تحولات لبنان و فلسطین

رضا ماحوزی گفت: در دوره مظفری مدرسه سپهسالار با هدف تربیت روحانیون شکل می‌گیرد. البته باید این روحانیون علم جدید را هم بدانند.

داستان تأسیس دانشکده معقول و منقول در ایران

نشست اول از سلسله نشست‌های «نظام تقسیم دانشکده‌ها» با عنوان «دانشکده الهیات در نظام پیدایش و تقسیم دانشکده‌ها» با سخنرانی رضا ماحوزی عضو هیئت علمی پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی روز دوشنبه ۳۰ مهرماه برگزار شد.

رضا ماحوزی با اشاره به اینکه تاریخِ دانشکده معقول و منقول و الهیات در ایران به تاریخ دانشکده الهیات در جهان گره خورده است گفت: بازخوانی تاریخ دانشکده الهیات در سنت ۷۰۰ ساله‌ی اروپا به ما کمک می‌کند که ما هم متوجه شویم که کجای این تاریخ قرار داریم.

او اضافه کرد: قرن سیزدهم امپراتوری رم، اروپا تا مرزهای غربی آسیا را در اختیار دارد. یک سیاست حقوقی واحد و یک سیاست دینی واحد وجود دارد. کلیسای واحد رم سیاست‌های کلیِ کلیساهای ایالت‌های مختلف را تعیین می‌کرد. در قرن سیزدهم دانشگاه پاریس تأسیس شد. بعداً در انگلستان، اتریش و اسپانیا هم دانشگاه‌هایی به وجود آمد. طبیعی بود که این دانشگاه‌ها باید از آن سیاست وحدت‌گرای سیاسی، حقوقی و دینی پیروی می‌کردند. در اینجا وزن عمده به لحاظ دانشی در دست کلیسا بود. بنابراین در آن تقسیم سه‌گانه‌ای که در دانشگاه پاریس دنبال می‌شد، دانشکده‌ی الهیات به مراتب مهم‌تر و قدرتمندتر از دانشکده‌های حقوق و صناعت بود. در دانشکده صناعت، منطق، اصول بلاغت و تا حدی هنرهای لیبرال آموزش داده می‌شد. این دانشکده در واقع به مثابه مقدمه‌ای بود برای ورود به دانشکده‌های عالی‌تر. افراد، آماده‌تر که می‌شدند برای تحصیلات تکمیلی به دانشکده الهیات می‌رفتند و در سطحی پائین‌تر در دانشکده حقوق تحصیل می‌کردند. سنتِ اسلامیِ حوزه‌ی آندلس در اسپانیا میراث خود را در دانشکده صناعت برجای گذاشته بود. عقل گراییِ ابن‌رشدی‌های لاتینی در آن‌جا به حدی قدرتمند بود که برای دانشکده الهیات ایجاد زحمت می‌کرد.

ماحوزی گفت: دو نگاه ایمان‌گرایی و عقل‌گرایی در دو دانشکده الهیات و صناعت شکل گرفت. دانشکده الهیات با توسل به کلیسای محلی، کلیسای پاپ، قدرت شاهان محلی و نهایتاً امپراتور رم، قدرت دانشکده صناعت را تضعیف کرد. بعد از مدتی دانشکده صناعت به طور کلی از دانشگاه خارج می‌شود و به یک مدرسه مقدماتی پیشادانشگاهی تقلیل پیدا می‌کند.

او ادامه داد: در این دوره گرایش به فلسفه در آن سرزمین‌ها کم نبود. یک سنت جدیدی برای آشتی مابین جریان عقل‌گرایی و ایمان‌گرایی شکل می‌گیرد. برجسته‌ترین نماینده‌های این جریان افرادی مانند آلبرت کبیر و توماس هستند. این‌ها با رجوع به فارابی، ابن‌سینا و برخی افرادی که در سنت مشایی تنفس می‌کردند، نوعی اشراق‌گرایی را با عقل‌گرایی پیوند دادند. ارکان این پیوند در فلسفه ابن‌سینا به طور خاص وجود داشت. بنابراین رواج فلسفه اسلامی با تمرکز بر ابن‌سینا کمک می‌کرد که عقل‌گرایی به یکباره مغلوب ایمان‌گراییِ مورد نظر دانشکده الهیات نشود. با این حال بعد از مدتی دانشکده الهیات دوباره جریان عقل‌گرا را از دانشکده خود بیرون کرد و دانشکده جدیدی به نام دانشکده فلسفه بر جای دانشکده صناعت نشست. دوباره دانشگاه، سه دانشکده‌ای شد؛ دانشکده الهیات، حقوق و فلسفه. در طول زمان دانشکده پزشکی هم به وجود آمد.

