به نفع بچههای روستا
دلم میخواست از نزدیک حاصل همت بلند حسن شاهدوست در روستای قاسمآباد بجستان را میدیدم، اما نشد؛ برای همین در تماسی تلفنی با میهمان این هفتهام از کاری که برای فرهنگ روستا انجام داده حرف زدیم.
برای من که روستازاده هستم و رنج دور بودن از کتاب را چشیدهام، کاری که او برای روستایش انجام داده بسیار ارزشمند است. حسن شاهدوست به این نکته مهم رسیده که تغییرات جدی و تأثیرگذار را باید از رهگذر خواندن کتاب رقم زد، برای همین همت کرد و حمام بدوناستفاده روستایشان را تبدیل به کتابخانهای با ۵ هزار جلد کتاب کرد که باید به او دست مریزاد گفت.
کتابهایی که بر من تأثیر گذاشتند
من در روستای قاسمآباد جایی در حدود ۳۷کیلومتری شهر بجستان در خراسان رضوی به دنیا آمدم. روستای ما هممرز با خراسان جنوبی میشود. پدرم بنّا بودند و مادرم خانهدار. تا کلاس پنجم ابتدایی در روستای خودمان درس خواندم. چون در روستا مقطع بالاتر از ابتدایی نبود به شهر بجستان رفتم و در مدرسه شبانهروزی آنجا درسم را ادامه دادم.
رفت و آمد من به بجستان سختیهای خودش را داشت، چون آن زمان ماشین کمتر بود و رفت و آمد هم کمتر انجام میشد، ولی من به هر وسیلهای که بود خودم را به شهر میرساندم. درسم خوب بود، برای همین برای ادامه تحصیل به شهر فردوس رفتم و در دبیرستان علامه طباطبایی آن شهر مشغول به تحصیل شدم.
رفتن به شهر فردوس برای من سختیهای خودش را داشت، چون از روستا آمده بودم و باید خودم را در آن شهر اداره میکردم. پیش از هر چیز نیاز بود خانه اجاره کنم که این کار را همراه با دو سه نفر دیگر انجام دادیم. زندگی مجردی در آن سن و سال سختیهای خودش را داشت؛ از گرفتن نان شروع میشد تا درست کردن غذا، چای و کارهای دیگر. آن زمان عواملی دست به دست هم داد تا قید درس خواندن را بزنم.
اول اینکه پس از تمام شدن دوره راهنمایی و وقتی نوبت به انتخاب رشته رسید، در بحث هدایت تحصیلی به من پیشنهاد شد رشته ریاضی را انتخاب کنم، اما اطرافیانم گفتند به جای ریاضی، ادبیات انسانی را انتخاب کنم. به درسهای حفظ کردنی مثل تاریخ، ادبیات و اینگونه دروس علاقه زیادی نداشتم اما برخلاف میلم سراغ این رشته آمدم. هم این اشتباه و هم تنهاییام در شهر و همخانه شدن با چند نفر سبب شد آنطور که باید و شاید دیگر به درسم نرسم. من که زمانی شاگرد درسخوانی بودم و تا پیش از آن نمراتم خوب بود، درسم را رها کردم و به روستا برگشتم و قاعدتاً باید به خدمت میرفتم و من هم همین کار را کردم.
پس از برگشت از خدمت، چون پدرم بنایی میکرد من هم همان کار را پی گرفتم؛ هر چند در آن مقطع هم ارتباطم را با کتاب و مطالعه قطع نکردم.
یکی از علاقههایم این بود هر وقت گذرم به بجستان میافتاد، حتماً برای خودم مجله جدول یا مجلات مختلف دیگر، روزنامه و کتابهایی که از خواندن آنها لذت میبردم، میخریدم. کتابهایی مثلاً کتاب معجزه سپاسگزاری راندا برن از کتابهایی بود که خیلی روی من تأثیر گذاشت. با خواندن آن دریافتم هر کاری که انجام دهیم پیش خدا گم نمیشود و به این رسیدم که نگاه ما نباید فقط نگاه مادی باشد.
