«فروشنده» روایتی است از انسانهایی که مجبورند از خانه خود جدا شده و به دنبال جایی دیگر برای آرامش و استقرار بگردند. مهاجرت سرنوشت بسیاری از انسانهای روزگار ماست؛ رفتن از خانهای که در آن آرامش دارند، از روستا به شهر، از پایین شهر به بالای شهر، از شهر کوچکتر به شهر بزرگتر و از کشور به کشوری دیگر، سرنوشتی است که روزگار برای بسیاری از ما رقم زده است. زیرا پنجههای بنیانکن مدرنیتهای تقلیدی، بر جان ما و خانه و خانوادهمان افتاده و هر لحظه ممکن است از خانهای که در آن مستقریم ما را به خانهای فراری دهد که در آن نهتنها آرامش و استقراری در کار نیست بلکه رفت و آمد نامحرمان و بیگانگان زندگی را برای ما سیاه میکند.
تَرَک تنها روی دیوار نیست
«عماد» و «رعنا» در این هجرت و ترک خانه از خود اختیاری ندارند. آنها در همه اتفاقاتی که برایشان پیش میآید (مانند ترک خانه، واردشدن به خانهای که حریمش هتک شده و حادثهای که برای رعنا پیش میآید)، قدرتی برای انتخاب ندارند و در برابر عمل انجامشده قرار میگیرند. اما جایی که قرار است دست به انتخاب بزنند، رعنا انفعال و بهفراموشیسپردن ماجرا را انتخاب میکند و عماد حاضر نیست با هرچه بر سرش آمده، «کنار بیاید». فاصلهای که میان این زن و شوهر ایجاد میگردد دقیقاً از همین انتخاب ناشی میشود. عماد و رعنا سعی میکنند با توسل به عشق و محبتی که میان آنها وجود دارد، تَرَکهایی را که بر خانه آرامش آنها نشسته است، درست کنند اما مرگ مرد متجاوز و چهره سرد آنها در سکانس گریم پایانی برای نمایش، نشان میدهد که این فاصله عمیقتر شده است. شاید برخاستن مرد از تابوت در سکانس پایانی در حالی که همسرش بر صحنه نمایش اشک میریزد، نشانهای از تصمیم مرد برای اصلاح این رابطه و مرهمنهادن بر زخمی است که بر پیکره زندگی آنها وارد شده است. اما به نظر میرسد پر کردن فاصلههایی که به وجود آمده است، به همین سادگیها ممکن نباشد. این فاصله نهتنها در زندگی عماد و رعنا بلکه در زندگی و آرامش اجتماعی همه ما ایجاد شده است. گسست میان نسلها، میان افراد خانواده، میان طبقات اجتماعی، میان قومیتها و... واقعیتهایی است که باید برای اصلاح آنها قدم برداریم. باید مشکل را بشناسیم و برای حل آن دست از انفعال برداریم وگرنه مجبوریم روزی با واقعیتی هولناک مانند حادثهای که برای رعنا پیش آمد، روبهرو شویم.
تفاوت اصلی «فروشنده» با دیگر آثار فرهادی، اصرار او به واردشدن به حوزه نشانهها، نمادپردازی و ارجاعات بینامتنی است. حضور قاطع نمایش «مرگ فروشنده» در جایجای داستان بخصوص در صحنهای که «لیندا» همسر «ویلی» دچار مشکل در بهیادآوردن متن میشود، در کنار ارجاعات مکرر به آثار داستانی، سینمایی و موسیقایی که هر کدام باری را در داستان بر عهده گرفتهاند و در کنار توجه به تراشدادن نمادهایی که بتواند در داستان بار معنایی به دوش بکشد، باعث شده که بخشی از توجه فرهادی فیلمنامهنویس به سمتی برود که دیگر داستان به قدرت و دقت و ریزنگری «جدایی نادر از سیمین» یا «درباره الی» نباشد و بتوان درباره برخی ایرادهای منطقی داستان بخصوص درباره عدم مداخله پلیس در روند پرونده ضرب و جرح رعنا صحبت کرد. شاید اگر بخشی از اصرار فرهادی بر اضافهکردن نمادها و نشانهها به داستانش، صرف رفع این ایرادات میشد، فیلم باورپذیرتر و قابل درکتر از کار در میآمد و سینمای ایران در انتظار تکرار فیلمی با چفت و بست کامل و جزیینگر همچون «جدایی نادر از سیمین» نمیماند.
نفرت از لقمه حرام
«فروشنده» اما به برخی صحنههای حسی قدرتمند خود متکی است؛ صحنههایی که شاید بیش از هر چیز برای انسان شرقی و ایرانی قابل درک باشد. قطعاً انرژی صحنههایی که شهاب حسینی درباره تجاوز مردی بیگانه به حریم خانوادهاش صحبت میکند، تنها برای یک مخاطب ایرانی قابل درک است. یکی از بهترین سکانسهای فیلم که قطعاً در سینمای ایران ماندگار خواهد شد، صحنهای است که فرهادی توانسته نفرت ذاتی یک انسانِ با فطرت پاک از یک فرد لقمهحرام را به بهترین شکل تصویر کند. زن خانواده بعد از مدتها خانه را آماده کرده تا از مردش پذیرایی کند و بازگشت به زندگی عادی را با همراهی یک کودک شیرین و معصوم جشن بگیرد. اما وقتی مرد میفهمد غذایی که آماده شده از پول مرد متجاوز است، همه غذا را دور میریزد. این سکانس آنقدر خوب از کار درآمده که میتوان «فروشنده» را به خاطر همین یک سکانس نیز فیلمی موفق دانست.
نظر شما