محمدرضا پهلوی در خاطراتش مینویسد: «شاپور بختیار یکی از رهبران جبهه ملی بود و من قبلاً به وسیله رئیس ساواک و دیگران در جریان فعالیتهای او قرار داشتم و پس از مذاکرات طولانی او را برای حل مشکلات مناسب تشخیص دادم».
حتی حالا که ۴۵ سال از ماجرا میگذرد باز هم کاملاً مشخص است که ماجرای نخستوزیر شدن «بختیار» به این سادگیها که شاه گفته و با رضایت صددرصدی انجام نشده است.
رو زدن به این و آن
از اواخر پاییز۱۳۵۷ که تظاهرات، اعتصابها و نارضایتیها از رژیم بالا گرفت و کار به تصرف بخشی از سازمانهای دولتی، خشونتهای شدید خیابانی، سنگربندی انقلابیون در گوشه و کنار شهرهای بزرگ و پیوستن برخی از ارتشیان به مردم کشید، شاه فهمید کنترل اوضاع کاملاً از دست حکومت خارج شده است.
پیشنهادهای داخلی و خارجی هم برای بازگرداندن آب رفته به جوی حکومت افزایش پیدا کرد تا در نهایت پیشنهاد آمریکاییها مقبول دربار بیفتد. کاخ سفید پس از دیدن گزارش «جورج بال» مبنی بر اینکه: «شاه ایران در قدرت باقی نخواهد ماند مگر اینکه بخشی از قدرت و اختیاراتش را واگذار کند و از میزان حضور نظامیان در حکومتش بکاهد»، به شاه پیشنهاد کردند فردی غیرنظامی و نسبتاً موجه را برای نخستوزیری انتخاب کند، فعلاً اختیارات را به او بسپارد تا به مرور اوضاع تغییر کرده و قابل کنترل شود.
رو زدن به این و آن
از اواخر پاییز۱۳۵۷ که تظاهرات، اعتصابها و نارضایتیها از رژیم بالا گرفت و کار به تصرف بخشی از سازمانهای دولتی، خشونتهای شدید خیابانی، سنگربندی انقلابیون در گوشه و کنار شهرهای بزرگ و پیوستن برخی از ارتشیان به مردم کشید، شاه فهمید کنترل اوضاع کاملاً از دست حکومت خارج شده است.
پیشنهادهای داخلی و خارجی هم برای بازگرداندن آب رفته به جوی حکومت افزایش پیدا کرد تا در نهایت پیشنهاد آمریکاییها مقبول دربار بیفتد. کاخ سفید پس از دیدن گزارش «جورج بال» مبنی بر اینکه: «شاه ایران در قدرت باقی نخواهد ماند مگر اینکه بخشی از قدرت و اختیاراتش را واگذار کند و از میزان حضور نظامیان در حکومتش بکاهد»، به شاه پیشنهاد کردند فردی غیرنظامی و نسبتاً موجه را برای نخستوزیری انتخاب کند، فعلاً اختیارات را به او بسپارد تا به مرور اوضاع تغییر کرده و قابل کنترل شود.
البته این وضعیت به معنای آن نبود که شاه از همان ابتدا سراغ شخصی مثل بختیار برود و اوضاع را به او بسپارد. محمدرضا پهلوی بیشتر مایل بود اگر قرار به خواهش و التماس شاهانه باشد به آدمی مثل «علی امینی» که ازجمله کهنهکاران دنیای سیاست بود و بعدها توسط پهلویها و به دلیل قجری بودن، طرد شده بود، رو بزند. گزینههای بعدیاش هم رهبران جبهه ملی ازجمله کریم سنجابی، غلامحسین صدیقی و... بودند.
موجهتر از امینی
میگویند نفر اول فهرست مد نظر شاه، کریم سنجابی بوده است. او حتی چهرهای مقبولتر و موجهتر از امینی نزد انقلابیون داشت و در تجربه سیاسی هم دست کمی از «امینی» نداشت. البته فراموش هم نکرده بود که شاه چطور در سه برهه تاریخی با کمک گرفتن از ارتش و نمایش خروج از کشور و... سه نخستوزیر مثل قوام، مصدق و امینی را گوشمالی داده و از قدرت کنار زده بود. بنابراین در مرحله نخست خطاب به شاه گفت: «در صورتی که ملت پیشنهاد کند و مورد تأیید آیتالله خمینی قرار بگیرم حاضرم حکومت موقت را تشکیل دهم». بعد هم شرط گذاشت که: «با وجود بقای نظام سلطنتی غیرقانونی، من با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهم کرد».
