راز خوشبختی زندگی دو نفر چه میتواند باشد؟ این روزها وقتی به صفحات مجازی و حتی آدمها سر میزنیم، خیلیها از نقش امکانات و رفاه در روز و روزگار بهتر حرف میزنند؛ اما وقتی صحبت از رابطهای عمیق و عاطفی میشود، بیشتر سکوت برقرار میشود، چرا که گویا خبری از آن عاشقانههای قدیمی نیست و قلبهای روشن از آن احساسات پاک، خاموشی گرفتهاند.
کتاب «خانوم ماه؛ روایتی از زن بدون هیچ پسوندی»، در سه فصل بهصورت داستانهای کوتاه و پیوسته، حکایت دختری است که صمیمانه از نوجوانی تا میانسالی خود را روایت میکند و با زبانی روان و ساده، از احساسات پاک عاشقانه یک دختر نوجوان شیرازی سخن میراند که همانند بسیاری، در جستجوی خوشبختی است.
ما در صفحات ابتدایی کتاب با نازعلینژاد همسر شهید شیرعلی سلطانی همراه میشویم و به کوشک میرویم، آنجا که اهل محل تمام روز را در باغهای کوشک باغداری و کشاورزی میکردند و شبهایشان به شبنشینیهای پرخاطره کنار دیوان باصفای حافظ میگذشت تا آغاز سحری دوباره با صدای زنگوله گوسفندها. روستایی قدیمی که عطر ایمان در همه لحظات آن جاری بود.
«دم غروب بود و هوا هر لحظه لطیفتر میشد. بوی خاک نمپاشی شده همهجا را گرفته بود و گلهای پیچک و نیلوفر روی پرچین باغها خودنمایی میکردند.
دخترها چادرهای گلدارشان را به کمربسته بودند و با اشتیاق کار میکردند، بااینهمه یک حزن عجیب احساس میکردم. انگار زنی در دوردستها گریه میکند و باد صدایش را از لابهلای درختها و دیوارها و چشمهها رد میکند و به گوش من میرساند.
دلم خیلی گرفته بود. خودم را آماده کرده بودم برای هر چه روضه و نوحه در دنیاست گریه کنم. همینطور که جارو میزدم اشک میریختم، هر از چند گاهی یک آه طولانی میکشیدم و میگفتم: یا سیدالشهدا»!
در صفحات بعدی کتاب حادثه عشق رخ میدهد و قلب ناز که نامزدش به او خانوم ماه لقب داده است، با محبتی از جنس مهربانی و وفا، پیوند میخورد.
«از دیوار یکی دو قدم به سمت من آمد تا خواست کلمهای حرف بزند، نفهمیدم چه شد، پا به فرار گذاشتم. قلبم داشت از توی سینه درمیآمد.
دخترها از این صحنه کلی خندیدند و این بیشتر ناراحتم میکرد. تا دم در خانه میدویدم. مادرم گوشه حیاط نشسته بود و داشت چایی میخورد تا مرا دید ترسید و نعلبکی را گذاشت زمین و گفت: چه شده دختر؟ چرا رنگت پریده؟»
ازدواجی ساده، ناز و شیرعلی را به هم میرساند و روزهای خوب فرامیرسد، آن هم به برکت اندیشه نورانی ناز که میگفت باید همه مراسم عروسی یک نماز جماعت مغرب و عشا باشد و یک دعای کمیل.
با شروع جنگ تحمیلی، شیرعلی رهسپار جبهه و شهادت نصیب مردان خوب خدا میشود و چهل روز بعد شهادت این بزرگمرد، فرزندش عمار به دنیا میآید. اما قصه عشق، پاکدامنی و خوشبختی خانوم ماه ادامه دارد. او که باوجود پنج فرزند، خانه و شغلی برای گذران زندگی ندارد، از آن جایی که همسرش وصیت کرده بود که بعد از شهادتش از هیچ نهادی کمکی دریافت نکند، زندگی سختتری را در پیش خواهد داشت.
«من قدمبهقدم به سمت تابلویی میرفتم که رویش نوشته بود: محل شهادت سردار بی سر اسلام حاج شیرعلی سلطانی…خودم هم دلم شانهای میخواست برای اشک ریختن. خیلی دلم برای آن شانههای مهربان و مردانه تنگ شده بود». دلم برای مردی که با من بودونبود، تنگ شده بود. احساس میکردم دیگر توان گذشته را ندارم.
یک زن شصت و چند ساله عاشق. پنجاه سال گذشت و هنوز نام شیرعلی در قلب من مانده است. هنوز نبضم میزند. برایم فرقی ندارد که کجاست. هر جا باشد از قلب من دور نمیشود.»
روایت صبر و تلاش اسطورهای خانوم ماه بهجای خود اما باید فراز بهیادماندنی این کتاب را حضور چادر، حجاب و پاکدامنی در تمام زندگی خانوم ماه دانست که از کوچههای روستا در کودکی و نوجوانی تا میانسالی و کار پرزحمت خیاطی یار و همراه اوست، حضوری که میگوید بر آسمان خوشبختی ماه، پاکدامنی میتابد.
جلد کتاب ساده و خوشرنگ است و صفحهآرایی کتاب هم باوجود نقش ماه و شعرهای حافظ شیرازی در کنار آن، بسیار دیدنی است.
انتشارات آستان قدس رضوی(به نشر) در سال جاری، چاپ هشتم کتاب «خانوم ماه؛ روایتی از زن بدون هیچ پسوندی» نوشته ساجده تقیزاده را با طراحی جلد آرزو آقا بابائیان و صفحهآرایی احسان جعفر پیشه، در 364 صفحه با قطع رقعی و شمارگان هزار نسخه، باقیمت ۱۶۰ هزار تومان روانه بازار کتاب کرده است.
نظر شما