اتفاقات و رویدادهای بهمن۵۷ تمامی نداشت، همانطور که سخنرانیها، تهدیدهای آبکی و شرط و شروط اغلب طنزناک نخستوزیر تحمیلی پایان و البته تأثیری در روند انقلاب نداشت. بختیار روز ۱۵ بهمن ۵۷ هم یکی دیگر از طنزها و تهدیدهای آبکیاش را رو کرد و با همان جدیت مضحک و قاطعیت تصنعی روزهای قبل گفت: «جمهوری اسلامی برای من مجهول است... من اجازه تشکیل دولت موقت را نمیدهم».
نخست وزیر یواشکی
دلیل تقلا و تلاش بختیار در آخرین روزهای عمر رژیم سلطنتی را باید در گذشته سیاسیاش جستوجو کرد. یعنی واکنشها و سخنرانیهای بهمن۵۷ حداقل از دیدگاه خودش خیلی بیحساب و کتاب و بدون پشتوانه و بیپیشینه نبود. مردم، سیاستمداران و فعالان عرصههای مختلف آن روزها در کشاکش پیروزی انقلاب فرصت چندانی برای جدی گرفتن ژستها و حرفهای بختیار نداشتند، بهخصوص اینکه امام(ره) همان ابتدای وارد شدن بختیار به صحنه، نسخه و طومارش را یکجا در هم پیچیده و او و دولت و تشکیلاتش را غیرقانونی و غیرشرعی دانسته بود. همین کافی بود که چه انقلابیون و چه ضدانقلابها، سیاستبازکهنهکار را چندان جدی نگیرند. گواهش اینکه روزنامه آیندگان در هفته اول شروع به کار دولت بختیار کاریکاتوری چاپ کرد که در آن یکی از وزیران میگفت: قربان... کارمندان مرا به وزارتخانه راه نمیدهند و بختیار در جوابش میگفت: «صداشو در نیار! خودم هم یواشکی اومدم نخستوزیری»!
حال و روز و واکنشهای آن روزهای بختیار اگرچه در نگاه اول خندهدار به نظر میرسد اما کمی بیشتر که دقت کنیم، چند سؤال را هم به ذهن میآورد. مثلاً اینکه: پیرمرد باسابقه عرصه سیاست واقعاً با چه هدف و انگیزهای نخستوزیری در آن دوره پرالتهاب را پذیرفت؟ اگرهدفش نجات سلطنت بود پس چرا شرط گذاشت که شاه و خاندان سلطنت باید از ایران بروند؟ اگر میخواست با رفتن شاه از ایران کاری کند که مردم ازادامه انقلاب و شعار جمهوری اسلامی صرفنظر کنند، پس چرا در نهایت با بازگشت امام(ره) موافقت کرد؟ اگر هدف نهاییاش کودتا بود، چگونه انتظار داشت نظامیها یک غیرنظامی را به عنوان فرمانده و نفر اول کودتا بپذیرند؟
مرغ طوفان پروبال ریخته
روزی که در نخستین پیام رسمی نخستوزیریاش گفت: «من مرغ طوفانم، نیندیشم ز طوفان/ موجم نه آن موجی که از دریا گریزد» شاید هنوز حال و هوای بیست و چند سال پیش و فعالیت در جبهه ملی توی سرش بود. آن زمان هم در کنگره جبهه ملی سخنرانی کرده و گفته بود: «آیا تا کنون شنیدهاید که بگویند چرچیل یا دوگل یا روزولت مردان شریفی بودند؟ ولی همین افراد ناجی کشور خود بودند. در مقابل مرحوم مستوفیالممالک شخص شریف و مؤمن و آزادهای بود ولی مبارز نبود. چمبرلن هم نظیر او بود. هر کشوری به اشخاص متقی و وطنپرست نیاز دارد. ولی این اشخاصِ متقی و وطنپرست، این کشتی را به ساحل نخواهند رساند.
