هماهنگ میکرد و آدرس میداد؛ وقتی به ماشین خودم رسیدیم سوار شدیم اما همین که خواستم ماشین را از پارک در بیاورم و راه بیفتم و این دو نفر را هم تا یک مسیری برسانم ناگهان دو ماشین از سمت چپ و پشت سر راهم را بستند، این صحنه برایم خیلی وحشتناک بود؛ هیجان در کلامش موج میزند: ۲ نفر از ماشینها پیاده شدند و کلت گذاشتند کنار گوشم و فریاد میزدند حرکت نکن، سرت را بگذار روی فرمان.
از برخورد مامورها در بین راه میگوید که میپرسم در فضای مجازی از شکنجه، تعرض و تجاوز به دستگیرشدگان گفته میشود، تو با تجربهای که داری این حرفها را چقدر تایید میکنی؟ تجاوز را قویا رد میکند.
علت جدید شرکت در تجمع!
با هم رسیدیم به جایی که الهام طبق گفته خودش قبل از انتقال به زندان ۲۵ شب آنجا بوده، دوباره تکرار میکند: من با حجاب مشکلی ندارم اما وقتی کلیپ این خانم را دیدم که با مانتو و شال بلند یهو افتاد، او چه مشکلی داشت؟ قبلش جمجمهاش را ترکانده بودند؛ میپرسم از ترکاندن جمجمه خانم امینی چقدر اطمینان داری؟ ابروهای تتو شدهاش را بالا میاندازد و میگوید: کلیپش را در فضای مجازی دیدم و بعد ادامه میدهد: چرا یکهو باید سکته کند و روی صندلی بیفتد؟ وقتی در آن تجمع بودم با خودم فکر کردم همه آنها برای دفاع از حقشان برای اعتراض به گرانی به خیابان آمدهاند، من مشکل مالی ندارم اما برای افرادی که در سطل آشغال هستند و زباله جمع میکنند،به خیابان رفتم.
اینجای گفتوگو حس میکنم با چه حجمی از تناقض روبرو هستم، کسی که اول میگوید برای کنجکاوی بعد هدفش میشود اعتراض به ترکاندن(!)جمجمه مهسا امینی و حالا حق زبالهگردها؛ کمی کلافه میشوم اما نمیخواهم این را از چهرهام متوجه شود، میگویم کدام شعاری که تو و امثال تو در آن جمع دادید مربوط به گرانی بود؟ میگوید: نه ما کلی میگفتیم «ایرانی حمایت»، بیشتر منظورمان همان ماجرای مهسا امینی بود!
یکی فحش میداد ما هم تکرار میکردیم
میپرسم پس گرانی چه شد؟ میگوید: اصلا همین که مردم آمدند بیرون یعنی چی؟ یعنی اعتراض دارند دیگر؛ برایش مثال شعارهای اقتصادی اعتراضات گذشته را می آورم و میپرسم چرا وقتهای دیگر شعارها اقتصاد و گرانی را نشانه میرفت ولی این دفعه اینطور نبود؟ مگر شرایط اقتصادی الان بهتر شده؟ کمی فکر میکند و میگوید: این دفعه انقدر دل مردم از همه چیز پر شده که دیگر ...
جملهاش ناتمام میماند، انگار رشته کلام دیگر در دستانش نباشد، ادامه میدهد: خب کسی از این شعارهای گرانی نگفت که ما تکرار کنیم یکی آن وسط فحشی چیزی میداد ما هم تکرار میکردیم!
الهام: من یک ابزار بودم
با چهرهای حق به جانب به صندلی تکیه میکند و میگوید: بازپرس از من پرسید چرا شعار مرگ بر دیکتاتور دادی؟ گفتم مگر شما دیکتاتور هستید؟ ما منظورمان این بود مرگ بر کسی که ظلم میکند.
سوال میکنم وقتی این شعار را میدادی دقیقا چه چیزی یا چه کسی در ذهنت میآمد؟ طفره میرود.
