تحولات منطقه

میهمان این هفته من نخستین دوچرخه‌سواری است که در ایران با دوچرخه‌ مرتفع خودش سفر کرده آن هم با دوچرخه‌ای که خودش ساخته است. محمود نیکنام سایکل توریستی است که می‌گوید دلم می‌خواهد مردم با دیدن دوچرخه‌ مرتفع من بدانند انسان این توانایی را دارد که هر

درباره مردی با دوچرخه‌ای ۲ متر و ۱۰ سانتی/ می‌خواهم بگویم همه چیز ممکن است
زمان مطالعه: ۱۱ دقیقه

آرزوی دوچرخه
من شهریور ۱۳۶۲ در شهر قوچان به دنیا آمدم اما در روستای اسفجیر فاروج بزرگ شدم. خانواده ما از لحاظ مالی خانواده متوسطی بود. تا کلاس سوم راهنمایی درس خواندم اما پس از آن باید برای ادامه تحصیل به شهر می‌رفتم و این امکان از لحاظ مالی برای من وجود نداشت. بعدها از پدرم خواستم هزینه تحصیلم را قبول کند تا وقتی به جایی رسیدم چند برابر آن را به او برگردانم اما باز هم پدرم شرایطش را نداشت و من نتوانستم درس بخوانم. حدوداً هشت ساله بودم که متوجه شدم غیر از روستا جایی به نام شهر هم وجود دارد و در شهر چیزهایی پیدا می‌شود که در روستا نیست، برای همین یادم است وقتی نخستین بار در ۱۰سالگی گذرم به شهر افتاد چیزهایی که در شهر می‌دیدم برایم جالب بود. یکی از بهترین چیزهایی که در شهر دیدم دوچرخه بود که بعضی از آدم‌ها سوار می‌شدند. دیدن دوچرخه‌ موجب شد از پدرم بخواهم برای من هم دوچرخه‌ای بخرد اما از لحاظ مالی این امکان وجود نداشت.پدرم برای کار کردن به تهران هم می‌رفت و من از او خواسته بودم حتی اگر شده یک لاستیک دوچرخه و یا موتور برایم بیاورد تا من بتوانم با آن بازی کنم اما این اتفاق هم نیفتاد. آرزوی داشتن دوچرخه یکی از آن آرزوهایی بود که مدام با من بود اما به آن نمی‌رسیدم.وقتی به سال‌های نوجوانی رسیدم من هم مثل خیلی از نوجوان‌های همسن و سال خودم کار کردم و دستم توی جیب خودم رفت برای همین توانستم در سن ۱۶سالگی و در شهر کرمان نخستین دوچرخه زندگی‌ام را با پول خودم از یک نمکی بخرم. دوچرخه‌ای که من خریده بودم دوچرخه کبرا بود و وسط آن یک فنر داشت. با هر زحمتی که بود توانستم دوچرخه‌ را به مشهد ارسال کنم. پس از آن خود من هم از کرمان برگشتم و مدتی هم در مشهد مشغول به کار شدم. زمانی که در مشهد کار می‌کردم فرصتی فراهم شد تا بتوانم دوچرخه‌ام را بازسازی کنم.
نخستین دوچرخه، نخستین سفر

