تحولات لبنان و فلسطین

ورودی مجلس از در بزرگی بود که به حیاط خانه باز می‌شد. دیوارهای حیاط با کتیبه‌هایی مزین به نام شهیدان کربلا سیاه پوش شده بود. روی زمین با قالی‌های رنگارنگ، موکت و روفروشی مفروش شده بود...

اکرم خانم! مبادا روضه‌ات را تعطیل کنی / اینجا بهشت را به بهانه می­‌دهند

به نظر من روضه‌های خانگی، یک دورهمی مذهبیِ ساده‌ی مناسک‌محور نیست، بخشی از سبک زندگی ماست. از همان زمان خردسالی و کودکی که دست در دست مادر به شوق دیدار بچه‌های‌ فامیل و دوستان راهی روضه‌ها می‌شدیم، ذوق نوشیدن چای روضه را داشتیم و چشم انتظار روز آخربودیم تا کنار باغچه حیاط، دور سفره مخصوص بچه‌ها کنار هم بنشینیم، بشقاب آش و شله زرد نزدیک صورت ببریم و تلاش کنیم زودتر از بقیه غذا را ببلعیم و صدای قهقهه‌مان تا چند خانه آن طرفتر برود، ناخودآگاه این جلوس‌های دوستانه و خانوادگی بخشی از زندگی فردی و اجتماعی ما شد.

گر چه آن روزها، شرکت در این مناسک برای ما شفاف نبود اما در گذر زمان باعث شد تا این مناسک، مفاهیم دینی را در بستر روابط اجتماعی به بخشی از زندگی ما تبدیل کند. با گذشت چند دهه از اولین روزهایی که با مادرم پا به این محافل گذاشتم، هنوزهم روح و جانم زودتر از جسم راهی محفل حسین می‌شود. به قول مادرم«مجلس امام حسین آدم را گرفتار و بیمار خودش می‌کند». شاید این عاشقانه‌ترین تعبیری است که از روضه سیدالشهداء(ع) شنیده‌ام.
 

*ساعتی برای عاشقی
ساعت از ۱۷ عصرگذشته، هوای این روزها آنقدر گرم است که گاهی فراموش می‌کنم سال‌های قبل هم همین گرما را تحمل کرده‌ایم. نمی‌دانم یا مقهور تبلیغات رسانه شده‌ام یا تاب و تحمل بدنی من کم شده است. تمام مسیر دفتر تا منزل با گرما کلنجا رفتم و در ذهن برای گرمای هوا و تنبلی خودم نق زدم؛ از همان نق زدن‌های زنانه بی‌ثمر! اگر کولر خودرو را سرویس می‌کردم امروز اینطور با بدن عرق کرده و صورت برافروخته مجبور نبودم با زمین و زمان قهر کنم و...
دلم می‌خواست زودتر به خانه برسم، کولر را روشن کنم و از خنکای آن لذت ببرم. به کوچه که رسیدم، اتومبیل را جلوی در خانه پارک کردم و پیاده شدم، اما قبل از آنکه بخواهم کلید بیندازم و در را باز کنم، صدای روضه‌خوانیِ محزونی مرا از خیال خنکای محیط خانه به دنیای دیگری پرت کرد، دنیای عاشقانه‌های یک روضه‌خانگی بی‌ریا...

اینجا بهشت را به بهانه می­دهند

اینجا بهشت را به بهانه می­دهند


*بهانه‌ی بهشت
دلم گرفته بود، دنبال بهانه بودم تا روحم از سنگینی بار غم روزگار سبک شود و چه بهائی زیباتر و دل‌انگیز از حضور در محفلی که پاداش گریستن بر خون خدا، آرامش خاطر و جلای جان است. چادرم را سرکردم. وسایلی که دستم بود را داخل خودرو رها کردم و می‌همان مجلس اباعبدالله(ع) شدم.
پسر بچه تُپل همسایه روی صندلی جلوی درب ورودی خانه نشسته بود. درست زیر کاغذی که نوشته بود؛ «عصرها بفرمایید روضه، از ساعت 5ونیم تا اذان مغرب»

