زندگی حضرت فاطمه زهرا(س) ابعاد مختلفی داشت که یکی از آنها کنشگری و محوریت آن بانو بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام است. شاید این سؤال به ذهن برسد که چرا با وجود حضور امام علی(ع)، حضرت فاطمه(س) محور فعالیتهای سیاسی و اجتماعی بودند و نسل جوان امروز چگونه میتواند از چنین شخصیتی با این فعالیتها الگو بگیرد؟
آنچه در ادامه میخوانید گفتوگوی ماست با زهرا شریف، عضو هیئت علمی پژوهشکده زن و خانواده حوزه علمیه خواهران:
چرا بعد از رحلت پیامبر(ص) و با وجود حضور امام علی(ع)، حضرت زهرا(س) محور کنشگریهای سیاسی و اجتماعی بودند؟
ولایت امری است که در شیعه همه ابعاد زندگی را دربرمیگیرد و فقط شامل یکسری شئونات ظاهری نیست که امیرالمؤمنین(ع) داشت، بلکه ابعاد فردی، خانوادگی، سیاسی و اجتماعی را هم شامل میشود. لذا حضرت زهرا(س) از دو بعد وارد این ماجرا شدند؛ اول به عنوان کسی که همسرو پیرو ولی خدا بود و دوم حضرت صدیقه(س)، معصوم بودند و تأثیر استقلالی و مستقل هم در این ماجرا داشتند.
در آن مقطع فضاسازیها علیه امیرالمؤمنین(ع) طوری بود که باید حضرت فاطمه(س) کمک میکردند، زیرا مردم به خاطر خوف و خطر و منافع خود آنطور که باید از حضرت علی(ع) و ولی دوران خود تبعیت نکردند. لذا حضرت زهرا(س) به عنوان کسی که همسر ولی خداست و حقیقت را میداند احقاق حق کردند و حضور ایشان در ماجرای دفاع از ولایت نقش محوری دارد.
وجه دیگر توجه به شرایطی است که حضرت زهرا(س) با آن مواجه بود. ایشان به عنوان کسی که داغدار پدر بود شاهد ضایع کردن حق ولی خدا بود. این ماجرا برای ایشان قابل تحمل نبود. لذا با وجود دلی مالامال از غم به خانه تکتک اصحاب مراجعه کردند که نشانه غربت و تنهایی فاطمه(س) و علی(ع) بود و گویی حضرت فاطمه(س) این کنشگری را آگاهانه انتخاب کردند تا فرهنگ جامعه در راستای اراده طرف حق تنظیم شود و پیش برود.
امروز در غزه شاهدیم که وقتی یک طرف در اوج مظلومیت مورد ظلم غیرمنصفانه و بیرحمانه طرف مقابل قرار میگیرد، نظریهپردازان فرهنگی میگویند که فرهنگ از طرف مظلوم بیشتر به دیگران منتقل میشود تا از طرف ظالم؛ در دورهای، نظریات عمدتا این بود که فرهنگ فقط از طرف فرد و نظام قدرتمندتر و زورگوتر منتقل میشود؛ ولی الان برعکس است. در صدر اسلام قسمتهایی از فرهنگ و تاریخ فقط از منظر مظلومان بازسازی و منتقل شد؛ جریان امام حسین(ع) هم اینطور بود. به نظر بنده این مسئله را میتوانیم مدلسازی کنیم که طرف مظلوم همیشه صرفا دنبال احقاق حق جزئی خود نیست بلکه دنبال این است که ظلمناپذیری و مقابله با ظالم را به یک فرهنگ پویا و فعال تبدیل کند چه بسا که این فرهنگ به فرهنگی عمیق و فراگیر تبدیل شود و از این راه جبهه مقاومت به اقتدار دست پیدا کند.
وجه دوم حضور حضرت زهرا(س) این نکته است که ایشان فارغ از اینکه همسر ولی خدا هستند، فرشته وحی بر ایشان نازل میشد و ایشان واجد مقام عصمت بودند و از اخبار عوالم بالا برخوردار بودند و تحلیل درستی از شرایط آن زمان داشتند لذا در روایات داریم که اگر حضرت علی(ع) به خلافت رسیده بودند طوری خلافت میکردند که مبادا آب در دل مردم تکان بخورد و ایشان تأثیر ولایت علی(ع) را متوجه بودند یعنی میدانستند که الان سرنوشت بشریت در حال تغییر است و از جایگاه دلسوزی، وظیفهمندی، رسالت اجتماعی و الهی به فعالیت پرداختند و اعتراض بخشی از این کنشگری بود؛ در خانه همه اصحاب را زدند تا وظیفه آنان را گوشزد کنند.
