به گزارش قدس خراسان آنلاین؛ در بخش اول خواندیم که الهام که در یک پارتی با پریسا آشنا شده و با او به خیابان آمده بود، بر رفاه و سبک زندگی آزادانه و خرج ۲۵ میلیونی خود در ماه تاکید داشت، جسورانه حرف میزد اما تناقضات آشکاری داشت؛ یک جا میگفت مشکلی با نظام ندارم چون از نظر مالی تامین هستم و جایی دیگر هدفش را دفاع از حقوق زباله گردها و فقرا عنوان میکرد؛ یک جا میگوید منتقد نظام و تبعیضهای موجود است و لحظاتی بعد میگوید یکی فحش میداد سنگ میزد من هم انجام دادم، با همه این اهدافی که هر لحظه تغییر میکند الهام در جای جای صحبتمان اصرار دارد ابزار شده اما در ادامه میگوید خودم فراخوانها را استوری میکردم؛ پس از مرور این نکات در بخش اول گفتگو(متن کامل را میتوانید اینجا بخوانید)، به سراغ بقیه ماجرای او میرویم و نکات بیشتری را از زنی میخوانیم که در اتهاماتش حمله به کلانتری و ترغیب به آتش زدن آن و حمل سلاح است.
تا حالا مواجههای با گشت ارشاد نداشتهام
میپرسم شهرستان شما هم گشت ارشاد دارد؟ اصلا طی ۱۰ سال اخیر چند بار با گشت ارشاد مواجه شدهای؟ او که تا دقایقی قبل میگفت برای خرید به مشهد میآمده و خیابانهای مشهد را هم به خوبی نمیشناسد، میگوید: من کلا ۸ سال است که مشهدم، شهرستان ما که گشت ارشاد ندارد یعنی در آن شهر کوچک بخاطر جوی که دارد کسی جرات بدحجابی ندارد، در مشهد هم مواجههای نداشتهام؛ من به هیچ وجه مانتوی جلوباز نمیپوشم و در کل فرد بدحجابی نیستم اما در فضای مجازی کلیپها را دنبال میکردم و میدیدم که چطور گشت ارشاد با زنان بدحجاب، بد برخورد میکند و به همین خاطر از آنها غیظ و ناراحتی داشتم.
وجود گشت ارشاد لازم است اما روشش را عوض کند
از ابتدای صحبت، چند باری اسم مصیح علینژاد را تکرار کرده، میپرسم چرا طبق گفته خودت، اینقدر پیگیر مصیح علینژاد هستی؟ پاسخ میدهد: چون او وقایع ایران را خوب بیان میکند و نشان میدهد؛ مردم از داخل برایش خبرها را میفرستند، اتفاقا تعدادی از افرادی که الان در این زندان با من هستند جرمشان ارتباط با مصیح است، برایش فیلم میفرستادهاند.
ادامه میدهد: من اما ارتباط نداشتم فقط او را دنبال میکردم تا ببینم جو ایران چگونه است، حتی لایک هم نمیکردم آنجا میدیدم چطور رفتار بد ۲ زن باعث مرگ یک دختربچه میشود. من این رفتار وحشیانه برای بدحجابی را نمیتوانم قبول کنم با اصل حجاب مشکلی ندارم.
میپرسم باید گشت ارشاد را جمع کنند؟ میگوید: نه وجودش لازم است، اما روش برخوردش باید تغییر کند.
از زندان با دوست پسرهایشان تلفنی صحبت میکنند
میپرسم با توجه به اینکه گفتی زیاد اهل میهمانی و پارتی هستی و تقریبا هر شب یا شب در میان در این جمعها حضور داری، آیا مشکلی برایت پیش نیامده؟ منظورم برخورد پلیس یا گشت ارشاد است؛ میگوید: هیچ برخوردی با خودم نشده بود، حتی یک بار! من خیلی آزادم!