ورودی مجلس از در بزرگی بود که به حیاط خانه باز می‌شد. دیوارهای حیاط با کتیبه‌هایی مزین به نام شهیدان کربلا سیاه پوش شده بود. روی زمین با قالی‌های رنگارنگ، موکت و روفروشی مفروش شده بود. من وقتی رسیدم که آقای روضه خوان داشت ذکر مصیبت می‌گفت. چادر زن‌ها روی صورتشان بود و صدای ناله و زجّه زدن آن‌ها دلم را ریش ریش کرد. چه می‌شود که با گذر قرن‌ها از روز واقعه، آدم‌های بسیاری مثل زنان این جمع بر مصیبت عاشورا چنین اشک میریزند و مانند مادر فرزند مُرده ناله سر می‌دهند؟ مثلاً آن پیرزن نحیفی که چند پاره استخوان است و روی پله کنار نرده‌ها نشسته چند روز برای امام گریه کرده؟ چقدر دلش گرفته که در این سن و سال هنوز برای رقیه و علی اصغر از سوئدای دل ناله سر می‌دهد؟


دختر نوجوانی که کنار مادرش نشسته چطور از اشک ریختن برای روضه حسین زهرا، ابایی ندارد؟ غرور نوجوانی و نشاط زندگی او کجا رفته؟ این سؤالات روشنفکر مآبانه که گاهی ذهنم را قلقلک می‌دهد یک جواب دارد: «عشق حسین است... »
صدای روضه‌خوان مثل همان دقیقه اولی که در گوشم پیچید و مرا به دیار عاشقی کشاند، جذاب بود. وقتی من رسیدم، مرد میانسالی که موی سرش سپید شده بود و به قول روحانیت معزز«مکلّا» بود، میکروفن در دست داشت و با حلاوت خاصی نام «موسی بن جعفر» را فریاد میزد. رزق آن روز من روضه باب الحوائج بود. به جبر شرایط جسمی لبه باغچه نشستم، بوی نَم خاک باغچه آب خورده و عطر گل‌ها را با همه وجود داخل ریه کشیدم تا خیس شدن چادرم را بیخیال شوم!


آقای روضه‌خوانِ سیاه پوش، از شهادت پدر امام رضا(ع) می‌خواند. از بدن بر زمین مانده امام هفتم ما. چنان هق هق میزد که اگر دل مخاطب از سنگ هم بود، از گرمای آن عشق سوزان، ذوب می‌شد. اما این همه ماجرا نبود، پیرغلام امام حسین(ع)، هر روضه‌ای بخواند آخرش می‌رسد به صحرای کربلا و بدن‌های بر زمین مانده شهدای سرزمین بلا...

* یک جرعه چای روضه
هنوز هم مثل همان پنج-شش سالگی که آخر مهمانی و روضه‌ها که دنبال سینی چای بودم، هستم. نمی‌دانم چه لذتی در نوشیدن چای داغ در دمای عصر گرم تابستان آنهم در حیاطی که هیچ وسیله سرمایشی ندارد، وجود دارد؟!
چشمم به میز سماور گوشه حیاط افتاد، دقیقاً کنار پنجره یکسره بزرگی که به زیر زمین خانه منتهی می‌شد. دخترهایی که مسئولیت پذیرایی داشتند، خیلی سریع سینی استکان را به دست دیگری دادند تا به میهمانان برسانند. تا چای آخر روضه برسد سر صحبت را با خانمی که مثل من لبه باغچه نشسته بود، باز کردم.


: من خواهر صاحب خانه‌م. آبجی دهه دوم را روضه می‌گیره. ‌فامیل و همسایه میان. خدا روشکر رونق مجلسش خوبه. ببخشید مجلس امام حسینه...
: خودشون کجان؟
: یک دقیقه روی زمین بند نمی‌شه. بذار صداش کنم.


با دست خواهرش را فراخواند و ماجرای گزارش روضه را گفت.


