بار دیگر غروب عاشورا فرا رسید. روضههای کربلا تازه از امشب آغاز میشود. روضه بدنهای بیسر شهیدانی که به تیغ کین کشته و در زمین سرد کربلا رها شدند. روضه سرهای بیبدن که مهیا میشدند بر فراز نیزهها به سوی شام بلا بروند. روضه اسارت اهل بیت(ع) رسول خدا(ص)، روضه شام بلا، روضه کوفیان عهدشکن... .
از ابتدای ماه محرم هر چه روضه خواندند، برای امشب بود. شبی که دیگر حسین(ع) در حرم نیست و علمداری نیست تا از حرم پاسداری کند.
مولا علی موسی الرضا(ع) تسلیت آقا
امشب، شام غریبان حسین(ع) است و اینجا، در صحن و سرای امام مهربانیها هم غوغایی برپاست. همزمان با غروب خورشید روز عاشورا و پس از اقامه نماز، خادمان با لباس عزا و شمعی در دست، با نوای «مظلوم حسین جان» به سمت صحن عتیق حرم مطهر رضوی میروند. ایوان طلای نادری، ایوان ساعت، ایوان عباسی و ایوان نقارهخانه در چهار گوشه صحن عتیق با کتیبههای عزا پوشانده شدهاند و در اطراف صحن نیز نورهای سرخ، فضای صحن را کربلاییتر کرده است.
تولیت و مسئولان آستان قدس رضوی در جلو دیگر خادمان، دست ادب بر سینه میگذارند و وارد صحن میشوند و در کنار پنجره فولاد اشک ماتم میریزند. دیگر خادمان هم با همان نظم مثالزدنی همیشگی وارد صحن میشوند. مراسم شام غریبان آغاز میشود و این نوحهخوان است که در کنار پرچم سیاه «نصر من الله و فتح قریب» آستان مقدس رضوی این گونه میخواند: «در بارگاه شاه خراسان، گریان و زاریم شام غریبان، امشب عزادار حسین گردیده زهرا، مولا علی موسی الرضا تسلیت آقا...».
امشب، شب اشک و عزای غریب دشت نینوا و آن همه وقایع عبرتبار عاشورا رقم خورده است. دیگر همه ندای «هل من ناصر» حسین(ع) را شنیدهاند. طلب آب حسین(ع) برای ششماهه را دیدهاند. دستان قطع شده ساقی کربلا و مشک سوراخ شده، حجت را در وفاداری برای همه تمام کرده است. اصحاب، فدایی بنیهاشم شدهاند و بنیهاشم برای امام(ع) و برای پاسداری از امام(ع) جان خود را فدا کردهاند. از طفل ششماهه تا پیرمرد سپیدموی هفتاد و پنج ساله، همه تکلیف خود را ادا کردهاند... .
و اینجا در صحن عتیق حرم مطهر رضوی، مردم نیز در کنار خادمان در عزای شهیدان دشت نینوا اشک ماتم میریزند. به یاد اسیران کاروان نینوا که در چنین شبی در بیابان کربلا، رها و دور از عزیزانشان بودند. به یاد کاروانی که به یغمای بدعهدان و نامردان رفت. به یاد آن غربت کاروان اسرا از اینکه اشقیا، کشتههای خود را دفن میکنند و بدنهای مطهر شهدایی که باید همچنان بر زمین بماند تا پس از رفتن کاروان اسرا، با غیرت قبیله بنیاسد به خاک سپرده شوند. به یاد عقیله بنیهاشم(س) که هنگام عبور از کنار بدن بیسر برادر ندا سر داد: «یا محمد! فرشتگان آسمان بر تو صلوات گویند. این حسین است در دشت افتاده، آغشته به خون، اعضا بریده. یا محمد! دخترانت اسیرند، ذریهات کشته شدهاند که باد بر بدن آنها میوزد...».
یادی از شهدای عاشورای حرم مطهر رضوی
اما مراسم شام غریبان سید و سالار شهیدان در حرم امام مهربانیها، یادآور واقعه دیگری نیز هست. یادآور عاشورای حسینی سال ۱۴۱۵ هجری قمری مصادف با سیام خرداد ماه ۱۳۷۳ که دستانی ناپاک و پلید سبب انفجاری مهیب در حرم امن رضا(ع) شد و در نتیجه آن، ۲۶ شهید و بیش از ۳۰۰ مجروح از زائران و مجاوران حرم مطهر رضوی در جوار رضا(ع) به افتخار شهادت و جانبازی رسیدند و انشاءالله از شفاعت مولای شهیدشان هم برخوردار خواهند بود.
برو و یک دل شکسته پیدا کن
یک گوشه از در ورودی صحن ایستاده، گوشیاش را در دست گرفته و مشغول فیلمبرداری از صف خادمانی است که شمع به دست وارد صحن میشوند. صف خادمان که تمام میشود، فیلمهایی را که گرفته، ارسال میکند. میگوید: یک هیئت دخترانه داریم در شیراز. امسال آنجا نیستم و قول دادهام از شام غریبان حرم، تصویر بگیرم و بفرستم شیراز. الآن هم منتظر من هستند. میخواهم بگویم پخش زنده تلویزیون که هست اما مهلتم نمیدهد و میگوید این یک قرار رفاقتی بین ماست. یک جور عهد و نذر بین رفقا، هر سال حاجت هر کدام از ما که روا میشود، ایام محرم به مشهد میآید به نیابت از دیگران. فیلم و تصویر میگیرد و برای دلهای شکسته بقیه میفرستد.