لبخند میزنم و میگویم پس خیلی هم محدود نیستی و به قول خودت آزاد زندگی میکنی، درست است؟ این را که میگویم قطعی و با تاکید میگوید: نه، من برای آزادی هیچ مشکلی نداشتم. میگویم پس واقعیت زندگی تو به عنوان زنی که در ایران زندگی میکنی با چیزی که مصیح تلاش میکند از وضعیت زنان در ایران، تصویر کند خیلی متفاوت است؛ بلافاصله حرفم را قطع میکند و میگوید: ما در میهمانیهایمان بیحجاب که نبودیم! با حجاب نیم ساعت، یک ساعت در فضایی که همه زن و شوهر بودند مینشستیم! سعی میکنم متوجه خندهام نشود اگرچه خیلی سخت است شنیدن این همه تناقض.
الهام در یک چرخش ۱۸۰ درجهای جوری که انگار با یک دختربچه خردسال از همه جا بیخبر حرف میزند، ادامه میدهد: ما پارتیهایمان جو زن و شوهری و سالم بود، اما اینجا همه با دوست پسرهایشان از زندان راحت تماس میگیرند و حرف میزنند. میگویم زندان یک فضای امنیتی است و زمانی که طبق گفته خودت افرادی هستند که به راحتی و بدون نگرانی میتوانند از اینجا با پسرها حرف بزنند یعنی حرفهای مصیح در مورد زنان ایرانی و جو حاکم چندان هم با واقعیت موجود تناسبی ندارد؟ سکوت میکند!
نفقه دادن کافی نیست، پدر باید بچههایش را ببیند
در خصوص مهمترین خواسته یا مشکل زنان در ایران که بخاطر آن دست به این اعتراض زدهاند، سوال میکنم و میگوید: گرانی و فقر؛ البته من که شخصا بخاطر مهسا امینی رفتم اما چرا من که زن سرپرست خانوارم ۱۰ سال است باید به تنهایی سه بچه را سرپرستی کنم و پدرشان بعد طلاق نخواهد آنها را ببیند؟ به قاضی گفتم یک بند قانونی در قانون اسلام داشته باشید که پدر را مجبور کند لااقل هفتهای یک بار به بچههایش سر بزند! اینکه فقط نفقه بدهد که مهم نیست من چه گناهی کردهام؟
در ادامه میگوید در ایران به زنها خیلی ظلم میشود و در توضیح باز همان بحث نگهداری فرزندانش بعد طلاق را به میان میکشد؛ میگویم معمولا زنها بعد جدایی اتفاقا نقدشان این است که چرا حق حضانت فرزندان با پدر است حتی خیلی وقتها از مهریه و حق و حقوقشان میگذرند تا بتوانند فرزندانشان را سرپرستی کنند، تو چطور معترضی؟ میگوید: به قاضی گفتم یک قانون بگذارید، قاضی در جواب گفت اگر نمیخواهی نگهداریشان کنی دولت آنها را در بهزیستی سرپرستی میکند.
آنها که سنگ پرت میکنند اغتشاشگر هستند!
واژه ظلم را که میگوید برخورد اعتراضکنندگان با افراد عادی و سنگ زدن و آتش زدن خودروها و اموال عمومی به خصوص برخورد بدشان با زنان محجبه که خودم هم شاهدش بودم، برایم تداعی میشود، وقتی برایش آنچه را دیدهام بیان میکنم، خیلی راحت میگوید: آنها که سنگ پرت میکنند اغتشاشگر هستند، من از آنها نیستم، میگویم تو که گفتی خودت هم به ایستگاه اتوبوس سنگ پرت میکردی! میگوید: ایستگاه مال دولت است باید میزدیم تا بفهمد ما اعتراض داریم و نباید ظلم کند.