«علی امینی» هم اگرچه سنش بالا رفته بود، اما آنقدرها حواسش جمع بود که متوجه شود اوضاع و احوال به جاهای باریک سیاسی کشیده است. برای همین شرایطی را برای قبول نخستوزیری گذاشت که معلوم بود شاه آنها را نمیپذیرد.
او با اینکه پس از ماجرای کشتار ۱۷شهریور برای قبول این مسئولیت اعلام آمادگی کرده بود، اما شرط دیدار با امام(ره)، اعلام پشیمانی توسط شاه و همچنین عمل به قانون اساسی تشکیل دولت ائتلافی را هم مطرح کرد. محمدرضا ناچار پیشنهاد دولت ائتلافی را پذیرفت و وقتی دوباره از امینی درخواست کرد نخستوزیری را بپذیرد، با شرط جدید روبهرو شد.
سیاستمدار کهنهکار قجری که طی این مدت متوجه بود کار از کار گذشته و راه انقلاب سد شدنی نیست و از طرفی امام(ره) هم محال بود او را به حضور و یا به عنوان نخستوزیر بپذیرد این بار پیشنهاد کرد، شاه از کشور خارج شود و شورای سلطنت حکومت را به دست بگیرد! محمدرضا از «امینی» قطع امید کرد، او را فقط در زمره مشاوران دربارش قرار داد و خواست «غلامحسین صدیقی» را برای گفتوگو درباره قبول نخستوزیری فرا بخواند.
«صدیقی» هم با وجود اعلام موافقت اولیه و حتی تعیین کردن برخی از اعضای کابینهاش، شرطهایی ازجمله استرداد داراییهای خانواده سلطنتی به دولت، تشکیل شورای سلطنت، دخالت نکردن شاه در همه امور مملکت و... را مطرح کرد تا پهلوی نظرش از او برگردد.
مثلاً مرغ توفان
حالا فقط مانده بود «بختیار» آن هم در اوضاعی که بیرون از دربار، در همه شهرها، تظاهرات شدت بیشتری یافته بود. معمای شخصیت و نخستوزیری «بختیار» هم دقیقاً از همین جا شروع میشود. اینکه چطور «بختیار» هم با وجود اصرار به خروج شاه و فرح از کشور و همچنین تشکیل شورای سلطنت، به نخستوزیری انتخاب میشود؟ آیا شاه که میداند همه چیز از دستش خارج شده، سعی دارد بختیار را به عنوان آخرین تیر به سمت تاریکی دهشتناکی که پیش رویش قرار گرفته رها کند؟
موجهتر از امینی
میگویند نفر اول فهرست مد نظر شاه، کریم سنجابی بوده است. او حتی چهرهای مقبولتر و موجهتر از امینی نزد انقلابیون داشت و در تجربه سیاسی هم دست کمی از «امینی» نداشت. البته فراموش هم نکرده بود که شاه چطور در سه برهه تاریخی با کمک گرفتن از ارتش و نمایش خروج از کشور و... سه نخستوزیر مثل قوام، مصدق و امینی را گوشمالی داده و از قدرت کنار زده بود. بنابراین در مرحله نخست خطاب به شاه گفت: «در صورتی که ملت پیشنهاد کند و مورد تأیید آیتالله خمینی قرار بگیرم حاضرم حکومت موقت را تشکیل دهم». بعد هم شرط گذاشت که: «با وجود بقای نظام سلطنتی غیرقانونی، من با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهم کرد».
«علی امینی» هم اگرچه سنش بالا رفته بود، اما آنقدرها حواسش جمع بود که متوجه شود اوضاع و احوال به جاهای باریک سیاسی کشیده است. برای همین شرایطی را برای قبول نخستوزیری گذاشت که معلوم بود شاه آنها را نمیپذیرد.