عضو هیئت علمی پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی گفت: بعد از فروپاشی امپراتوری رم، دولت‌های جدید محلی به کمک شاهان محلی شکل گرفتند. در این شرایط انگلستان، فرانسه، ایتالیا و سایر دولت‌ها می‌خواستند نظام دانشِ خاصِ خود را داشته باشند. بنابراین دیگر وحدت کلیسایی موضوعیت نداشت و کلیساهای محلی مطرح شدند. دانشکده الهیات همچنان اهمیت دارد چون شریعت برجسته‌ترین چیزی است که یک حکومت می‌تواند از طریق آن اعمال قدرت کند. اما با توجه به اینکه شاهان جدید خواهان این بودند که قوانین حقوقی خود را بنویسند، طبیعی بود که کلیساهای محلی باید سیاست‌های دینی خود را متناسب با سیاست‌های حقوقی مورد نظر شاهان محلی تنظیم کنند.

او اضافه کرد: با این وجود مجالی فراهم شد تا فرقه‌گرایی مذهبی در اروپا ایجاد شود. بنابراین کلیساها که یک سیاست دینی واحد با تمرکز بر زبان لاتین و خوانش رسمی از متن مقدس را ترویج می‌کردند، مجبور شدند خوانش مورد نیاز حکومت را تبیین کنند. کلیسا در اینجا در ذیل حکومت تعریف می‌شود. بنابراین دانشکده الهیات همچنان زیر مجموعه کلیسا باقی ماند اما خود کلیسا هم در ذیل حکومت تعریف شد.

ماحوزی ادامه داد: کانت در ابتدای کتاب «نزاع دانشکده‌ها» می‌گوید ما سه دانشکده داریم که این‌ها در وضعیت فعلی دانشکده‌های برتر هستند چون زیر نظر دولت تعریف می‌شوند. در میان دانشکده‌های الهیات، حقوق و پزشکی برترین دانشکده، دانشکده الهیات است چون هم به دولت و هم به کلیسا سرویس می‌دهد و خود کلیسا هم در ذیل دولت است. یک دانشکده بی‌کار و هیچ‌کاره هم داریم به نام فلسفه که این به دولت سرویس نمی‌دهد به همین خاطر مورد توجه دولت نیست. کانت می‌گوید دانشکده‌های اصلی دستورهای تجربیِ مورد نظر حکومت را در دانشکده خود به قانون تبدیل می‌کردند؛ قانون الهیاتی، حقوقی و پزشکی. این دانشکده‌ها جوری قانون را صورت‌بندی می‌کردند که گویی این قوانین منشأ متافیزیکی، الهیاتی و طبیعی دارد. کانت می‌خواست این معادله را بین دانشگاه‌ها بر هم بزند. مفهوم طبیعت در اینجا مهم بود.

او گفت: این طبیعت استعدادهایی را در اختیار آدمیان قرار داده است که در طول زمان رشد می‌کند. بنابراین چون عقل در حال رشد است ما هم باید یک بازسازی در ساختار دانشکده‌ها ایجاد کنیم. دانشکده‌ای که تا الان آسیبی از دولت ندیده، آزاد است، می‌تواند راجع به حقیقت حرف بزند، عقل را در یک نگاه آینده‌نگرانه ببیند و پیشرفت را در دو قالب «فرهنگ انضباط» و «فرهنگ مهارت» صورت‌بندی بکند، لیدر بشود و بقیه دانشگاه‌ها را به پیش ببرد.

ماحوزی اضافه کرد: آن سه دانشکده چه از لحاظ تئوریک و چه عملی وابسته بودند و منافع آن‌ها از سمت دولت تأمین می‌شد. برای اینکه این منافع کنده شود و این دانشکده‌ها فرمان عقل و دانشکده فلسفه را بپذیرند، قاعدتاً باید چند اصلاح انجام می‌گرفت. اولین اصلاح این بود که دانشگاه از دولت مستقل شود. یک دانشگاه مستقلی داشته باشیم که در آن، فلسفه برتر است. کانت در پاورقی فصل اول کتاب داستانی را تعریف می‌کند. شاهزاده‌ای بازرگانانی را دعوت می‌کند و از هر کدام می‌خواهد که در مورد پیشرفت اقتصادی نظر بدهند. هر کدام نظری می‌دهند اما یکی از بازرگانان که پیر هم بود، حرف نمی‌زد. شاهزاده از او می‌خواهد نظر خودش را بدهد. او می‌گوید راه‌ها را امن و سکه را ضرب کنید و بقیه کارها را به ما بسپارید. «بقیه کارها را به ما بسپارید» یعنی امر دانشگاه را به دانشگاهیان بسپارید. این منطق که کانت روی آن تأکید دارد ما را برای اولین بار به مفهوم صورت‌بندی شده‌ای از استقلال دانشگاه می‌رساند.