میگویم بین حرفهایت گفتی خودت حتی فراخوان را در فضای مجازی بازنشر دادی و بعد همان اول در تجمع دوستت پریسا رفت و دیگر او را ندیدی؟ چطور میگویی تو را با برنامه قبلی به آنجا کشاندهاند؟ میگوید: من کلا عادت دارم باید پشت رفیقهایم باشم کلا رفتارم بستگی به جو دارد، اگر همینجا هم دوستهایم با دیگران بحثشان شود من هم بلند میشوم و ادامه دعوا با من است، مدلم اینجوری است حالا یا شاید چون داروی اعصاب مصرف میکنم یا هر چیز دیگری.
اغتشاشگران به هرکس شک کنند او را میکشند
در مورد حمله اغتشاشگران به خیمه امام حسین(ع) و به شهادت رساندن شهید دوست محمدی میپرسم، آیا منظورت این است او را هم خودشان(یعنی نیروهای نظام) کشتند تا اغتشاشگرها را تحریک کنند بیشتر این کارها را انجام دهند؟ میگوید: نه در مورد او فهمیدند مخبر است، او از خودشان بود، اعتراض کنندهها در تجمع به هر کسی شک کنند مخبر است او را میکشند! در جمع ما هم به دو نفر مشکوک شدند.
میپرسم بر چه اساسی به این نتیجه میرسند که یک نفر مخبر است و به او حمله میکنند؟ پاسخی ندارد! و با تلاش برای انحراف مسیر گفتوگو ادامه میدهد: من که دیگر دنبال این برنامهها نمیروم و تصمیم دارم به زندگی بچههایم سروسامان دهم و برایشان مادری کنم از این به بعد اما اگر دوباره اغتشاش شود و بروم هر کسی را گوشی به دست ببینم قطعا مخبر است و تک تک شان را چاقو میزنم! (این پاراگراف را به خاطر بسپارید آخر ماجرا تصمیمات الهام جالب میشود)
میپرسم شاید بعضی از آنها همانهایی باشند که برای مصیح فیلم میفرستند، چطور تشخیص میدهی چه کسی با چه نیتی فیلم میگیرد؟ میگوید: نه او آدمهای خودش را دارد. میگویم مگر خودت گوشی به دستت نبود؟ پاسخش جالب است و آنقدر متناقض که با صدای بلند میخندم خودش هم خندهاش میگیرد؛ میگوید: نه من گوشی را در لباسم گذاشته بودم در دست من گوشی نبود فقط سنگ بود!
چون تمام اسناد پروندهاش بخاطر فیلمهایی است که از او گرفتهاند و همینها پروندهاش را سنگین کرده، اصرار دارد در اغتشاش بعدی همه گوشی به دستها را چاقو خواهد زد!
اگر مصیح علینژاد رهبر شود وضع زنان خیلی بد میشود
سوال میکنم زنی که شعار «زن زندگی آزادی» دنبال اوست، چه زنی است؟ و چه بلایی قرار است سر زنی بیاید که این ویژگیها را ندارد؟ با این سوال که مواجه میشود، کمی طفره میرود، سوالم را واضحتر میکنم: الهام فرض کن به قول تو اینها رفتند و تفکر زن زندگی آزادی هم پیروز شد، به من بگو وضعیت زنان در ایران چگونه میشود؟ میگوید: خیلی بد میشود اگر مصیح رهبر شود! سوالم را باز هم بیشتر توضیح میدهم، میگویم بگو تکلیف زنهایی که با شما همراه نیستند چه میشود؟ آیا زندگی و آزادی برای همه زنهاست یا فقط آنها که شبیه شما باشند؟ میگوید: نمیدانم چه بگویم، آنها دنبال زن خیره و جسور هستند من آن زن هستم ترس و ملاحظهای ندارم اگر مثلا خطری متوجه بچههایم شود از طرف کسی، به راحتی او را میکشم.
گفتم چهار تا شعار میدهم میروم پی کارم!
