توی پمپ بنزین رنگ و رو رفته «کیاسر» بنزین میزنم و از کارگر جایگاه سراغ روستای «چورت» و دریاچهاش «میانشه» را میگیرم. انگار خیلیها از او این سؤال را پرسیده باشند، جاده ساری را نشان میدهد و میگوید:
- 25 کیلومتر پایینتر، سمت راست.
خیالم راحت میشود که راه را درست آمدهایم.
جاده کیاسر به ساری، یک جاده پیچ در پیچ دوطرفه است. هر دو طرف جاده شلوغ است. خیلیها از ساری راهی کیاسر و سمنان هستند و خیلیها هم مثل ما از سمت سمنان آمدهاند، به کیاسر رسیدهاند و حالا دارند میروند طرف ساری. رستورانها و غذاخوریها هر جا توانستهاند سبز شدهاند؛ با تختهایی که این طرف و آن طرف پراکندهاند و تابلوهایی شبیه به هم که مسافران را دعوت میکند تا غذاهای شمالی را امتحان کنند. همه جای جاده شبیه به هم است. جاده در دل جنگل کشیده شده و هر دو طرف، میشود تپههای پشت در پشت را دید که یکسره سبز هستند و درختهایشان از اینجا تو در تو دیده میشوند. روی تپهها اما درختها ارتفاع متفاوتی دارند و بعضیهایشان انگار عشق بیشتری به آفتاب داشته باشند، حسابی قد کشیدهاند. هوای خنک و مرطوب جنگلی، از هرم آفتاب کاسته است. شیشه را پایین میدهم و بلند و کشدار هوای جنگل را نفس میکشم.
سرخی نقطه نقطه تمشکها
دوراهی جاده فرعی روستای چورت، بعد از یک پل بزرگ قرار دارد و با تابلو کوچکی مشخص شده است. میپیچم توی جاده فرعی. راه، از همان اول سربالاست. از یک طرف راه، میشود جاده کیاسر به ساری را دید که حالا پاییندست قرار گرفته و باریک و شلوغ به نظر میرسد. سر و صدای جاده کم و خنکای هوا بیشتر شده است، بوی درختی که نمیدانم چیست در هواست و آدم را وسوسه میکند تا جایی در حاشیه جنگل، ماشین را نگه دارد و یک دل سیر نفس بکشد و حس ناب بودن در وسط درختها را به عمق جانش برساند.
سر و کله بوتههای تمشک هم خیلی زود پیدا میشود؛ حاشیه جاده پر است از این بوتهها؛ بوتههایی که با میوههای ریز ریزشان، سبزی یکدست حاشیه جنگل را جا به جا رنگ قرمز زدهاند. پایینتر از یکی از بوتهها ماشین را نگه میدارم و پیاده میشویم. سکوت بعد از ظهر جنگل نخستین چیزی است که خودش را به رخ میکشد. گاوها با شاخهای بلندشان توی شیب دامنه پاییندست دارند چرا میکنند. میافتیم به تمشک خوردن. بیشتر میوههای تمشک هنوز سبز هستند. تا لابهلای شاخههای در هم تنیده بوتهها، چهار تا تمشک شیرین پیدا کنیم، خارها حسابی احوالمان را میپرسند.
روستایی با خانههای نونوار
چورت، روستایی است شبیه همه روستاهای شمالی؛ مجموعه خانههایی که در حصار کوههای بلند سرسبز، جا خوش کردهاند. خانههای اول روستا، پرت افتاده و با فاصله از هم قرار دارند اما بعد ردیف نامنظم خانههای چسبیده به هم، خودش را نشان میدهد. روستا، بوی غاز و درخت و علف میدهد. دامنههای اطراف که لابد تا همین سالهای پیش جنگل بودهاند حالا تبدیل به زمین زراعی شدهاند؛ زمینهایی که مثل بالاترها، سبز سبز هستند.
خانهها در روستای چورت یک در میان، نونوار شدهاند و از شکل آشنایشان با شیروانیهای حلبی فاصله گرفتهاند. زندگی شهری انگار خودش را تا دل جنگلهای بکر هم جلو کشیده است. طبقه همکف خانهها، یا مغازه است، یا انبار علوفه یا مرغدانی. پنجرهها با پردههای گل گلی، رو به کوچه باز است.