درباره مردی با دوچرخه‌ای ۲ متر و ۱۰ سانتی/ می‌خواهم بگویم همه چیز ممکن است


پس از مدتی کار در مشهد تصمیم گرفتم با دوچرخه تا قوچان رکاب بزنم. البته این را بگویم من در آن مقطع نمی‌دانستم چیزی به نام سفر با دوچرخه هم وجود دارد. دوست داشتم مسیر را با دوچرخه بروم. خلاصه شروع کردم به رکاب زدن اما ۱۵ کیلومتر پس از مشهد پنچر و مجبور شدم با اتوبوس دوچرخه‌ام را تا فاروج ببرم. در فاروج پنچری دوچرخه را گرفتم و تلمبه و وسایل پنچرگیری خریدم و دوباره پا به رکاب شدم و می‌شود گفت نخستین سفر من از شهر فاروج تا قوچان به مسافت ۳۰ کیلومتر شد. یادم است وقتی به روستا رسیدم، بچه‌ها دور دوچرخه جمع شدند و شروع کردند به کنجکاوی درباره سفرم و اینکه با دوچرخه از کجا آمده‌ام و چیزهایی از این قبیل. چون نخستین دوچرخه‌ام از همان اول هم دوچرخه کهنه‌ای بود، پس از مدتی غیر قابل استفاده شد و باید دوچرخه دیگری تهیه می‌کردم. خوشبختانه سنم بیشتر شده بود و از لحاظ مالی هم مستقل‌تر شده بودم برای همین توانستم در سن ۲۰ سالگی یک دوچرخه کورسی بخرم. آن زمان من برای کار دوباره به مشهد برگشته و نزدیک ترمینال مشهد در یک مکانیکی مشغول به کار شده بودم. خانه‌ام در بولوار طبرسی دوم بود و مسافت ترمینال تا خانه را باید هر روز طی می‌کردم که مسیر کمی نبود. این بهانه‌ای شد که دوباره دوچرخه‌ای بخرم و هر روز مسیر خانه تا محل کار را رکاب بزنم.
وقتی در مشهد مشغول به کار بودم تصمیم گرفتم سری به خانواده‌ام بزنم و این بار با اتوبوس رفتم برای همین دوچرخه را در تعمیرگاه گذاشتم. از سفر که برگشتم متوجه شدم بچه‌های تعمیرگاه دوچرخه را سوار شده‌اند و حسابی از خجالت دوچرخه درآمده اند. طوقه‌ها کج شده بود و ماجرا به شکلی پیش رفت که من حسابی ناراحت شدم و به نوعی از دوچرخه زده شدم و دوچرخه‌سواری را در آن مقطع کنار گذاشتم.

سفر با پسر پنج ساله‌ام
زمان گذشت و ازدواج کردم و صاحب یک پسر شدم. پنج سال پیش بود که دوباره به فکر افتادم دوچرخه سوار بشوم هر چند نزدیک به ۲۰ سال دوچرخه سوار نشده بودم. وقتی در ۳۴ سالگی دوباره تصمیم گرفتم دوچرخه‌سوار بشوم، آن قدر گشتم تا توانستم مثل همان دوچرخه قبلی‌ام یکی پیدا کنم.
 دوباره شروع کردم به دوچرخه‌سواری از خانه تا کارگاهم که در چیتگر است. وقتی پسرم آرش سه ساله شد، متوجه شدم علاقه زیادی به دوچرخه دارد برای همین یک دوچرخه هم برای او خریدم. در یکی از روزها پسرم از من خواست او هم با دوچرخه‌اش با من به کارگاه بیاید و چون احساس کردم ارده ای قوی  دارد موافقت کردم. در حال رفتن در جاده قدیم بودیم که خودرویی از فرعی وارد اصلی شد و نزدیک بود به دوچرخه پسرم برخورد کند.
