«پناهگاه بیپناه» خاطراتی تکاندهنده و بکر از بمباران بزرگترین پناهگاه غیرنظامیان کشور را در بردارد. این پناهگاه که در کنار «پارک شیرین» کرمانشاه واقع شده است، در طول جنگ پناهگاهی برای مردم محرومی بود که امکان فرار از شهر بمبارانشده را نداشتند. اما در 26 اسفند سال 1366، زمانی که کرمانشاه بمباران شده بود و مردم به این مکان پناه آورده بودند، پناهگاه مورد هدف قرار گرفت و 300 تن غیر نظامی در این پناهگاه شهید و مجروح شدند.مهناز فتاحی، نویسنده این کتاب، بعد از نوشتن «فرنگیس» به سراغ نگارش ماجرای بمباران پارک شیرین کرمانشاه میرود. به نظر این نویسنده، بمباران این پناهگاه یک حادثه ملی بوده و نوشتن این اثر دغدغه ذهنی وی بوده است.
فتاحی میگوید: اما هیچ منبع حتی یک مقاله ساده هم با موضوع آن بمباران وجود نداشت. به همین دلیل، مجبور شدم علاوه بر روایت خاطرات راویان از حادثه آن روز، پژوهشی هم درباره آن حادثه انجام دهم. لذا تنها به روایت خاطرات حادثهدیدهها بسنده نکردم بلکه ماجرا را از زاویهدید آدمهایی که آن روز را دیدهاند، به تصویر کشیدهام؛ افرادی مانند پرسنل اتاق عمل، آتشنشانها، اعضای هلال احمر، خبرنگارها، پرستارها و حادثهدیدگان آن ماجرا. وی ادامه داد: از طرف دیگر، بسیاری از مصاحبهشوندگان هیچ تمایلی برای مصاحبه نداشتند زیرا بیش از 25 سال از آن واقعه تلخ میگذشت و احساس میکردند که کسی به آنها توجهی ندارد. مادران بسیاری کودکانشان را در آن پناهگاه از دست داده بودند و کودکان بسیاری بیمادر شده بودند. حتی جنازه بسیاری از کودکان پیدا نشد چون موشک به آنها اصابت و آنها را متلاشی کرده بود. خیلی از خانوادههای آسیبدیده این پناهگاه در همه این سالها دوران سختی را سپری کرده بودند و به عنوان خانواده شهید، هیچ توجهی از نظر معنوی و مادی به آنها نشده بود. من حس کردم که نوشتن این کتاب و یادآوری آن روز شاید بتواند ذرهای از غم و اندوه آنها بکاهد.
به گفته فتاحی، کتاب در قالب خاطره و در سه بخش پژوهش، خاطرات بازماندگان و نهایتاً، مستندات و عکسها نوشته شده است. در بخش نخست، اولین پژوهش درباره این حادثه آورده شده و بخش دوم از زبان 30 راوی این ماجرا روایت گشته است.وی با بیان اینکه «پناهگاه بیپناه» را بسیار دوست دارد، افزود: خاطرات بسیار بکر و تکاندهندهای در این کتاب آمده که مخاطبان زیادی را جلب نموده و آنها را با بخشی از مظلومیت مردم کرمانشاه در سالهای جنگ تحمیلی آشنا خواهد کرد. تا پیش از اینکه «پناهگاه بیپناه» را بنویسم، هر وقت که از پارک شیرین میگذشتم، احساس میکردم بچههای شهید پناهگاه مرا صدا میزنند و از من میخواهند تا سرگذشت این فاجعه را بنویسم. اکنون با نوشتن این کتاب، احساس میکنم دین خود را ادا کردهام.
نظر شما