البته گاهی برای اثبات عقلانی بودن کنشهای حضرت فاطمه(س)، ابعاد احساسی و عاطفی را فراموش میکنیم و طوری برخورد میکنیم که گویا نباید افعالی احساسی و عاطفی از ایشان سر بزند، ولی حضرت صدیقه(س) مظهر مهر و عاطفه است و وقتی بیمهری و بیوفایی مردم را به همسرش میبیند با شرایط بسیار سختی مواجه میشود لذا حضور و فعالیت ایشان کاملا معنادار است.
با نگاه همدلانه چنین تحلیلی را ارائه میدهیم، ولی ممکن است برخی بپرسند که چطور حضرت علی(ع) با آن دلاوری و شجاعت در این مقطع کوتاه آمدند و به سراغ جمعآوری مصحف رفتند و به سقیفه نرفتند تا شرایط را تغییر دهند؟
حضرت علی(ع) این راهبرد را اتخاذ کردند، زیرا وقتی اقبال مردمی وجود ندارد باید چنین سیاستی اتخاذ شود، کما اینکه وقتی مردم به ایشان روی آوردند فرمودند: «لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر»؛ اگر حضور مردم نبود نمیپذیرفتم. وقتی مردم نمیخواهند معقول نیست که شخص طلب کند تا دیگران دور او جمع شوند. البته گاهی امیرالمؤمنین(ع) شکایاتی از مردم دارند که در نهجالبلاغه آمده است و قلب انسان را به درد میآورد و گاهی هم نفرین میکنند. البته امامت تعطیلشدنی نیست و ایشان کوتاهی نکردند، زیرا ولی مشروعیت را از خدا میگیرد و اقبال مردم دخالتی در آن ندارد، ولی مقبولیت مردمی باید وجود داشته باشد.
ممکن است گفته شود که اگر حضرت حضور جدی در سقیفه داشتند، شاید مانع شکلگیری آن انحرافات میشدند و نیازی به دخالت حضرت فاطمه(س) نبود.
اکنون هم کسانی هستند که با وجود آمادگی، شرایط را برای حضورشان در فلان مسئولیت مناسب نمیبینند. لذا مشارکت نمیکنند و وقتی آن حضرت میدانستند که اگر به سقیفه بروند، چیزی تغییر نخواهد کرد و شرایط به نفع امامت نیست، چرا بروند؟ ایشان بهتر از هر کسی و حتی بدون انتساب علم لدنی میدانستند که اقبال مردمی مناسب نیست و شرایط متولیان اصلی سقیفه را میدانستند پس به آنجا نرفتند.
1400 سال از صدر اسلام میگذرد و امروز برای گرامیداشت بزرگان دین مناسک متعددی برگزار میکنیم، ولی کمتر در اینباره سخن گفته میشود که آیا برای دختر و پسر عصر مدرنیته الگوگیری از بزرگان دینی صدر اسلام ممکن است یا موانعی وجود دارد که جوانان را بر سر دوراهی قرار میدهد.
به عنوان مادر، این تفاوتها را حس میکنم. اگر به درون خودمان مراجعه کنیم، اموری وجود دارند که بنده نام آنها را فضایل پایه میگذارم؛ این امور تغییر نمییابند و تا قیامت در وجود انسان ثابت هستند؛ مثلاً دروغگویی و ظلم همیشه بد و عدالت و راستگویی همیشه خوب هستند. یک انسان سالم باید این فضایل را داشته باشد. ارزش راستگویی؛ سنت و مدرنینه ندارد و حضرت زهرا(س) از این نظر الگو هستند و ویژگیهایی دارند که قابل الگوگیری و مرتبط با فضایل پایه انسانی است.