 دیدن این صحنه سبب شد شوکی به من وارد شود و به این نتیجه رسیدم چه کار اشتباهی کردم که پسرم را هم آوردم. آن روز وقتی که به خانه برگشتم، فکر کردم کارم درست نبود چون ممکن بود اتفاق بدی برای پسرم بیفتد. با خودم فکر کردم باید دوچرخه‌ای طراحی کنم که به دوچرخه خودم وصل باشد و با این کار تعادل و فرمان دوچرخه پسرم با خودم باشد. 
در کارگاه کوچکی که دارم شروع کردم به ساخت و ساز تا سرانجام توانستم چیزی را که می‌خواهم بسازم. وقتی دوچرخه مخصوص ساخته شد آن را به دوچرخه خودم وصل کردم و مسیر خانه تا کارگاهم را بارهاو بارها با پسرم رکاب زدیم. وقتی علاقه فراوان پسرم را به دوچرخه دیدم با خودم فکر کردم من که دارم هر روز همین مسیر را طی می‌کنم بهتر است همراه پسرم یک سفر با دوچرخه بروم. قاعدتاً برای سفر رفتن به وسایل سفر هم نیاز داشتیم که شامل خورجین، کیسه خواب و چیزهای دیگری بود. خورجین، کیسه خواب و بخش دیگری از وسایل را خودم تولید کردم که در هزینه‌هایم صرفه‌جویی بشود چون خودم کارگاه خیاطی دارم و کارهای دیگری از جمله تراشکاری، جوشکاری و کارهایی از این قبیل را هم بلدم.
 این ساخت و سازها چیزی بود که از کودکی به آن علاقه داشتم اما همان طور که گفتم موقعیت خانواده جوری نبود که من را برای یادگیری آن بفرستند. پسرم پنج ساله شد و تصمیم ما این بود سفری ۴۰ روزه را شروع کنیم. سفر ما از تهران شروع شد و به طرف غرب و همدان رکاب زدیم. در ادامه‌ مسیر سر از سنندج، مریوان و... درآوردیم و از آنجا تصمیم گرفتیم به کردستان عراق برویم. پس از اینکه به کردستان عراق رفتیم با خودم فکر کردم ما که پاسپورت خودمان را مهر زدیم و تا اینجا آمده‌ایم به ترکیه هم برویم برای همین از مرز ابراهیم خلیل وارد ترکیه شدیم.
 من ماجرای آن سفر را از طریق فضای مجازی با مردم به اشتراک می‌گذاشتم و بازخوردهای متفاوتی می‌گرفتم. در کنار آدم‌هایی که خیلی به ما انرژی مثبت می‌دادند آدم‌هایی هم ایراد می‌گرفتند که چرا یک بچه پنج ساله را با خودم به سفر برده‌ام؟ سفری که البته بخش زیادی از آن به دلیل علاقه پسرم به سفر بود و سعی می‌کردم هر روز مقداری رکاب بزنم که او کمتر خسته شود و از سفر لذت ببرد. سفر اول ما ۴۰ روز طول کشید و ۴هزار کیلومتر هم رکاب زدیم.
از تهران تا نپال 

