تحولات منطقه

۲۰ دی ۱۴۰۱ - ۱۵:۴۴
کد خبر: ۸۴۰۷۵۷

شاید این آخرین زیارتشان بود ...

سیدمصطفی حسینی راد

شاید کار یک روزنامه نگار این نباشد که با بچه های تحریریه و همکاران خدمات بیفتــد دنبال کارهــای خیری که خــارج از حیطــه کار حرفه ای او است. اما خب، حالت که خوب باشد هر کاری از دستت برمیآید و این همان چیزی اســت که در طول نزدیک بــه ۱۸ ســال کار در روزنامه قدس بارها و بارها شاهدش بودم.

شاید این آخرین زیارتشان بود ...
زمان مطالعه: ۴ دقیقه

به گزاشر قدس آنلاین، روزنامه قــدس دیرزمانی بــرای بچه هــای تحریریه و ســایر بخش ها مثل خانه و خانواده بوده و همین حس و حال هم ســبب میشد کارهایی در ایــن روزنامه انجام شــود که حــالا دیگر فقط خاطــره اش را میشــود برای مطبوعاتچی ها تعریف کرد! از پیدا کردن خانواده کســانی که ســالها دنبال گمشــده های خود بوده اند تا روضه گرفتن و شله مشهدی دادن و رفتن به روســتاهای دوردســت برای پیدا کردن مردمانی که عشق زیارت امام رضا(ع) در دلشان کهنه شده و به آرزویشان نرسیده بودند.
میانه‌های دهه۹۰ و شــاید ســال ۹۴ یــا ۹۵ بود که با دوســتان بــه این فکر افتادیم، برویم روستاهای همین اطراف مشهد و کسانی را پیدا کنیم که مدت هاست آرزوی زیارت امام رضا(ع) بر دلشان مانده است؛ یا اصلا به پابوس آقا نیامده اند و یا آخرین بارش را یادشان رفته است. از پا افتادگانی که کسی نبود دست آنها را بگیرد و به زیارت بیاورد و هر سال در ایام دهه آخر ماه صفر، حســرت زیارت امام رئوف بر دلشان میماند در حالی که شاید ۶۰-۵۰ کیلومتر هم با حرم آقا بیشتر فاصله نداشتند.
ایــن یکــی از کارهایی بود کــه در آن ســال ها قرار شــد بــرای دهــه آخر ماه صفر انجــام دهیم. بــا این فکــر و نیت کــه بالاخره مــا در روزنامــه قدس، کارگــر و نان خور امام رضا(ع) هســتیم و اگــر میتوانیــم کاری بکنیم تا دل آقایمــان شــاد شــود و چــه کاری بهتــر از آوردن دل های عاشــق بــه دیدار مولایشان.
چند خیّر را از بین همکاران پیدا کردیم برای هزینه های ایاب و ذهاب و پذیرایی از زائــران. خود بچه ها هــم خیلی کمک کردنــد و روزنامه هم همراهــی کرد و بودجه ای فراهم شــد در حالی که زمان زیادی به اصطلاحِ ما مشــهدی ها تا « چهلوهشتم» باقی نمانده بود.
پیشنهاد روستای «سیج» را «مهدی شادکام» داد. خدا حفظش کند. یکی دو سالی است که بازنشسته شده اما آن سال ها برای ما در تحریریه، چای قندپهلو میآورد و ما صدایش میکردیم «مادر شادکام» از بس که مهربان بود.
چون راه دور بود و ماشین های روزنامه هم درگیر کارهای روزمره بودند، شادکام داوطلب شد پیکانش را که به آن لقب «رخش امام رضا(ع)» داده بود بردارد و بزنیم به دل رشته کوه هزارمسجد. انصافا هم این پیکان با این که گرد پیری بر چهره اش نشســته بود اما همچنــان مرکب رهــواری بود و همانــی بود که صاحبش میگفت.
یکی دو تا از دوستان ازجمله «محمد هرمزی» و »«محمد غالمی» هم همراه شدند و چهار نفره راه افتادیم به سمت روستای سیج در ۶۰ کیلومتری مشهد و در دل رشته کوه هزارمسجد. از راه پر پیچ و خم روستا و سد کارده که گذشتیم وارد طبیعت بکر هزارمسجد شدیم و پس از دو ساعت طی مسیر از مشهد، به روستای «سیج»رسیدیم.
روستایی که در ورودی اش نام شهید «رفیعی» عزیز میدرخشد و مردم خونگرمش به شــهدای روستایشــان افتخار میکنند. در روستا گشتی زدیــم و با چند نفــر دربــاره هدفمــان از آمدن به روســتا صحبــت کردیم. نشــانی یکی از بســیجی های فعال را دادند. بــا همراهی او بــه دیدار یک خانواده شــهید رفتیم و در بین راه قرار شــد او فراخوانی در روســتا بزند و کســانی که توانایی مالی یا جســمی برای زیارت امام رضا(ع) را ندارند به ما معرفی کند.
از روســتای ســیج که کمتر از هزار نفر ســکنه دارد ۴۰ نفر معرفی شدند. بیشترشــان پیرمردها و پیرزن های ناتوانی بودند که میگفتند اگر شــما نمی‌آمدید هرگز امیدی به زیارت و پابوسی آقا نداشتیم. با اتوبوس روستا هماهنگ کردیم. بیشــتر زحمت ها بــر دوش آقای شــادکام بود. عجیب عشق و علاقه ای به این کار داشــت. روز شهادت آقا که رســید، کاروان از سیج به سمت مشهد راه افتاد. به حرم که رسیدند در حالی که بسیاری از آنها روی ویلچر بودند و همکاران ما کمکشان میکردند، اشک ها بود که از چشم ها سرازیر شده بود.
مهدی شادکام طاقت نیاورد، توی صحن آزادی و پایین پای حضرت روضه را شروع کرد و همه زدیم زیر گریه.
«محمدعلی رضایی» عکاس آن موقع روزنامه یک چشمش اشک بود و یک چشمش پشت ویزور دوربین تا این صحنه های زیبا را ثبت کند. همه با هم اشک میریختیم و به اشتیاق زائران آقا که شاید برخی آخرین زیارتشان بود حسرت میخوردیم.
زیارت تمام شد. برای ناهار میهمان روزنامه بودند. از آنها در ساختمان روزنامه پذیرایی کردیم و راهیشان کردیم به روستایشان. نمیدانید چقدر خوشحال بودند و چطور دعایمان میکردند. واقعا ً روز زیبایی بود. یکــی از زیباترین ومعنویترین روزهای زندگی.

راســتش هر کســی از دوران کار حرفه ای اش خاطراتی دارد و لحظه هایی که حاضر نیست آنها را با هیچ چیز عوض کند. برای من و تعدادی از دوستانم آن روز یکی از همین لحظه های به یادماندنی بود.
ماجرای زائران ســیج به اینجا ختم نشــد، مهدی شــادکام از ســال های بعد خودش تنهایی میاندار شد. کمر همت بست و هر سال این زائران را در شب و روز شهادت امام رضا(ع) از سیج به مشهد میآورد. گاهی در خانه خودش از آنها پذیرایی میکرد و گاهی هم که تعدادشان زیاد بود حسینیه ای میگرفت و اسکانشان میداد.
خدا خیرش دهد آقا مهدی شادکام را و به تنش که مدتی رنجور بود، سلامتی عطا فرماید و توفیق خدمتگزاری همیشگی به امام رئوف و زائرانش.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.