چهار اثر فلورانس اسکاول شین از دیگر کتابهایی بود که بر من تأثیر گذاشت و بعد هم کتابهای بیشعوری خاویر کرمنت، تعلیم و تعلم در اسلام و... . زندگینامه استاد عشق، نوشته ایرج حسابی از دیگر کتابهایی بود که بر من تأثیر فراوانی گذاشت و با خواندن آن فهمیدم انسان برای موفق شدن باید تا میتواند تلاش کند و خسته نشود.
نقشهای برای حمام بدون استفاده روستا
من از دوم دبیرستان فرصت طلایی تحصیل را از دست دادم، اما پس از خدمت و برگشت به روستا وقتی به کتابهایی که خوانده بودم فکر میکردم به این نتیجه رسیدم چرا نباید کتابهایی که دارم، توسط دیگران خوانده شوند و از این کتابهای خوب استفاده کنند؟ چون خودم لذت کتابهای غیردرسی را تجربه کرده بودم. همین حالا هم یکی از لذتهای زندگیام این است در شبانهروز یکی دو ساعت مطالعه داشته باشم.
در همان سالها، مشکلی برای روستا پیش آمده بود و من به بخشداری بجستان مراجعه کردم تا پیگیر حل آن مشکل باشم. پس از اینکه مشکل را با بخشدار مطرح کردم آقای بخشدار پیشنهاد داد برای دوره بعد در انتخابات شوراها داوطلب شوم. آن روز به آقای شهردار گفتم هم سن بنده کم است و هم به نظرم کسی که میخواهد عضو شورا شود باید از لحاظ مالی طوری باشد که بتواند گاهی برای چند روز از کار و زندگیاش بزند و پیگیر امور روستا باشد. ایشان البته باز هم تأکید کرد که نامزد شوم؛ برای همین در دوره پیش داوطلب عضویت شورا شدم و به لطف مردم در حال حاضر عضو شورا هستم و البته همچنان بنایی هم میکنم.
یکی از نخستین کارهایی که دوست داشتم برای روستا انجام دهم و پس از اینکه عضو شورا شدم در اولین فرصت سراغ آن رفتم مسئله تبدیل حمام قدیمی و بدوناستفاده روستا به کتابخانه بود. حمام عمومی یکجورهایی تبدیل به زبالهدانی شده بود. در و پنجرههایش خراب شده بود، شیشههای نورگیرها که در سقف حمام تعبیه شده بود شکسته بود و.... با این حال تصمیمم این بود حمام را تبدیل به کتابخانه کنم، چون هم متراژ آن قابل قبول بود و هم نیاز نبود یک ساختمان را از صفر بنا کنیم که میتواند هم هزینه بسیار زیادی داشته و هم زمانبر باشد. البته در روستا مشکل مکان خالی و بدون استفاده هم وجود داشت و حمام تنها جایی بود که برای این کار مناسب بود. علت اینکه دلم میخواست در روستا کتابخانه داشته باشیم هم علاقه شخصی خودم به کتاب و کتابخوانی بود و هم این سالها معضلاتی را در روستا میدیدم که به ذهنم رسید باید با کتاب خواندن بر این مشکلات غلبه کنیم. مثلاً برگزاری مراسم جشن و عزا که هزینه زیادی را به برگزارکننده تحمیل میکند
و ... وقتی تصمیم گرفتم حمام روستا را به کتابخانه تبدیل کنم و این را با عدهای مطرح کردم، خندیدند اما من تصمیم خودم را گرفته بودم و میدانستم این کار ارزشمندی برای روستاست.
