این روزها روزهای اسارت خاندان حضرت اباعبد الله حسین(ع) است. روزهای بسیار سختی که حتی تصورش هم برای انسان، طاقتفرسا است چه رسد به اصل واقعیتش، آن هم برای کسی که بیش از هفتاد نفر از خاندان و یاورانش را از دست داده است.
در حادثه کربلا، قهرمانان دوره اسارت، مثل قهرمانان دوره شهادت، چنان اقتدار و سیادت و عزتمندی خود را بر دشمن تحمیل میکنند که طعم پیروزی ظاهری را از دشمن زبونشان سلب کرده و به تلخ کامی برای او تبدیل میکنند بهگونهای که دوست و دشمن را به شگفتی در میآورند. از جمله صحنههای این اقتدار و سیادت و عزتمندی، مواجهای است که بین حضرت زینت کبرا(س) و امام سجاد(ع) از یک سو و ابن زیاد ملعون از سوی دیگر در کوفه اتفاق افتاد.
در این رویداد ابن زیاد به قصد شنیدن اعتراف به پیروزی خود از زبان بزرگ اسیران، رو به زینب کبرا کرده و میپرسد: «کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِیکِ وَ أَهْلِ بَیْتِک؟» رفتار خداوند به برادرت و خاندانت را چگونه دیدی؟ یعنی آن ملعون با این نحوه پرسش به گونه ضمنی سعی میکند مصیبت وارده به اهلبیت(ع) را یک کیفر خدایی به آنان معرفی کرده و خود را به عنوان کارگزار و مأموری که از جانب خدا برای اجرای این کیفر، مشخص شده است جای بزند. او انتظار داشت زینب کبرا(س) این تحلیل غلط ابن زیاد را بپذیرد تا به طور ضمنی آن حضرت اعتراف کرده باشد که ابن زیاد به عنوان کارگزار و مأمور الهی، مجری فرمان خدا بوده است ولی پاسخ عالمانه و شجاعانه حضرت زینب به گونة دیگری است.
آن حضرت در پاسخ به پرسش ابنزیاد میگوید: «مَا رَأَیْتُ إلا جَمِیلا؛ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلی مَضاجِعِهِم»؛ من در حادثة کربلا غیر از زیبایی از ناحیه خدا ندیدهام و بر خلاف نظر ناصواب تو، آنچه در کربلا برای اهل بیتش از جانب خدا رخ داده است کیفر خدایی نیست بلکه حسین و یارانش بسوی کرامت شهادتی که خدا برایشان مقدر کرده بود بیرون آمده و به شهادتگاه خود رسیدند و بزودی خداوند تو و شهدا کربلا را در پیشگاهش جمع کرده و ترا محاکمه خواهد کرد. آنجا نگاه کن که پیروزی در این معرکه از آن کیست؟ «سَیَجْمَعُ اللَّهُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ فَتُحَاجُّ وَ تُخَاصَمُ فَانْظُرْ لِمَنْ یَکُونُ الْفَلْجُ یَوْمَئِذ». پاسخ آن حضرت در حال اسارت چنان شجاعانه و قهرمانه بود که ابنزیاد قصد جان آن حضرت را کرد ولی با تذکری که برخی درباریان به او دادند مجبور به انصراف از این جنایت شد.
سپس ابنزیاد توجهی به امام سجاد(ع) کرد و از نام او پرسید. گفتند این، علی بن الحسین است. ابنزیاد دوباره خواست مصیبت وارده به اهلبیت(ع) را یک کیفر خدایی معرفی کرده و خود را به عنوان کارگزار و مأمور اجرای این کیفر، جای بزند لذا گفت مگر علی بن الحسین را خدا در کربلا نکشت؟ امام سجاد(ع) فرمود مرا برادری با نام علی بن الحسین بود که بر خلاف پندار تو، مردم او را کشتند. ابنزیاد دوباره خواست تحلیل باطلش را تحمیل کند لذا تأکید کرد که این خدا بود که علی بن الحسین را کشت «بَلِ اللَّهُ قَتَلَه». اما امام سجاد(ع) این بار با استناد به آیه قرآنی پاسخ داد و فرمود کار خدا دریافت جانها است در هنگام مرگشان «اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها» نه کشتن مورد نظر تو. پاسخ شجاعانه و جرأت مقتدرانه امام سجاد(ع)، ابنزیاد را به خشم آورد لذا فرمان قتل امام(ع) را صادر کرد. در این موقع زینب کبرا(س) قهرمانانه مقابل ابنزیاد ایستاد و فرمود اگر تصمیم به قتل او گرفتهای باید مرا هم بکشی. امام سجاد(ع) فرمود ای عمه شما ساکت باشید تا من خود جوابش را بدهم. بعد رو به ابنزیاد کرد و مقتدرانه به او گفت آیا مرا به قتل تهدید میکنی؟ «أَ بِالْقَتْلِ تُهَدِّدُنِی یَا ابْنَ زِیَاد»؛ آیا نمیدانی که کشته شدن در راه خدا عادت ما و شهادت، کرامت ما خاندان است؟ پاسخ مقتدرانه امام سجاد(ع) ابنزیاد را خلع سلاح کرد و او را مجبور به انصراف از تصمیم ظالمانهاش کرد.
این است نمونهای از اقتدار و عزتمندی قهرمانان کربلا در دوره اسارت در برابر دشمن نابکار.
نظر شما