درباره مردی با دوچرخه‌ای ۲ متر و ۱۰ سانتی/ می‌خواهم بگویم همه چیز ممکن است


پس از اینکه سفر ترکیه انجام شد دلم می‌خواست دوچرخه کورسی داشته باشم مثل همان دوچرخه‌ای که در نوجوانی داشتم. هر طور بود شبیه آن را پیدا کردم اما تصمیم گرفتم ارتفاع آن را بیشتر بکنم. علت این کار هم دوچرخه‌های مرتفعی بود که تصویر آن‌ها را دیده بودم. دلم می‌خواست من هم یکی از آن‌ها را داشته باشم. خلاصه دست به کار شدم و پس از آزمون و خطا توانستم دوچرخه‌ای با ارتفاع یک متر و ۸۰ سانتیمتر بسازم.
دوچرخه مرتفع من کمی برای دیگران غیرعادی و برای استفاده از آن کمی نیاز به تمرین است. دلم می‌خواست با ساخت این نوع دوچرخه به سهم خودم به دیگران بگویم انسان فراتر از آن چیزی است که فکر می‌کند و می‌تواند کارهایی را انجام بدهد که شاید در وهله نخست فکر کند شدنی نیست. هر وقت مردم من را سوار دوچرخه می‌بینند یکی از کنجکاوی‌های آن‌ها می‌شود و سؤالاتی از این جنس می‌پرسند که چرا دوچرخه این طوری ساخته شده است؟ و سؤالاتی از این قبیل. بعضی‌ها هم نگران افتادن من هستند اما نمی‌دانند کسی که کاری را مدام تکرار می‌کند بر آن مسلط می‌شود. فکر کنید وقتی دوچرخه من کامل شد حتی داخل کارگاه کوچکم با آن دور زدم و عصر همان روز دوچرخه‌ام را بیرون بردم و دور زدم. دوچرخه‌ که آماده شد دوباره تصمیم گرفتم با پسرم به سفری طولانی‌تر برویم چون در سفر قبلی متوجه شدم پسرم توانایی سفر آمدن را دارد.
دنبال ویزا رفتیم و سفرمان را دوتایی با دوچرخه مرتفع و دوچرخه متصل پسرم شروع کردیم. سفر ما ۷۰ روز طول کشید و ۶هزار و ۵۰۰ کیلومتر رکاب زدیم. البته در افغانستان بخشی از مسیری را که انتخاب کرده بودیم چون خطرناک بود با اتوبوس طی کردیم. اما سفر من از ایران شروع شد و در ادامه در افغانستان، پاکستان، هند و نپال رکاب زدیم. در این چند کشور بخش افغانستان از بقیه‌ بخش‌ها دلنشین‌تر بود. مردم افغانستان به خصوص در شهر هرات بسیار به ما لطف داشتند. هر چند که در شهر قندهار بر اثر غذایی که خورده بودیم هر دو نفر مریض شدیم و از قندهار تا کابل که ۳۰۰ کیلومتر راه است را با اتوبوس رفتیم. در اتوبوس به پسرم گفتم بیا سفر را کنسل کنیم و دوباره بیاییم اما او خواست به سفرمان ادامه بدهیم و خوشبختانه پس از سه روز خوب شدیم و به مسیر ادامه دادیم.
در افغانستان ما یک ریال هم خرج نکردیم چون خیلی ما را میهمان می‌کردند. حرفشان این بود که شما با این دوچرخه و بچه سفر می‌کنید و کشور ما را هم انتخاب کرده‌اید ما هم باید از شما حمایت کنیم. حتی وقتی می‌خواستیم از افغانستان به طرف پاکستان برویم به پسرم ۵ هزار روپیه پاکستان هدیه دادند. 
هر چه گفتیم پول داریم قبول نکردند. من کارگاهی دارم که در آن لباس زمستانی تولید می‌کنم. لباس‌هایی را که تولید می‌کنم برای فروش به کشور عراق می‌فرستم. بخشی از این پول را من برای سفرم پس‌انداز می‌کنم یعنی در طول سال برنامه‌ریزی این سفر و پس‌انداز را انجام می‌دهم.چون وضع کارگاه تولید لباسم به علت بدی بازار خیلی رونق ندارد دوست دارم در بخش دوچرخه و تولید دوچرخه‌های متصل برای کودکان و دوچرخه‌های خاص برای بزرگسالان و تجهیزات خاص دوچرخه‌سواری از جمله خورجین، کیسه‌ خواب، چادر و چیزهای دیگر فعالیت کنم و از این مسیر هزینه سفرمان را تأمین کنم و بتوانم با پسرم دور دنیا را رکاب بزنیم که تا به حال هفت کشور را رکاب زده‌ام.