سفر به تهران برای کتاب
کار کتابخانه را با حدود ۱۵کتابی که در کتابخانه شخصی خودم داشتم آغاز کردم. از آنجایی که خودم بنّا هستم شروع کردم به بنایی و جوشکاری. دستگیرهها و لولاهای درها و پنجرهها خراب شده بود و نیاز به تعمیر داشت. لوازم مورد نیاز را خریدم و کارم شروع شد. یکی از دوستان در کار رنگ کمک کرد، قسمتی را که قبلاً دوشهای حمام بود با کمک پیکوری که از یکی از دوستان گرفته بودم، خراب کردیم و بعد هم دوباره لکهگیری شد.
شیشههای شکسته نورگیرها عوض شد، در زمینه برقکشی کتابخانه هم پسرداییام به کمک آمد و حتی وسایل مورد نیاز را هم خودش خرید و خلاصه پس از یک ماه کار کردن، محیط برای چیدن کتابها آماده شد. پس از آماده شدن کتابخانه به اداره فرهنگ و ارشاد شهر بجستان مراجعه کردم و از آنها درخواست کتاب کردم.
خوشبختانه همین که ماجرا را مطرح کردم و گفتم کار تا چه مرحلهای پیش رفته ۱۳۰جلد کتاب در اختیارم قرار دادند. در همان روزها نامهای هم به سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران نوشتم و در آن نامه از آنها هم تقاضای کمک کردم. پس از دو ماه با من تماس گرفتند و خبر دادند با اهدای ۵۰۰ جلد کتاب به کتابخانه موافقت شده و خواستند برای دریافت کتابها به تهران بروم. من که حسابی خوشحال شده بودم با اتوبوس خودم را به تهران رساندم.
برادرم در تهران نانوا هستند برای همین پیش ایشان رفتم و ایشان هم با یکی از آژانسهای آشنا هماهنگ کرد تا کار زودتر راه بیفتد. وقتی به سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران رفتم، تقاضا کردم تعداد کتاب بیشتری به من بدهند. مسئول مربوط در جوابم گفت از جاهای مختلف ایران برای دریافت کتاب تقاضا میرسد و بر این تأکید کرد من خیلی خوش شانس بودم که به درخواستم جواب دادهاند. در عین حال آن روز بر اثر چانهزنی، به جای ۵۰۰ جلد کتاب ۷۰۰جلد گرفتم. ماشینی از بجستان در تهران بود و خلاصه کتابها را به بجستان و از آنجا به قاسمآباد رساندم. پیش از اینکه کتابهای تهران برسد توانستم ۳۰۰ جلد کتاب هم از اداره کل کتابخانههای استان بگیرم. با این اتفاقات خوب، تعداد کتاب��های کتابخانه زیاد شده بود اما گشتن در میان آنها سخت بود و از طرفی چون قفسه به تعداد کتابها نداشتم کتابها آسیب میدیدند، اما از آنجا که وقتی آدم کاری را از دل و جان شروع میکند، خدا هم به او کمک میکند، این مشکل هم حل شد.
ماجرایی جالب
ماجرا از این قرار بود که یک نفر از اهالی اردبیل در منطقه ما صاحب معدنی هستند. با هم رفیق هستیم، برای همین شبی ایشان را به خانه دعوت کردم. آن شب صحبت از کارها و مشکلات روستا و از جمله کتابخانه شد و ایشان خواستند سری به کتابخانه بزنیم. پس از شام به کتابخانه رفتیم. وقتی دوستم وضعیت کتابها و کمبود قفسهها را دید قول داد ۱۰میلیون تومان برای خرید قفسه به کتابخانه هدیه کند. خوشبختانه دو سه روز بعد مبلغ به من رسید. دو سه نفر دیگر هم به کمک آمدند و مبلغ مورد نظر تأمین شد. سراغ یکی از دوستان که نجار است رفتم و ایشان با تخفیف خوبی که به ما داد، قفسهها هم ساخته شد. برای میز و صندلی مورد نیاز کتابخانه به ادارات بجستان مراجعه کردم و آنها هم لطف کردند تا در این بخش هم شرمنده دانشآموزان نباشم. در این میان فضای مجازی هم به کمک من آمد و عدهای که از این طریق از فعالیتهای کتابخانه باخبر شدند، برای کتابخانه کتاب فرستادند. کتابخانه ما در حال حاضر چیزی حدود ۵ هزار جلد کتاب دارد که بخش عمده آنها کتابهای مناسب کودکان و نوجوانان است، چون معتقدم باید تا میتوانیم برای این قشر هزینه کنیم.
