خبر فوری

قدس آنلاین / رقیه توسلی : فلشِ ضبط را فعال و سوره چهاردهم را انتخاب می کنم. چشم هایم را می بندم و تمام حواسم را می دهم به صدای قاری.

چشم های کودکانه کار خود را کرده اند

کولر ماشین روشن است. آقای همسر رفته برای افطار نان بخرد. چهل دقیقه مانده به اذان. احساس می کنم به شیشه اتومبیل ضربه ای می خورد. پلک هایم را به سرعت باز می کنم، دختربچه چهارساله موطلایی را می بینم. زیبا، شسته و رفته...

به مغزم هم خطور نمی کند چه می خواهد. صدای ضبط را می بندم و می گویم: جانم! می گوید: خانم به من کمک می کنید؟ باورم نمی شود...

سرمی گردانم، کسی را دور و برش نمی بینم. زیبایی و معصومیت صورت کودک منقلبم می کند.

با خودم کیف نیاورده ام. به دختربچه می گویم کمی صبر کن. و خودم ماشین را زیرورو می کنم. بالاخره مبلغ موردنظر از گوشه و کنار جمع و جور می شود.

با تمام وجودش می خندد و لِی لِی می کند به سمتی. سر می چرخانم، مادر کودک آنطرف کنار پیاده رو ایستاده.

با بغض سربرمی گردانم و سگی را می بینم که در ماشین پارک شده جلویی دارد برای خودش جست و خیز می کند با لباسی که انگار قرار است با آن برود به میهمانی.

چشم های کودکانه اش کار خود را کرده اند. با اینکه صدای قران را بالا می برم اما انگار دیگر ذهنم ثابت نیست و مقاومتم برای اشک نریختن بی فایده می شود.

کنترل ضبط را برمی دارم و سوره 51 را سرچ می کنم. می خواهم سوره الذاریات را بشنوم. دلم می خواهد این لحظه فقط خدا با من حرف بزند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.