خودم روضه خواندم
یک گوشه از صحن نشسته است و دل به روضه شام غریبان سپرده است. دختر کوچکش را روی پایش نشانده و با نوای مداح سینه میزند. در گوش دختر میگوید: تو هم سینه بزن. دختر توی پیراهن مشکی مثل یک شکوفه گیلاس زیباست. با دستهای تپل کوچک بر سینه میزند و سعی میکند با مادر همراهی کند. همان طور که سینه میزنند میگوید: نذری است، بناست سینهزن آقا باشد. بعد توضیح میدهد که یکی یکدانهاش در ماه محرم و در اوج کرونا به دنیا آمده. نارس بوده و ریهاش کامل نشده بود. دکترها امیدی به زنده ماندنش نداشتند. «خودم را رساندم پشت درهای حرم و خودم روضه خواندم و خودم گریه کردم. گفتم آقا نگهش دار تا روزی که دوباره در خانهات باز شود و دستش را بگیرم بیاورم حرمت سینهزنی». اینجا که میرسد بغض میکند و ادامه میدهد: «خیلی غریب بودم. یعنی آن موقع هر کی مریض داشت غریب بود. اسمش را هم گذاشتم رقیه، انشاءالله که خود آقا همیشه هوایش را داشته باشد».
حرم را که نمیشود ببریم شهرمان
بوی عود توی صحن انقلاب پیچیده، نوای روضه از کنار پنجره فولاد تا ته قلب ما میرود و با اشک و آه زائران انگار دوباره برمیگردد سمت پنجره فولاد. اهل اراک است. سر برمیگرداند: شما مشهدی هستی از این عودها کجا پیدا میشود بگیریم؟ خود حرم را که نمیشود ببریم شهرمان، حداقل عطرش را ببریم. بعد اشکش سرازیر میشود و ادامه میدهد امسال هر طور بوده روز عاشورا خودش را رسانده مشهد. فردا هم راهی هستند شهرشان، اما دوست داشته شام غریبان آقا را در حرم علی بن موسی الرضا(ع) باشد. «حساب کنی چند ساعت است سرم را روی زمین نگذاشتم اما خب کی میداند سال دیگر کجا باشیم؟ اصلاً محرم دیگر را ببینیم یا نه». میگویم: انشاءالله 100سال زنده باشی. اشک و لبخند تشکرش با هم قاطی میشود و باز اشک میریزد. حالش عین بچههاست. یک لحظه اشک است یک لحظه بعد لبخند، صفایش هم مانند آنهاست.
هر سال شام غریبان برای تسلیت میآیم
کمر خمیدهاش نشان از سالهای عمر طولانی او دارد. عصا به دست و شالی سبز بر سر. به دیوار صحن تکیه داده و گاه با گوشه شال، اشکهایش را پاک میکند. چشم به گنبد دوخته و چیزهایی میگوید. دعایی میخواند و سرش را پایین میاندازد و با نوای مداح اشک میریزد و دوباره چشمهای خیسش را با گوشه شال پاک میکند. اهل محله نوغان است. میگوید: هر سال شام غریبان برای عرض تسلیت به آقا میآیم. باید بیاییم و عرض تسلیت بگوییم. آقا امشب صاحب عزاست. دلش خیلی غم دارد. واجب است که برای سرسلامتی خودمان را برسانیم. کاش لایق باشیم که آقا هم عرض تسلیتمان را قبول کند. من هم توی دلم میگویم انشاءالله و کنارش مینشینم تا روضه تمام شود.
من هم به امام رضا(ع) خدمت کردم
مراسم تمام شده و سلام میدهم و عقب عقب از صحن بیرون میآیم. خاطرم هست موقع آمدن زائران در ورودیهای حرم به یاد شام غریبان سیدالشهدا(ع) شمع روشن کرده بودند، هر چند شب از نیمه گذشته است اما به سمت باب الجواد(ع) میروم شاید هنوز چند نفری را با شمعهای در دست ببینم، آنجا کنار باغچههای ورودی که دیوارهشان از سنگ مرمر است دوباره میبینمش. پسرک کم سن و سالی که موقع آمدن میان زائران ایستاده بود و شمع میفروخت. حالا کنار خدام ایستاده و شمعهایی که سوخته و اشک شدهاند را از روی سنگهای مرمر پاک میکند. بهش میگویم خداقوت، همه شمعها را فروختی؟ انگار خجالت کشیده باشد دستی توی موهایش میکشد و میگوید: «به خودم شمع نرسید، عوضش دارم به خدام کمک میکنم. این باغچه را خودم تمیز کردم کامل». بعد هم میرود سراغ باغچه بعدی و بقیه شمعها که در شام تار غریبان کربلا سوختهاند و اشک شدهاند.
خبرنگار: لیلا لاریچه
نظر شما