زمان فعالیت کتابخانه قبلاً جمعهها بود چون با خودم فکر میکردم جمعه بچهها به علت تعطیلی، فرصت مناسبی برای مطالعه دارند، اما پس از مدتی که از فعالیت کتابخانه گذشت روز دوشنبه را هم به روزهای فعالیت کتابخانه اضافه کردم. دلم میخواهد فعالیت کتابخانه به جای دو روز، در تمام روزهای هفته جریان داشته باشد، اما باید یک نفر باشد که بدون چشمداشت مالی این کار را با عشق و علاقه انجام دهد، چون من خودم بدون چشمداشت مالی کتابخانه را اداره میکنم.
برای اینکه نتیجه بهتری بگیرم با مدارس هم ارتباط گرفتم و از مدیران و معلمان خواستم ارتباط بهتری میان دانشآموزان و کتابخانه برقرار کنند. مثلاً در مراسم صبحگاه مدارس کتاب معرفی شود، در قالب تحقیق، دانشآموزان را تشویق به استفاده از کتابخانه کنند و یا در قالب برنامههای خلاصهگویی و خلاصهنویسی به بچهها کمک کنند بیشتر کتاب بخوانند.
پانزدهم مهر ۱۴۰۰ بود که کتابخانه افتتاح شد و تا امروز در این دو روز، کتابخانه بسته نبوده است. یادم هست صبح یک روز عید بود که اتفاقاً با جمعه همزمان شده بود. با اینکه تعطیل رسمی بود اما بچهها آمده بودند تا از کتابخانه استفاده کنند، چیزی که خیلی برای من جالب بود. دلم میخواهد خداوند به من قوت بدهد تا پرتوان این کار را ادامه دهم و بتوانم ۱۰ یا ۲۰ سال بعد نتیجه آن را ببینم. روز بزرگداشت فردوسی بود و به این بهانه ۲۴۰ کتاب خریداری شده را به بچهها اهدا کردم؛ از آنها خواستم وقتی کتابها را خواندند اگر دوست داشتند، آنها را به کتابخانه اهدا کنند. جالب بود بیشتر بچهها کتابها را پس از مطالعه به کتابخانه برگردانده بودند.
آرزوی من
دلم می خواهد روزی برسد در هر اداره شهرستان یک نفر قاسمآبادی باشد. مسلماً وقتی در ادارات شهرستان از همولایتیهایم باشند کارهای روستا راحتتر پیش میرود. وقتی همولایتیهای من پزشک باشند اگر خودشان هم تخصص مورد نیاز را نداشته باشند اما حتماً با پزشکان دیگر آشنا خواهند بود که سفارش همولایتیها را بکنند.
افراد زیادی از روستای ما برای کار به تهران میروند و عموماً هم نانوا هستند. این رفتن از روستا معضلات زیادی را در پی دارد، برای همین دلم میخواهد کتابخانه بانی و باعث این شود که دانشآموزان درسشان را ادامه دهند و اتفاقات خوبی برای آنها رخ دهد. من معتقدم اگر فردی میخواهد چوپان هم شود اگر درس خوانده باشد میتواند بهتر کارش را انجام دهد.
در مدتی که کتابخانه راه انداختهام به این نتیجه رسیدهام گاهی با یک تکه پاککن و یا یک تشویق خیلی کوچک هم میشود سرنوشت یک بچه را عوض و او را به کتاب خواندن علاقهمند کرد. بچهای که برای نخستین بار گذرش به کتابخانه افتاده با یک تشویق کوچک به کتاب و کتابخوانی علاقهمند میشود و مطمئناً آن تشویق تا همیشه در ذهن او باقی میماند.
نظر شما