دلیل تقلا و تلاش بختیار در آخرین روزهای عمر رژیم سلطنتی را باید در گذشته سیاسیاش جستوجو کرد. یعنی واکنشها و سخنرانیهای بهمن۵۷ حداقل از دیدگاه خودش خیلی بیحساب و کتاب و بدون پشتوانه و بیپیشینه نبود. مردم، سیاستمداران و فعالان عرصههای مختلف آن روزها در کشاکش پیروزی انقلاب فرصت چندانی برای جدی گرفتن ژستها و حرفهای بختیار نداشتند، بهخصوص اینکه امام(ره) همان ابتدای وارد شدن بختیار به صحنه، نسخه و طومارش را یکجا در هم پیچیده و او و دولت و تشکیلاتش را غیرقانونی و غیرشرعی دانسته بود. همین کافی بود که چه انقلابیون و چه ضدانقلابها، سیاستبازکهنهکار را چندان جدی نگیرند. گواهش اینکه روزنامه آیندگان در هفته اول شروع به کار دولت بختیار کاریکاتوری چاپ کرد که در آن یکی از وزیران میگفت: قربان... کارمندان مرا به وزارتخانه راه نمیدهند و بختیار در جوابش میگفت: «صداشو در نیار! خودم هم یواشکی اومدم نخستوزیری»!
حال و روز و واکنشهای آن روزهای بختیار اگرچه در نگاه اول خندهدار به نظر میرسد اما کمی بیشتر که دقت کنیم، چند سؤال را هم به ذهن میآورد. مثلاً اینکه: پیرمرد باسابقه عرصه سیاست واقعاً با چه هدف و انگیزهای نخستوزیری در آن دوره پرالتهاب را پذیرفت؟ اگرهدفش نجات سلطنت بود پس چرا شرط گذاشت که شاه و خاندان سلطنت باید از ایران بروند؟ اگر میخواست با رفتن شاه از ایران کاری کند که مردم ازادامه انقلاب و شعار جمهوری اسلامی صرفنظر کنند، پس چرا در نهایت با بازگشت امام(ره) موافقت کرد؟ اگر هدف نهاییاش کودتا بود، چگونه انتظار داشت نظامیها یک غیرنظامی را به عنوان فرمانده و نفر اول کودتا بپذیرند؟
مرغ طوفان پروبال ریخته
روزی که در نخستین پیام رسمی نخستوزیریاش گفت: «من مرغ طوفانم، نیندیشم ز طوفان/ موجم نه آن موجی که از دریا گریزد» شاید هنوز حال و هوای بیست و چند سال پیش و فعالیت در جبهه ملی توی سرش بود. آن زمان هم در کنگره جبهه ملی سخنرانی کرده و گفته بود: «آیا تا کنون شنیدهاید که بگویند چرچیل یا دوگل یا روزولت مردان شریفی بودند؟ ولی همین افراد ناجی کشور خود بودند. در مقابل مرحوم مستوفیالممالک شخص شریف و مؤمن و آزادهای بود ولی مبارز نبود. چمبرلن هم نظیر او بود. هر کشوری به اشخاص متقی و وطنپرست نیاز دارد. ولی این اشخاصِ متقی و وطنپرست، این کشتی را به ساحل نخواهند رساند.
افراد قوی و با اراده لازم است».این یعنی بختیار در بهترین حالت، وطنپرستی، تقوا ، اخلاقمداری و آزادگی را ویژگیهایی میدانست که با همه خوبیشان به کار نجات کشور نمیآیند! برای انقلاب کردن و رساندن کشور به ساحل امن استقلال و آرامش کافی بود که رهبران مبارز، فقط بااراده و قوی و لابد مرغ طوفان باشند! به خوبی معلوم بود حسرت و آرزوی ۲۵ ساله نخستوزیر شدن، انگیزه و عامل اصلی قماری بود که بختیارآن را شروع کرد. چند هدف هم برای خودش متصور شده و بنا داشت جوری کار را ادامه دهد با یا بدون شاه، کم کم انقلاب را به سمت و سویی ببرد که چند مرغ طوفان بااراده اما پروبال ریخته دیگر مثل خودش، جای امام(ره) و دیگر رهبران مبارز را بگیرند و هرطور هست کشتی آرزوهای خودشان را به ساحل نجات برسانند.