چورت روی شیب کوه بنا شده است و اگر درختهای تنومند بگذارند، از اول روستا میشود بالای ده را دید و مجموعه نامنظم خانههایش را. جاده تا چورت آسفالت است. توی میدانگاهی روستا، نیسانهای آبی رنگ منتظرند تا مسافرهایی را که علاقهای ندارند با ماشین خودشان مسیر پر دستانداز چورت تا دریاچه را طی کنند، به دریاچه برسانند. ماشین را حاشیه یکی از خانهباغها پارک میکنم. میافتیم به چانه زدن با رانندهها. آخر کار هم سوار یکی از نیسانها میشویم و منتظر میمانیم تا راننده بیاید و ما را به میانشه برساند که نزدیک روستاست.
چشمهای که دریاچه شده
میانشه درست وسط جنگلهاست. راه خاکی روستا تا دریاچه هم از دل جنگلها میگذرد؛ با بوتههای فراوان تمشک و چشماندازهای زیبایی که به روستا و طبیعت اطرافش دارد. آب دریاچه هم مثل جنگلهای اطرافش سبز سبز است. شاید هم انعکاس درختها در آب، آن را سبز نشان میدهد. دریاچه میانشه با همه زیبایی مسحورکنندهاش، آنقدرها بزرگ نیست. با یک نگاه تقریبی در کمتر از سه ربع میشود دور تا دور آن را پیاده طی کرد. آب تا زیر درختها خودش را بالا کشیده است. دریاچه، شکل منظمی ندارد؛ شاید بیضی کشیدهای که دو سه بالا به اطراف باز کرده است. اهالی معتقدند میانشه 80-70 سال پیش به وجود آمده. هنوز در روستا پیرمردهایی هستند که جغرافیای جنگل را پیش از درست شدن دریاچه به خاطر دارند. ظاهراً رانش زمین، راه عبور چشمه انتهای دریاچه را سد میکند و آب آرام آرام بالا میآید و میشود همین دریاچهای که حالا هست. باقیمانده تنههای درختان وسط دریاچه هم همین فرضیه را تأیید میکند.
میانشه در پستترین زمین جنگل شکل گرفته پس احتمالاً بارشهای فصلی هم به دریاچه می-ریزد و سطح آب را بالاتر میآورد. دریاچه ماهی هم دارد. چندتایی از اهالی با کلاههای آفتابگیر، قلاب ماهیگیریشان را به آب دریاچه انداختهاند و کنار آن دراز کشیدهاند. ما هم خسته از بالا و پایین افتادنها در عقب نیسان، روی شیب یکی از تپههای نزدیک آب دراز میکشیم تا طبیعت دریاچه را بهتر تماشا کنیم.
نگین سبز جنگل
میانشه، یک عاشقانه آرام است. انگار همه اجزای طبیعت دست به دست هم دادهاند تا زیبایی جنگل را به نگینی سبز میهمان کنند. سکوت جنگل اینجا چند برابر است. حتی صدای آب هم نیست تا این عصر بلند را به موسیقی گوشنوازی میهمان کند.
چشمه آب در دورترین جا از سمتی است که آمدهایم. قلب تپنده میانشه در منتهاالیه یک ضلع آن قرار دارد و آبش خنک و گواراست. قلقلیهای دود گرفته را از آب چشمه پر میکنیم. میگردیم و یک اجاق سنگچین پیدا میکنیم تا دست کم اجاقی به جمع اجاقها اضافه نکرده باشیم. روی خاکسترها چوبهایی را که با خودمان آوردهایم میچینیم. راننده نیسان هم که هوس چای آتشی کرده، از زیر برزنت تا شده عقب ماشین، چوبی میآورد و در اجاق میگذارد. دقایقی بوی دود کنده جنگلی، همه دریاچه را پر میکند.
چای سرخرنگ، تضاد شیرینی با همه طبیعت اطراف دارد. پیش رو سطح آرام دریاچهای است که حالا در غروب آفتاب، به تیرگی میزند؛ بالاتر جنگلی است که تا کیلومترها امتداد دارد و همه فراز و نشیبهای کوهستان را زیر مخمل سبزش پنهان کرده است و بالاتر از آن، پهنه آبی آسمانی است که به سرخی میزند. هیچ کس حرفی نمیزند. همه مبهوت زیبایی طبیعت شدهاند؛ زیبایی شکنندهای که اگر ما طبیعتدوستان و گردشگران مراقبش نباشیم خیلی زود از هم خواهد پاشید.
نظر شما