او با اینکه پس از ماجرای کشتار ۱۷شهریور برای قبول این مسئولیت اعلام آمادگی کرده بود، اما شرط دیدار با امام(ره)، اعلام پشیمانی توسط شاه و همچنین عمل به قانون اساسی تشکیل دولت ائتلافی را هم مطرح کرد. محمدرضا ناچار پیشنهاد دولت ائتلافی را پذیرفت و وقتی دوباره از امینی درخواست کرد نخستوزیری را بپذیرد، با شرط جدید روبهرو شد.
سیاستمدار کهنهکار قجری که طی این مدت متوجه بود کار از کار گذشته و راه انقلاب سد شدنی نیست و از طرفی امام(ره) هم محال بود او را به حضور و یا به عنوان نخستوزیر بپذیرد این بار پیشنهاد کرد، شاه از کشور خارج شود و شورای سلطنت حکومت را به دست بگیرد! محمدرضا از «امینی» قطع امید کرد، او را فقط در زمره مشاوران دربارش قرار داد و خواست «غلامحسین صدیقی» را برای گفتوگو درباره قبول نخستوزیری فرا بخواند.
«صدیقی» هم با وجود اعلام موافقت اولیه و حتی تعیین کردن برخی از اعضای کابینهاش، شرطهایی ازجمله استرداد داراییهای خانواده سلطنتی به دولت، تشکیل شورای سلطنت، دخالت نکردن شاه در همه امور مملکت و... را مطرح کرد تا پهلوی نظرش از او برگردد.
مثلاً مرغ توفان
حالا فقط مانده بود «بختیار» آن هم در اوضاعی که بیرون از دربار، در همه شهرها، تظاهرات شدت بیشتری یافته بود. معمای شخصیت و نخستوزیری «بختیار» هم دقیقاً از همین جا شروع میشود. اینکه چطور «بختیار» هم با وجود اصرار به خروج شاه و فرح از کشور و همچنین تشکیل شورای سلطنت، به نخستوزیری انتخاب میشود؟ آیا شاه که میداند همه چیز از دستش خارج شده، سعی دارد بختیار را به عنوان آخرین تیر به سمت تاریکی دهشتناکی که پیش رویش قرار گرفته رها کند؟
آیا دستهایی که کمک کردند او به نخستوزیری برسد، امید داشتند با حذف شاه، بختیار فقط بتواند کاری کند که رهبری انقلاب مردمی از دست امام(ره) خارج شود؟ آیا از دید آمریکاییها که شاه را مجاب به خروج از کشور و سپردن حکومت به دست نخستوزیر کرده بودند، آوردن بختیار یک تعویض در وقت اضافه و برای رسیدن به گل تساوی بود؟ پاسخ همه این پرسشها در حوادث نیمه دوم دیماه ۵۷ به بعد دیده میشود. جایی که نه مردم ایران و نه رهبران انقلاب اصلاً این تعویض مذبوحانه رژیم پهلوی را نمیبینند و بختیار را به بازی راهش نمیدهند. نخستوزیر ناچار با همه ادعاهایش مبنی بر «مرغ توفان» بودن، کوچکترین تأثیری در پیشگیری از روند سرنگونی و از هم پاشیدن کامل رژیم پهلوی ندارد.
او فقط محکم سرجایش نشسته و تکان نمیخورد تا بلکه دری به تخته بخورد، کسی از جایی کمک کند و مثلاً سد راه انقلاب شود، حکومتی تازه تشکیل شود و سهمی هم به او برسد. آنقدر از جایش تکان نمیخورد تا امواج پرخروش انقلاب بالاخره او را از صحنه سیاست ایران حذف کنند.
خبرنگار: مجید تربتزاده
او فقط محکم سرجایش نشسته و تکان نمیخورد تا بلکه دری به تخته بخورد، کسی از جایی کمک کند و مثلاً سد راه انقلاب شود، حکومتی تازه تشکیل شود و سهمی هم به او برسد. آنقدر از جایش تکان نمیخورد تا امواج پرخروش انقلاب بالاخره او را از صحنه سیاست ایران حذف کنند.
خبرنگار: مجید تربتزاده
نظر شما