لحظاتی سکوت بینمان حکمفرما میشود، میگویم: این که ندانی شعارت متوجه چه کسی بوده بد است، به روحیهات نمیآید ابزار شده باشی؛ میگوید: آره واقعا اصلا قصد نداشتم، من قرار بود ۱۲ شب حرکت کنم که ۶ صبح فردوس باشم، حکم جلب داشتم همراهم و باید یک نفر را جلب میکردم؛ من یک ابزار بودم اما نمیدانم از جانب چه کسی برایم این نقشه کشیده شد، من که همیشه آنقدر خوشحال و پولدار و بدون دغدغه بودم چرا باید این اتفاق برایم میافتاد؟ به او میگویم زن ۴۰ سالهای که مادر سه فرزند است پختهتر از آن است که حضورش در یک تجمع اعتراضی اتفاقی باشد یا بگوید جوگیر شدهام!
درباره برخی از اتهاماتش توضیح میدهد: چراغ چک ماشینم خراب است و به همین دلیل همیشه یک شیشه بنزین در ماشین دارم، ماشینم روغن هم کم میکند و روغنها را برای این در ماشین نگهداری میکردم اما وقتی ماموران اینها را در ماشینم پیدا کردند نتیجه گرفتند که من کوکتل مولوتوف میسازم.
در ادامه به موضوع جالب دیگری اشاره میکند و میگوید: به آنها گفتم کوکتل مولوتوف فقط با بنزین که نیست چند تا ماده میخواهد! میپرسم چه چیزهایی لازم دارد؟ میگوید آن چیزی که ما در استوریها دیدیم در یک شیشه بنزین، روغن سیاه و چند نوع ماده دیگر مثل آکاسیف را باید با هم مخلوط کنی؛ از اتهامی که دارد، میپرسم؛ میگوید: محاربه؛ به خاطر همین بنزینها گفتهاند سلاح سرد داشتی.
خودم فراخوانها را استوری میکردم
میگویم: با این اطلاعات خوبی که داری پس از موضوع فراخوان بی خبر نبودی و حضورت از سر کنجکاوی یا حتی اتفاق نبوده؛ میگوید: نه میدانستم، من مصیح علینژاد را دنبال میکنم؛ حتی خودم استوریهای فراخوان تجمع را باز نشر دادم و استوری کردم؛ تعجب من را که میبیند با لبخند میگوید: میخواستم فالورهایم بالا برود؛ انگار یادش نیست که ابتدای صحبتمان میگفت از فراخوانها بیخبر بوده است.
روی صندلی صاف مینشیند و میگوید: من داخل اتاق بازداشت آنها را فحش میدادم و آنها با کمال پررویی برای من هر روز اسپریهای آسم و دارو میآوردند. میپرسم پس رسیدگیهای بهداشتی و درمانی هم داشتهاند؟ جواب میدهد: بله صبحها برای ریهام دارو میآوردند، روزی سه وعده غذا میآورند، برای زانویم پماد و قرص میآوردند، هواخوری میبردند. چادر به من میدادند تا نماز بخوانم.
هرگز حاضر نیستم دوباره این کارها را تکرار کنم
میپرسم کنجکاوی یا هر انگیزهای که داشتی آیا آن کارهایی که مرتکب شدی به این هزینههایی که پرداختی میارزید؟ با قاطعیت میگوید: به هیچ عنوان، هرگز حاضر نیستم دوباره این کار را بکنم. اینجا برای من هر روز هزار سال میگذرد؛ اینجا افرادی هستند که دربهدر و کارتنخواب و بی سر و سامان بودهاند، الان خوشحال هم هستند که اینجایند نه پدری، نه مادری، نه رفاهی اما من به هیچ عنوان یک آدم معمولی نیستم.
ادامه این گفتوگو را فردا در قدس خراسان آنلاین بخوانید.
گفتوگو از معصومه مومنیان
انتهای پیام/
نظر شما