او افزود: کار دومی که باید انجام بگیرد شکل‌گیری گفت‌وگو میان دانشکده‌ها است. فقط نقد مطرح نیست بلکه این چهار دانشکده باید با هم گفت‌وگو داشته باشند. چرا این گفت‌وگو لازم است؟ به طور کلی مدرنیته مورد نظر کانت احتیاج به خرد عمومی دارد. برای اینکه خرد عمومی شود باید ابتدا راجع به اینکه این خرد چه ابعادی می‌تواند داشته باشد در درون دیوارهای دانشگاه به توافق برسیم. کانت می‌گوید دانشکده الهیات فارغ‌التحصیلانی را به درون جامعه می‌فرستد و این افراد نبض جامعه را در اختیار می‌گیرند. این آدم‌ها نمی‌توانند از پروسه عقل عقب بمانند.

ماحوزی گفت: کمی بعد از کانت در دوره دوم انقلاب فرانسه ایده رواج انقلاب در بقیه ممالک اروپایی مطرح شد. این موضوع تبدیل به یک استراتژی نظامی و فرهنگی شد. قسمت‌های زیادی از سرزمین‌های آلمان به دست فرانسوی‌ها افتاد.
در آن‌جا مسئله آموزش به مسئله سیاست گره می‌خورد. دو جریان روشنگری و رمانتیسم با هم به وحدت می‌رسند در حالی که تا پیش از این از هم متمایز بودند. مفهومی که این دو را به وحدت می‌رساند مفهوم طبیعت است.

او تاکید کرد: طبیعت در کانت باعث شد که او نظام قبلی خود را عوض کند و نظام روشن‌گرانه‌ای را پی بنهد. بعد از کانت این موضوع تبدیل به گفتمان عام می‌شود. طبیعت گذشته، حال و آینده ما اقتضائش چیزهایی است که برای رسیدن به آن‌ها باید آموزش را به خدمت بگیریم. آموزش عمومی و آموزش عالی باید به پرورش اخلاقی جامعه گره بخورند. این‌جاست که دانشکده الهیات مأموریت جدیدی را به دست می‌آورد.

عضو هیئت علمی پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی گفت: مسئله ناسیونالیسم به مسئله پرورش اخلاقی و الهیاتی گره می‌خورد. در این‌جا الهیات سیاسی، فلسفه سیاسی، جامعه‌شناسی سیاسی و امثالهم در قرن نوزدهم شکل می‌گیرد که بنیاد تفکیک رشته‌های متعدد و تأسیس دانشکده‌های جدیدی در قرن نوزدهم می‌شود. در انتهای این قرن یک گفتمانی متأثر از این فضا در ایران شکل می‌گیرد. در دوره مظفری مدرسه سپهسالار با هدف تربیت روحانیون شکل می‌گیرد. البته باید این روحانیون علم جدید را هم بدانند.

او افزود: جلوتر در دوران احمد شاه قاجار گفتمان یک کلمه جای خود را به گفتمان آموزش می‌دهد. موضوع ساختن مدارس جدید و موضوع پرورش اخلاقی روح جامعه ما را آرام آرام از انجمن معارف به وزارت معارف می‌رساند. تشکیلات بزرگ آموزشی شکل می‌گیرد که نقطه عطفی جدی در برنامه‌های جدید است. برنامه‌هایی که سر از کتاب‌های درسی سراسری درمی‌آورد. مدرسه سپهسالار مأموریت‌های جدیدی می‌گیرد. این مدرسه قبل از تأسیس دانشگاه تهران به دانشکده معقول و منقول ارتقاء پیدا می‌کند.
گفتمان غالب تا قبل از ۱۳۱۳ گفتمان ناسیونالیسم ایرانی است. ما آموزش عالی را هم به این نیت می‌خواهیم.
ماحوزی در پایان گفت: بعد از ۱۳۱۳ گفتمان مدرنیته ایرانی غالب می‌شود. این گفتمان تا حد زیادی به آن‌چه آلمانی‌ها در ذهن داشتند نزدیک است. یعنی ما بر سه پایه «ملیت»، «اسلام» و «علم و فن جدید» یک مدرنیته‌ای را بسازیم که مختصات خود ما را دارد و نه مختصات کشورهای دیگر. دانشکده الهیات یکی از پایه‌های ثابت ایجاد این مدرنیته است.

منبع: خبرگزاری کتاب ایران

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.