سلام و احوالپرسی گرمی بین من و اکرم خانم عباسیان رد و بدل شد. خانم خوش رویی که خود را ملزم میدانست با همه میهمانان خوش و بش کند و همانطور که سطل آش رشته را دست آن‌ها می‌دهد تا دم در بدرقه کند.
خانم عباسیان گفت: مهمونا رو بدرقه کنم. میام خدمت شما.
تا چای را سربکشم. خواهر خانم عباسیان به دختر نوجوانی اشاره کرد که اندکی اکسسوری و جوراب روی پارچه‌ای چیده بود و منتظر بود خانم‌ها از او خرید کنند: بالاخره باید یاد بگیره زندگی کنه!
لبخندی زد و به دختر سفارش کرد با خانم‌ها حرف بزن، تبلیغ کن!
*
انتظارم برای حضور خانم عباسیان کمی طول کشید، خجالت‌زده به من سر میزد و اشاره می‌کرد که باید همه را بدرقه کند. بالاخره به دخترش مهدیه سپرد که بقیه امور با تو.


کنارم نشست و گفت: من خیلی خوب بلد نیستم حرف بزنم. گفتم: من حرف‌های شما رو مکتوب می‌کنم. گوشی را از دستم گرفت و قصه پیداش روضه‌اش را روایت کرد: «حدود بیست ساله این روضه رو می‌گیرم. دو سال اول در خانه قبلی و هجده سال هم اینجا. وقتی مادر شوهرم از دنیا رفت، همسرم گفت من که نمی‌تونم برای مادرم کاری انجام بدم. روضه‌های ماهانه مادرم رو ادامه بدیم. اون تصمیم بهانه شد تا دهه دوم رو روضه بخونیم. ما سرمایه‌ای هم برای روضه نداشتیم. آن روزها همسرم پیک موتوری بود و الان هم راننده تاکسی اینترنتی است. اما دل به دریا زدیم. من همه سال پس انداز می‌کنم تا روضه را بگیرم. حتی زمانی که کرونا آمد و همه می‌ترسیدن، من روضه رو ترک نکردم. بخاطر حفظ سلامت مردم حیاط را فرش کردم و همین جا مثل امروز روضه‌ها رو خوندیم».
اکرم خانم بعد از یک تنفس کوتاه که توسط حاج خانم و دخترش مهدیه فراخوانده شد دوباره کنارم نشست و ادامه داد: « حاج خانم خیلی با ما همراهه. منظورم صاحب خونه مونه. ما اینجا مستأجریم. خداروشکر کنار ما هستن و پا به پای ما توی روضه شرکت می‌کنن».
از ماجرای روضه‌های دوره کرونا پرسیدم که چطور شد نترسیدید؟

گفت: «دخترم خوابی دیده بود. باید روضه را می‌گرفتیم، هر چند همان ایام دامادم از دنیا رفته بود و دخترم به همراه فرزندش به خانه بازگشت. خیلی غصه داشتم اما من آنجا فهمیدم هیچ بهانه‌ای برای ترک مجلس حسین(ع) نداریم. حتی اگر کرونا بیاید. مجلس حسینی، برای ما معجزه است. خانم‌ها سر دیگ نذر می‌کنند، دو خواهر به برکت همین روضه بچه دارشدند و دختری ازدواج کرد. یادم هست چندسال پیش جلوی ورودی خانه نشست کرده بود و مثل یک حفره شده بود. پسر صاحب خانه داخل آن حفره افتاد و بدون کمترین آسیبی نجات پیدا کرد. حاج خانم گفت: اکرم خانم! این از برکت روضه‌ای است که در خانه ما می‌گیری. مبادا روضه‌ات را ترک کنی. این را من نمی‌گویم چون روضه می‌گیرم. من فقط نوکری آقا را می‌کنم. هر کسی که می‌آید با جان و دل سعی می‌کند در این روضه سهیم شود. یکی نخود آش را می‌آورد یکی میوه و.... من در این همراهی‌ها فقط محبت امام حسین(ع) را می‌بینم که در دل مردم خانه کرده. مثل دل من و خانواده‌ام. بیست سال است روضه را با آبرومندی گرفته‌ام و ان شالله ادامه می‌دهم».

نازلی مروت

منبع: روزنامه جام جم

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.