در روایتی پیامبر(ص) به علی(ع) فرمودند که یا علی هر چیزی را که زهرا(س) به تو امر کرد نافذ بدان و انجام بده یعنی ایشان فقط دختر پیامبر و یک مادر مهربان نیست بلکه صاحب معرفتی است که علی(ع) هم میتواند امر ایشان را نافذ بداند. اساسا مواجهه اینگونه با همسر داشتن مسئله خیلی مهمی است. این مسئله صرفا به خاطر اینکه هر دو معصوم بودند رخ نداده است بلکه فارغ از بحث عصمت هم یکسری ویژگیها در این دو وجود مقدس تحقق یافته که میتواند برای دیگران الگو باشد؛ فاطمه(س) زنی با معرفت و اهل معناست که همسرش میتواند با او گفتوگو کند.
گاهی یکسری تضادها در جامعه وجود دارد که الگوگیری را با چالش مواجه میکند؛ مثلا یک دختر یا پسر جوان احساس میکند که اگر برخلاف برخی هنجارها عمل کند، موفقیت بیشتری خواهد داشت؟ نسل جدید نگاه متفاوتی به نسل قبل دارد. دیدگاه شما چیست؟
ما همیشه دوگانههایی در ذهن داریم که انرژی ما را برای یافتن راه حلهای درست و منطقی میگیرد. از جمله اینکه مثلا چون یک فرد معروف، فلان هنجار را رعایت نمیکند پس منِ دختر نوجوان هم میتوانم هنجار دیگری را باید زیر پا بگذارم، بنابراین گاهی فلش را به سمت حکومت و گاهی هم به سمت خانوادهها و خود فرد سوق میدهیم در حالی که اگر همگرایی میان این سه بخش وجود داشته باشد کارها خیلی بهتر پیش خواهند رفت.
هر بخشی باید به وظیفه خودش به درستی عمل کند؛ خانوادهها باید تفاوتهای نسلی را بپذیرند و فکر نکنند که مادران دهه 50 و 60 با دختران دهه 80 و 90 یکسان فکر میکنند. خانوادهها به جای مقابله و ایجاد دعوا فکر کنند که با این تفاوت اندیشه دو نسل باید چه برخوردی کنند و چه راههای جدیدی را برای تعامل پیدا کنند و حاکمیت هم باید بداند که با نسلی مواجه است که در فضای سکولار و عصر فضای مجازی و مدرنیته رشد و تربیت یافته است.
منظورم این نیست که هر نوع رفتار این گروههای سنی را هنجار بدانیم ولی درک کنیم که او در معرض اطلاعات و جذابیتهای فضای مجازی است. همه بدانیم فضا به سرعت در حال تغییر و تحول است. بنده به عنوان کسی که در خاستگاه مذهبی هستم دائما این تذکر را به خود میدهم که ما با امری بسیط و ساده مواجه نیستیم.
چه راه حلهای کاربردی وجود دارد؟
باید با این نسل گفتوگو کنیم تا بدانند ما فقط در مقام نصیحت نیستیم و او در فضای پیروی صرف نیست و باید منطقی بودن یک موضوع برای جوانان روشن شود و بدانند که اندیشه آنها شنیده میشود. اطلاعاتی که دریافت میکنند و فیلمهایی که میبینند و احیانا در معرض مسائل دیگری که هستند ذهن آنها را از ثبات ذهنی یک فرد معمولی خارج میکند؛ ذهنشان پر از شبهه و سؤالات عجیب و غریب است و گاهی حاضر نیستند که مسائل واضح را بشنوند و در چنین فضایی نه ما میتوانیم با تحکم کار را پیش ببریم و نه آنها با فاصله گرفتن از نسل قبل از خود به مسیر درستی میروند.
لذا باید بیشتر در مورد نحوه انتقال ارزشها به نسل جدید فکر کنیم و از این کار خسته نشویم. البته ما نباید هیچگاه اعمال ناشایست را تایید کنیم ولی بین اعمال و شخصیت افراد تمایز قائل شویم تا به خاطر برخی اعمال بد، خود آنها را از دست ندهیم. نفی یک عمل نباید به معنای نفی خود او باشد لذا در روایت بیان شده است که هیچ وقت نگویید من از فلانی متنفرم بلکه بگویید از این عمل او تنفر دارم و این باعث احساس شخصیت در طرف مقابل خواهد شد.
گفتوگو از علی فرجزاده
نظر شما