مرا ببینید! یک روز میگفت به دیدار آیتالله خمینی میروم و با ایشان توافق میکنم، روز بعد که واکنش امام(ره) را میدید اعلام میکرد از جایم تکان نمیخورم! امروز میگفت رژیم ایران نمیتواند جمهوری و آن هم جمهوری اسلامی شود. چند روز بعد اعلام میکرد حکومت ایران میتواند جمهوری شود اما جمهوری، اسلامی نمیشود، همانطور که اسلام، جمهوری نمیشود! فرودگاه را میبست و شعار میداد امکان ندارد اجازه بدهد آیتالله خمینی به ایران برگردد، چند روز بعد اما میگفت آقای خمینی تشریف بیاورند، قدمشان روی چشم اما من هم هستم!
خیلیها معتقدند بختیار در آن روزها با حساب و کتاب خودش میخواست در بلبشوی اوضاع سیاسی با سه کارت همزمان بازی کند. کارت اولش گرفتن مشروعیت از جبهه ملی بود. کارت دوم تماس و هماهنگی با آمریکاییها و جلب رضایت آنها برای باقی ماندن در قدرت بود. ارتش را به عنوان کارت سوم در اختیار داشت تا با استفاده از قدرت آن در فرصت مناسب چهرههای تأثیرگذار انقلاب را دستگیر کند. اما جالب بود که در عمل آن روزها انگار هیچکس صدای او را نمیشنید، تقلا و جدیتش را جدی نمیگرفت و اصلاً او را نمیدید! بهخصوص اینکه کارت اولش یعنی جبهه ملی همان ابتدای کار بختیار را خیانتکار معرفی کرد. ارتش تحویلش نگرفت و آمریکاییها و ژنرال هایزر هم نقش و مأموریتی را به او واگذار نکردند. بنابراین واکنشها، سخنان خندهدار و رفتار عجیب و غریب و مضحک او در روزهای پیش از پیروزی انقلاب در واقع نوعی فریاد زدن و خواهش و تمنا برای این بود که: لطفاً مرا ببینید... من هستم...من هم بازی!
خبرنگار: مجید تربتزاده
مرا ببینید! یک روز میگفت به دیدار آیتالله خمینی میروم و با ایشان توافق میکنم، روز بعد که واکنش امام(ره) را میدید اعلام میکرد از جایم تکان نمیخورم! امروز میگفت رژیم ایران نمیتواند جمهوری و آن هم جمهوری اسلامی شود. چند روز بعد اعلام میکرد حکومت ایران میتواند جمهوری شود اما جمهوری، اسلامی نمیشود، همانطور که اسلام، جمهوری نمیشود! فرودگاه را میبست و شعار میداد امکان ندارد اجازه بدهد آیتالله خمینی به ایران برگردد، چند روز بعد اما میگفت آقای خمینی تشریف بیاورند، قدمشان روی چشم اما من هم هستم!
خیلیها معتقدند بختیار در آن روزها با حساب و کتاب خودش میخواست در بلبشوی اوضاع سیاسی با سه کارت همزمان بازی کند. کارت اولش گرفتن مشروعیت از جبهه ملی بود. کارت دوم تماس و هماهنگی با آمریکاییها و جلب رضایت آنها برای باقی ماندن در قدرت بود. ارتش را به عنوان کارت سوم در اختیار داشت تا با استفاده از قدرت آن در فرصت مناسب چهرههای تأثیرگذار انقلاب را دستگیر کند. اما جالب بود که در عمل آن روزها انگار هیچکس صدای او را نمیشنید، تقلا و جدیتش را جدی نمیگرفت و اصلاً او را نمیدید! بهخصوص اینکه کارت اولش یعنی جبهه ملی همان ابتدای کار بختیار را خیانتکار معرفی کرد. ارتش تحویلش نگرفت و آمریکاییها و ژنرال هایزر هم نقش و مأموریتی را به او واگذار نکردند. بنابراین واکنشها، سخنان خندهدار و رفتار عجیب و غریب و مضحک او در روزهای پیش از پیروزی انقلاب در واقع نوعی فریاد زدن و خواهش و تمنا برای این بود که: لطفاً مرا ببینید... من هستم...من هم بازی!
خبرنگار: مجید تربتزاده
نظر شما