او ادامه میدهد: من آدم رکی هستم، از هیچکس هم نمیترسم، با بلایی که این بار سر من آوردند و من را دستگیر کردند و پسرم الان در زندان و دخترهایم در بدر و بی سروسامان شدند دیگر به هیچ چیزی کار ندارم و تحت هیچ شرایطی سمت این اعتراضات نمیروم، در سلولهای انفرادی هم تنها کسی بودم که اینها را فحش میدادم ولی میخواهم برگردم دنبال همان زندگی قبلیام، فکر نمیکردم اینقدر گرفتاری داشته باشد، گفتم چهارتا شعار میدهیم و تمام میشود میروم دنبال کارم!
میگویم یعنی میخواهی بگویی هدفی از آمدنت نداشتی؟ نمیخواستی چیزی را تغییر دهی؟ فقط چهار تا شعار و چند تا سنگ و بعد تمام؟ به هیچ چیزی اعتراض نداشتی که بخواهی عوض شود؟ پاسخش جالب است: چرا اعتراض زیاد داشتیم به کل این نظام اعتراض داریم، مثلا جریان آقازادهها، میگویم پس چرا شعارهایتان رنگ و بویی از این چیزها نداشت؟ میگوید: میدانی مردم سادهاند، لیدر نداشتند که شعار خوب بدهند!
ماجرای مهسا امینی تمام میشد اگر...
میپرسم دقیقا اگر جمهوری اسلامی چه کار میکرد مردم برمیگشتند به خانههایشان و این غائله تمام میشد؟ میگوید: الان چرا اینقدر تبعیض میگذارند، چرا بین ما و آقازادهها اینقدر فرق است، ما هم از این چیزها ناراحت بودیم که آمدیم به خیابان. میگویم پس یعنی اگر به فرض حاکمیت مسوولیت مرگ مهسا را هم قبول و بابتش عذرخواهی میکرد باز هم این غائله تمام نمیشد؛ درست است؟ پاسخ میدهد: نه اتفاقا تمام میشد!
اگر نظام عوض شود، تاراج میشویم
میگویم مگر نگفتی کلا با این نظام مشکل دارید؟ پس باید هدفتان تغییر آن باشد دیگر؛ حرفم را قطع میکند و میگوید: نه اگر رژیم عوض شود تاراج میشویم؛ چه کسی میخواهد بیاید؟ فرح یا آن مصیح که حتی موهایش را نمیتواند جمع و جور کند؟ ما تاراج میشویم و همین خانههایمان را هم میگیرند.(الهام سه خانه دارد)
من اگر اسلحه دستم بود همه را میزدم!
ناگهان باز هم مسیر حرف را عوض میکند و ماجرای نیکا شاکرمی و اینکه ماموران او را از پشت بام پرت کردهاند را به میان می آورد؛ میپرسم پس چرا بستگانش این ادعاها را رد کردند؟ میگوید چون ترسیدند؛ شاکرمی به خاطر مقاومت در برابر اینها کشته شد، میگویم اما تو هم مقاومت کردی به قول خودت فحش هم دادی، فیلمهایت هم که موجود است و اتهاماتت هم اینطور که میگویی سنگین؛ خطر تو بیشتر بود یا یک دختر نوجوان مثل شاکرمی؟ چرا تو زندهای و به قول خودت رسیدگی پزشکی هم میشوی اما شاکرمی کشته شد؟ خطر چه کسی بیشتر است؟ میگوید: من اگر اسلحه دستم بود همه را میزدم!
دوستانم همه یا خودفروش شده اند یا دربه در
با حالتی آرامتر میگوید: من برای دوستانم ناراحت شدهام، همهشان از سر فقر برای روزی ۵۰۰ هزار تومان یا یک میلیون تومان، برنامه شدهاند( توضیح میدهد یعنی تنفروشی میکنند). رفیق شوهردار من فحشا میکند به خاطر خرج اعتیاد شوهرش. بین دوستانم فقط من وضع مالی خوبی دارم همهشان خودفروش و دربدر! مهمترین مشکل زنان ایران از نظر من فقر است.
