تحولات لبنان و فلسطین

رابین فن پرسی با یک بغل ارکیده به استقبالش آمده بود. آنجا در هیرنفین، شهر کوچکِ همیشه سرد و بارانی، فن پرسی به استقبال مردی آمده بود که در هر مژه، هر پلک زدن از میشی چشمانش ستاره می‌بارید.

مردی که روزگاری وعده داده بود تا لیورپول خواهد رفت و روی جلد ورلد ساکر تیک آف خواهد کشید.آسمان بخت او اما آنچنان هم ستاره‌باران نبود و این‌گونه شد که نگاهش را از اردیویسه دریغ نکرد و در همزیستی ابدی با لاله‌های وحشی این‌بار پیراهن تیم بی‌افتخار و بی‌سرانجام را بر تن خویش پرو کرد. تیمی با ۱٠۴ سال قدمت که هنوز که هنوز است در حسرت یک جشن کوچک در ورزشخانه نُقلی آبه لنسترا مانده است.

نه اینتر، نه تورینو، نه بشیکتاش و نه حتی پرسپولیس. کاپیتان یوزها برای آنکه تاریکی بیش از پیش سراغ آسمان بختش را نگیرد در سرزمین آسیاب‌های بادی ماند و از فاینورد به هیرنفین کوچ کرد. درست ۱۲۸ کیلومتر، کمتر از فاصله قوچان تا مشهد!

 پسر جیرنده همان جا که زخم ناسور زلزله هنوز از جسم‌ها رخت برنبسته، با ردایِ مصمم همیشگی به دنبال آن است دوباره با دَسیسه‌های خوفناک، قفس‌های توری را دچار حریق کند و در ازدحام آتشپاره‌های خونسردِ غریبه با احساس رو به سکوها خبردار بایستد.

مردی در درگاه ۳۲ سالگی که خوب می‌داند رؤیای حضور در بندر لیورپول کمی تا قسمتی دود شده و به هوا رفته. از هیاهوی طبل تیفوسی‌ها رساتر اما می‌تواند پتک‌ها و آرپیجی‌های علی جهان در عصرهای نمور سرزمین ونگوگ باشد.

در این میان بیشترین خوشباشی لابد نصیب امیر قلعه شده که دیگر زیر تازیانه انتقادات، مجبور نخواهد بود در برابر هجمه بی‌تیم ماندن کاپیتان خود سکوت کند. شاگرد خلف امیر اردشیر در هیرنفین پا به توپ شده و گوش به فرامین مستر فن پرسی سپرده و این بهترین اتفاق برای نیمکت تیم ملی است که مدت‌ها پای پاسور بالابلند خود ایستاده و زخم زبان‌ها را به جان خریده بود.

*امیدمافی

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.