دوچرخه‌ای با ارتفاع ۲ متر و ۱۰ سانتیمتر
در سفر بعدی‌ام چون پسرم به مدرسه می‌رود همراه من نخواهد بود و تنهایی خواهم رفت. نکته بعدی این است که پس از برگشت از سفر اول با دوچرخه مرتفعم، دوچرخه‌ام را ۳۰ سانتیمتر بیشتر ارتفاع دادم و در حال حاضر دوچرخه من ۲ متر و ۱۰ سانتیمتر ارتفاع دارد و نام فراز را برای دوچرخه‌ام انتخاب کرده‌ام.
طول دوچرخه سه و نیم متر است و وزن دوچرخه در حالی که سوار آن بشوم به ۲۰۰ کیلو می‌رسد. دلم می‌خواهد مردم متوجه بشوند برای سفر یک جسم سالم نیاز است و همت. مهم نیست دوچرخه ما چه مارکی دارد و چه قیمتی بلکه مهم این است که اراده سفر داشته باشیم.
در این سفر با دوچرخه جدیدم یک ماه سفر خواهم کرد. از عراق وارد ترکیه خواهم شد یا برعکس، بستگی به آب و هوا دارد. اگر امکانش باشد دوست دارم نخستین نفری باشم که پس از اتفاق‌های سوریه با دوچرخه به آن کشور سفر می‌کند.
کاری که شروع کرده‌ام شاید نوعی ایثار باشد. در کنار انرژی مثبتی که برای ساخت این دوچرخه می‌گیرم خیلی‌ها هستند که برخورد خوبی ندارند و کارم را مسخره می‌کنند. انرژی مثبتی نمی‌فرستند اما برای من کاری که شروع کرده‌ام مهم است. احساس می‌کنم بعضی‌ها به جای اینکه خودشان حرکتی بکنند ترجیح می‌دهند دیگرانی را که کاری انجام می‌دهند مسخره کنند.
نکته جالب برایم در این سفر ورودم به افغانستان بود و اینکه حتی یک بار هم من به خاطر اینکه دوچرخه‌ام شکل معمول ندارد از طرف کسی مسخره نشدم، مسخره که نشدم هیچ حتی تشویق هم شدم. برای آن‌ها جالب بود که ارتفاع دوچرخه‌ام را بالا برده‌ام و تشویق می‌شدم که این کار هر کسی نیست.
 در پاکستان هم برخوردهای بسیار خوبی به خاطر نوع دوچرخه‌ام از آن‌ها دیدم. حتی چند بار هم در آنجا به خاطر نوع دوچرخه و نوع سفرمان هدیه گرفتیم. در هند و نپال هم به همین شکل بود اما نمی‌دانم چرا در کشور خودم بعضی‌ها دوست دارند به آدم انرژی منفی بدهند.فکرش را بکنید من در عراق وارد تونلی شدم که از بخت خوشم پلیس هم آنجا بود.
 پلیس برای امنیت ما چند کیلومتر دوچرخه من و پسرم را اسکورت کرد تا اتفاقی برایمان نیفتد. خودرو پلیس حتی در بین راه دو سه بار توقف کرد که ما بتوانیم نفسی تازه کنیم.در ترکیه هم وقتی دیدند من با دوچرخه‌ای با شکل خاص همراه با یک پسر پنج ساله سفر می‌کنم رئیس دوچرخه‌سواری شهر ماردین ما را دعوت کرد و از ما پذیرایی خیلی خوبی کرد و حتی گفت اگر برای سفر پول کم دارید بگویید و ما را شرمنده خودش کرد.

آرزوی من

درباره مردی با دوچرخه‌ای ۲ متر و ۱۰ سانتی/ می‌خواهم بگویم همه چیز ممکن است


نخستین آرزوی من این است که کشورم در رفاه، آرامش و آسایش باشد. هوای پاک تنفس کنیم و به نظرم نیاز است دولت‌ها در رسیدن به این موضوع بیشتر تلاش کنند. تعریفی که برای خودم کردم این است که سفیر سلامت باشم و دوچرخه‌ام مشوقی  باشد برای اینکه آدم‌ها به هوای پاک بیشتر توجه کنند.
 از طرفی روی دوچرخه پرچم کشورمان را نصب کردم که در سفرها همراه من است و می‌خواهم به سهم خودم کشورم را به دیگران معرفی کنم. 
به نظرم با این دوچرخه مرتفع تلاشم بیشتر دیده می‌شود. دلم می‌خواهد اگر کسی به نظر ما جور دیگری زندگی می‌کند به او احترام بگذاریم و کاری به کارش نداشته باشیم. 
یعنی اگر من دوچرخه‌ام با بقیه دوچرخه‌هایی که دیده‌ایم فرق دارد دلیلی نمی‌شود کار بنده به تمسخر گرفته شود. درباره دوچرخه هم دلم می‌خواهد کارخانه یا کارگاه بسیار بزرگی داشته باشم که بتوانم با تولیداتم کمکی به دوچرخه‌سواری مردم بکنم و بتوانم یکی از تولیدکنندگان تجهیزات مختلف دوچرخه در ایران باشم.

منبع: روزنامه قدس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.