حامی واقعی حقوق زنان ایران چه کسی است؟
الهام به گفته خودش اهل کتاب نیست اما فضای مجازی را خیلی دوست دارد؛ میگویم به سبک فضای مجازی برایت جملاتی میخوانم، تو حدس بزن مربوط به کیست و شروع میکنم:
«تصویب قوانین مورد نیاز برای احساس امنیت زن در خانه ضروری است، باید کاری کرد که زن احساس کند در برابر زورگویی همسرش میتواند با استفاده از امکانات قانونی از حق خود دفاع کند و اگر چنین امکانی فراهم شود کار بزرگی در دفاع از حقوق زن انجام شده است و بیشترین همت و دغدغه خاطر من نیز این است که این مهم تامین شود»
با اطمینان میگوید: معلوم است، اینها حرفهای مصیح علینژاد است.
نه تایید میکنم و نه رد، ادامه میدهم:" باید زنان و دختران وادار به تحصیلات در سطوح عالی شوند و تسهیلات لازم برای ورود دختران به مراکز عالی علمی از طرف قانون فراهم شود زیرا زنان تنها با تکیه بر علم و معرفت و در اختیار قرار گرفتن قانون میتوانند از حق خود دفاع کنند."
حدسش همچنان همان مصیح است.
میگویم یک جمله از فردی دیگر میخوانم ببینیم حدست در مورد این جمله چیست:«در زندگی یک فرد زن به حساب نمیآید مگر وقتی که زیبا و دلربا باشد و خصوصیات زنانه خود را حفظ کرده باشد».
حدسی ندارد و نگاهم میکند؛میگویم: جملات دو بخش اول که گفتی مصیح علینژاد، مربوط به رهبر انقلاب( آیت الله خامنه ای) در دیدار با نمایندگان زن مجلس در سال ۷۶ است و بخش آخر مربوط به مصاحبه محمدرضا پهلوی(شاه سابق ایران) در مصاحبه با خانم اوریانا فالاچی(خبرنگار سرشناس ایتالیایی) در سال ۱۳۵۲ است.
اهل رای دادن نیستم
تعجبش را از بالا رفتن ابروهایش میتوان فهمید، میپرسم حالا به نظرت با وجود مطالبه صریح رهبری، در خصوص حقوق زنان چرا من و تو و زنهای دیگر فکر میکنیم در حقمان اجحاف شده است؟ میگوید: خب چون نابرابری است، خب قانون باید بگذارند، میپرسم چه کسی؟ میگوید: رییس جمهور، این رییس جمهور جدید هیچ کاری نکرده. میپرسم تو در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کردی؟ میگوید: نه من رای ندادم!
میگویم اما قانون دست دولت نیست و نمایندگان مجلس قانون وضع میکنند، در انتخابات مجلس شرکت کردهای؟ میگوید: نه! نمایندگانت را میشناسی؟ میگوید: نه قبولشان ندارم.
افسوس برای آگاهی که مغفول مانده است
میگویم پس خودت دوست نداری در تعیین سرنوشتت شرکت کنی ؟ با خنده میگوید: همین یک بار شرکت کردیم در جنگ و مبارزه با اینها، بس است!
ادامه صحبتهایمان به نقطهای میرسد که قبول میکند انتقاد درست و سازنده از کف خیابان و میان شعلههای آتش و پرتاب سنگ رد نمیشود، اما نکتهای میگوید که تنم میلرزد: اصلا روش ما اشتباه بود، قبول دارم اما نباید اینها جوری با ما برخورد کنند که وقیحتر شویم و نقشه بکشیم که دفعه بعد هر کاری این دفعه انجام ندادیم را مرتکب شویم؛ زمانی که در سلول انفرادی تنها بودم با خودم میگفتم بعد آزادی، به زاهدان میروم عضو گروهها میشوم و حساب اینها را میرسم اصلا ضد دولت میشوم.
بحثمان با خنده به پایان میرسد، خنده دو زن که از گریه غم انگیزتر است، او برمیگردد داخل بند و من در بند صدها سوال و هزاران افسوس برای آگاهی که مغفول مانده است.
گفتگو: معصومه مومنیان
انتهای پیام/
نظر شما