نم نم باران پاییزی «رودبار» حسابی غافلگیرمان میکند. به سمت رشت و «امامزاده هاشم» در حرکتیم. بوتههای تمشک که دیگر حالا به رنگ سیاه در آمدهاند، حاشیه جاده خودنمایی میکند. پایینتر، تابلوی روستای گردشگری «حلیمهجان» را میبینیم. وصف «دریاچه عروس» این روستا را زیاد شنیدهام و عکسهایی رویایی از آن را در فضای مجازی دیدهام. اسکانمان در «زیبا کنار» است و باید زودتر خودمان را آنجا برسانیم؛ اما مگر میشود آدم گیلان بیاید به حوالی رشت برسد، اسم حلیمهجان را شنیده باشد و وسوسه نشود که ساعتی را در میان جنگلهای زیبای این روستا که در دامنه کوه سر به فلک کشیده «درفک» جا خوش کردهاند، نگذراند.
انقلاب رنگهای در جنگلهای گیلان
از روستای «اسطل خان» که در سفر قبلی سری به آن زدیم عبور میکنیم؛ دو کیلومتر پایینتر، راه فرعی حلیمه جان خودش را نشان میدهد.
در این مناطق چشم کم میآورد از دیدن این همه زیبایی و شکوه و آرامش. پاییز که از راه میرسد در جنگلهای شمال انقلاب رنگها برپا میشود. آن وقت است که میشود هزار رنگ از رنگهای پاییزی را در میان درختهای جنگلی دید و هوایی شد...
کشاورزها شالیها را جمع کردهاند و شالیزارها در این فصل خالی از برنج و برنجکارهاست؛ در رودبار و منجیل اما که پایتخت زیتون ایران لقب گرفتهاند از اواخر شهریورماه موسم چیدن زیتونها آغاز میشود و گاه به همین روزهای مهرماهی هم میکشد. تمام حاشیه جاده، و میشود گفت تمام خاک رودبار و منجیل را جنگل زیتون پوشانده که درختانی همیشه سبزاند و میوههای جادویشان در پاییز چیده میشوند.
فرمان ماشین را میچرخانیم سمت و سوی روستای حلیمه جان. راه به راه تابلوهای فروش زمین و ویلا به چشم میخورد که البته در میان آنها تابلوهای اجاره ویلا هم هست.
دیدن درفک بماند برای سفرهای آتی
این قسمت از گیلان، کوهستانی است کوههای پوشیده از درخت و جنگل. «درفککوه» که یکی از مشهورترین قلههای گیلان است در این منطقه از پشت کوهها و جنگلها به چشم میآید. وصف درفک و عشایر و چوپانها و «پنیر سیاهمزگی»اش را قبلاً شنیدهام. پنیرش را هم مزه مزه کردهام که طعمی متفاوت از همه پنیرهایی دارد که تا به حال چشیدهام شور است و سفت و ابتدا باید در آب خیسانده شود تا از شدت شوری و سفتی آن کاسته شود چیزی شبیه ماست «دراغ» در میان بلوچها و کردهای خراسان.
از شهر رودبار که چپ و راست درختها و مزارع زیتون به چشم میخورد، یک راه هم به سوی درفک وجود دارد. دیدن درفک و چرخیدن در پیچ و تاب جادههای کوهستانیاش بماند برای سفرهای آتی.
جاده رسیدن به دریاچه از دل جنگل میگذرد. باوجود اینکه به ساعات ظهر نزدیک میشویم اما در جنگلهای حلیمهجان هوا سرد است. درختهای گردو، ازگیل، انار، مرکبات، گلابی، به، زیتون و... تمام مسیر ما را پوشانده. به درختهای سر به فلک کشیده جنگلهای حلیمهجان که نگاه میکنم برگهایشان زرد و نارنجی و قرمز و... شدهاند و این یعنی پاییز با همه زیباییاش را در این جنگلها به نمایش گذاشته.
حدود دو کیلومتر که در جاده جنگلی جلو میرویم، ناگهان دریاچه زیبای عروس خودنمایی میکند.
چای خوردن کنار عروس حلیمهجان
دریاچه محصور در دل جنگل است. مسافران زیادی در ساحل دریاچه اطراق کردهاند. گرچه ساحل دریاچه باتلاقی است اما در قسمتهایی از ساحل میتوان اطراق داشت و غوغای پاییز را به نظاره نشست. دور تا دور دریاچه تا چشم کار میکند جنگل است که عکس درختهای رنگ به رنگ آن، افتاده در آب دریاچه. آب دریاچه سرد است و حتی دست بردن در آن، حس سرما را میدواند در تن آدم؛ چه برسد که آدم بخواهد پایی هم در آب بگذارد.
هوای اطراف دریاچه اما همانطوری است که باید باشد؛ سرشار از بوی جنگلهای باران خورده که با بوی کندههای نیمسوز همراه شده است.
حالا وقت جادوی چای است؛ تنها عطر چای گیلان است که میتواند این ضیافت رویایی را کامل کند. کنار عروس حلیمهجان مینشینم و برای خودم چای میریزم تا خاطره این روز بارانی را در جنگلهای خوب گیلان، در شلوغیهای ذهنم ماندگار کنم.
نظر شما